عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

من در قفس یک روز دنیا آمدم ، اما... “سهیل محمودی”

 

 

آشفته و ویرانه ام ، آبادی ام با توست

اندوهگین و بی شکیبم ، شادی ام با توست

 

من در قفس یک روز دنیا آمدم ، اما

حس می کنم ، یک روز هم آزادی ام با توست

 

با های و هوی خویش ، خواب سنگ ها را باز

آشفته خواهم ساخت تا فرهادی ام با توست

 

عقل پدر ، در من اثر هرگز نخواهد داشت

وقتی جنون عشق مادرزادی ام با توست

 

بیداری ام را در سکنا نیست ، اما باز

رویای گنگ ناکجاآبادی ام با توست

 

بی آنکه خود حتی بفهمم ، خوب می دانم

زین پس ، تمام لحظه های شادی ام با توست...

 

 


بعد از من و تو از من و تو یادگار چیست ؟... " سهیل محمودی"

ماییم و پرسه های شبانه: همین و بس

تا بانگ صبح،شعرو ترانه: همین و بس

 

فرجام ما جرای بدِ روز را مپرس

خوش باد قصه های شبانه: همین و بس

 

بعد از من و تو،از من و تو، یادگار چیست؟

یک مشت داستان و فسانه: همین و بس

 

مشتاقم و به خاطر یک لحظه دیدنت

آورده ام هزار بهانه: همین و بس

 

- یک روح شرحه شرحه و یک جسم چاک چاک -

از من, جز این مجوی نشانه: همین و بس

 

تنها ،در این حوالی متروک، روح من

با یاد توست شانه به شانه: همین و بس

 

چون عابری- خلا صه بگویم - در این مسیر

ماندیم زیر چرخ زمانه: همین و بس

 


من به یک احساس خالی دلخوشم... "سهیل محمودی"

 

 

من به یک احساس خالی دلخوشم

من به گل های خیالی دلخوشم

 

در کنار سفره اسطوره ها

من به یک ظرف سفالی دلخوشم

 

مثل اندوه کویر و بغض خاک

با خیال آبسالی دلخوشم

 

سر نهم بر بالش اندوه خویش

با همین افسرده حالی دل خوشم

 

در هجوم رنگ در فصل صدا

با بهار نقش قالی دلخوشم

 

آسمانم: حجم سرد یک قفس

با غم آسوده بالی دلخوشم

 

گرچه اهل این خیابان نیستم

با هوای این حوالی دلخوشم

 

 

 


 

بعد از من و تو از من و تو یادگار چیست؟..." سهیل محمودی"

 

ماییم و پرسه های شبانه: همین و بس

تا بانگ صبح،شعرو ترانه: همین و بس

 

فرجام ما جرای بدِ روز را مپرس

خوش باد قصه های شبانه: همین و بس

 

بعد از من و تو،از من و تو، یادگار چیست؟

یک مشت داستان و فسانه: همین و بس

 

مشتاقم و به خاطر یک لحظه دیدنت

آورده ام هزار بهانه: همین و بس

 

یک روح شرحه شرحه و یک جسم چاک چاک -

از من, جز این مجوی نشانه: همین و بس

 

تنها ،در این حوالی متروک، روح من

با یاد توست شانه به شانه: همین و بس

 

چون عابری- خلا صه بگویم - در این مسیر

ماندیم زیر چرخ زمانه: همین و بس


 


لبخند می زنی... "سهیل محمودی"

لبخند می زنی به شب سوت و کور من

آنک تویی سپیده ی فردای دور من

 

آیینه ی عزیز جوانسالی منی

تقدیر هم نهاده تو را در حضور من

 

مثل خیال آمده ای و نشسته ای

در لحظه های مبهمِ شعر و شعور من

 

معلوم نیست، کیست که مغلوب می شود

پروای بی بهانه ی تو یا غرور من !

 

این جَست و خیز شاد و سبکبالی تو چیست؟

یادآورِ گذشته ی پُر شرّ و شور من

 

از گرمیِ زنانه ی دستت تهی مباد

این دست پُر ز پینه ی سرد و صبور من

 

لعنت بر آسمان! که تو را بعد سال ها

امروز سبز کرده به راه عبور من

 

از بسکه دیر یافتمت نوبتم گذشت

حسرت به عمرِ رفته جزای قصور من

 


ای جان بر لب آمده وقت شکیبایی ست... "سهیل محمودی"

 

وقتی تمام شهر دستاویز رسوایی ست

بی پرده می گویم تماشایی،تماشایی ست

 

بر چهره ها جز صورتک یا عینک دودی

چیزی نخواهی دید در شهری که هرجایی ست

 

سقفی مهیا کن برایم، گر چه گوری تنگ

بیزارم از این خانه هایی که مقوایی ست

 

بر آفتاب افکنده ام بود و نبودم را
از زندگی تنها نصیبم شعر و شیدایی ست

 

خون دل و داغ جگر، گندابه و مردار
تا بوده دنیا را همین رسم پذیرایی ست

 

آیینه ام، آیینه در شهری که تفریحش
از صبح تا شب، سنگسار عشق و زیبایی ست

 

فریادهای خویش را در سینه پنهان کن
ای جان بر لب آمده،وقت شکیبایی ست

 

دردی ست جانفرسا و بی بهبود و رنج آلود
چرکین ترین زخمی که انسان دیده تنهایی ست




 

Top of Form


عاشقانه ترین... تو را دوست دارم... "سهیل محمودی"‎


 

تو را دوست دارم ، چرا باورت نیست ؟

به عشقت دچارم ، چرا باورت نیست ؟

 

تمام خودم را _ اگر چند ناچیز _

به تو می سپارم ، چرا باورت نیست ؟

 

من ابری ترین بُغض - بُغضی که باید -

که باید ببارم ، چرا باورت نیست ؟

 

اگر هم در آتش ، ولی باز با تو

قدم می گذارم ، چرا باورت نیست ؟

 

کویرم ، پُر از تشنگی... با تو امّا

پُر از چشمه سارم چرا باورت نیست ؟

 

کنار تو چون جویباران ِ جاری

صدای بهارم ، چرا باورت نیست ؟