عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

زندانیِ اختیاری..."علی باباچاهی"

 

مردی که خودش را تمام روز

در یک اتاق زندانی می‌کند

اصلاً دیوانه نیست

یا انار متراکمی‌ست که در پوست خودش جا خوش کرده

یا پیاز متورمی‌ست که لایه‌لایه پرده برنمی‌دارد از تنهایی‌اش

در بیروت مردی را دیدم با پای گچ‌گرفته

که از تابوت بیرون نمی‌پرید

پلنگ هم در قفس آهنین تصوّری از آزادی دارد

در جنگ تن به تن هر دو پا گذاشتیم به فرار

من از یک طرف

منِ دیگر من از طرف دیگر

و شانه به شانه به خانه رسیدیم دقیقاً

و من زیر یک سقفِ دراز به دراز

دراز کشیدم

خیلی خوب شد

چند تابلو مختلف دور و برم میخکوب شد

نه عاشقِ عاشقم

نه کُشته ـ مُردهٔ شهری که ساکنانش در صدف خودشان

گوش‌ماهیِ خودشانند

قطع امید نمی‌کنم / امّا

از مردی که در یک اتاق زندانی شده

یا مُرده‌ای که روی تختخواب دراز کشیده

 

 

«مهرماه ۱۳۸۵»

از دفترِ «پیکاسو در آب‌های خلیج فارس، نشر ثالث، ۱۳۸۸

در فصل های خونین هم می توان عاشق بود... " علی باباچاهی"

به باز آمدنت چنان دلخوشم

که طفلی به صبح عید

پرستویی به ظهر بهار

و من به دیدن تو

چنان در آینه ات مشغولم

که جهان از کنارم می گذرد

بی آنکه سر برگردانم

در فصل های خونین هم می توان عاشق بود

به قمریان عاشق حسد می ورزم

دانه بر می چینند

و به ستاره و باران که بر نیمرخ مهتابی ات بوسه می زنند

و به گلی که با اشاره ی تو می شکفد

در فصل های خونین هم می توان عاشق بود

مگر از راه در رسی

مگر از شکوفه سر بزنی

مگر از آفتاب به در آیی

و گرنه روز

تابوتی است بر شانه های ابر

که ما را به افق های ناپیدا می سپارد

و عشق آهوی محتضری است

که سر بر شانه های باران می گذارد

 

بیا

با اندامی از آتش بیا

و جلوه ای از آذرخش .

هیهات

من کجا باز بینمت ای ستاره ی روشن ؟

که بی تو تا شبگیر پیر می شوم

 

چندان که باز آیی

ستاره ها همه عاشق می شوند

و جوانی

در باران

از راه می رسد...