عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

زندگی نامه جامی...

نورالدّین عبد الرّحمن بن احمد بن محمد معروف به جامی (۲۴ آبان ۷۹۳- ۲۷ آبان۸۷۱)، 

 (۲۳ شعبان ۸۱۷ – ۱۷ محرم ۸۹۸ ه‍ ق) ملقب به خاتم الشعرا شاعر، موسیقی‌دان،ادیب و صوفی نام‌دار ایرانی تبار سده ۹ قمری است.



  محتویات

 :                                                                                                        

  زندگی:

از طرف پدر نسبش به محمد بن حسن شیبانی، فقیه معروف حنفی سده ۲ قمری می‌رسد. خراسان کوچ کرد و در شهر جام با شهرت دشتی منصب قضاوت یافت و ماندگار شد.

روزگار کودکی و تحصیلات مقدماتی جامی در خرگرد جام، که در آن زمان یکی از تبعات هراتبود در کنار پدرش سپری شد. در حدود سیزده سالگی همراه پدرش به هرات رفت و در آنجا اقامت گزید؛ در همانجا به تعلم و تعلیم پرداخت و قسمت عمده حیاتش نیز در همانجا به سر آمد و از آن زمان به جامی شهرت یافت. وی در شعر ابتدا دشتی تخلص می‌کرد، سپس آن را به جامی تغییر داد که خود علت آن را تولدش در شهر جام و ارادتش به شیخ الاسلام احمد جام ذکر کرده‌است

جامی مقدّمات ادبیات فارسی و عربی را نزد پدرش آموخت و چون خانواده‌اش شهر هرات را برای اقامت خود برگزیدند، او نیز فرصت یافت تا در مدرسه نظامیه هرات که از مراکز علمی معتبر آن زمان بود، مشغول به تحصیل شود و علوم متداول زمان خود را همچون صرف و نحو،منطق، حکمت مشایی، حکمت اشراق، طبیعیات، ریاضیات، فقه، اصول، حدیث، قرائت، وتفسیر به خوبی بیاموزد و از محضر استادانی چون خواجه علی سمرقندی و محمد جاجرمیاستفاده‌ کند.

در این دوره بود که جامی با تصوّف آشنا و مجذوب آن شد به‌طوریکه در حلقه مریدان سعدالدین محمد کاشغری نقشبندی درآمد و به تدریج چنان به مقام معنوی خود افزود که بعد از مرگ مرشدش (۸۶۰ ه‍ ق برابر با ۱۴۵۵ م) خلیفه طریقت نقشبندیه گردید. پس از گذشت چند سالی جامی راه سمرقند را در پیش گرفت که در سایه حمایت پادشاه علم دوست تیموری الغ بیگ به کانون تجمّع دانشمندان و دانشجویان تبدیل شده بود. در سمرقند نیز نورالدّین توانست استادانش را شیفته ذکاوت و دانش خود کند. او که سرودن شعر را در جوانی آغاز کرده و در آن شهرتی یافته بود، با تکیه زدن بر مقام ارشاد و به نظم کشیدن تعالیم عرفانی و صوفیانه به محبوبیتی عظیم در میان اهل دانش و معرفت دست یافت.

مزار عبدالرحمان جامی در شمال غربی شهر هرات

جامی به افتادگی و گشاده‌رویی معروف بود و با اینکه زندگی‌ای بسیار ساده داشت و هیچ گاه مدح زورمندان را نمی‌گفت، شاهان و امیران همواره به او ارادت می‌ورزیدند و خود را مرید او می‌دانستند. جانشینان الغ بیگ خصوصاً سلطان حسین بایقرا و امیر او علی شیر نوایی تا آخر عمر او را محترم می‌داشتند و اوزون حسن آق قویونلو، سلطان محمّد فاتح پادشاه عثمانی و ملک الاشراف پادشاه مصر از ارادتمندان او بودند.

   اعتقادات مذهبی:

بر اساس نسب و طریقت نقشبندیه و نوشته‌های جامی واضح است که وی حنفی و اهل سنت بوده اما چون همه اهل سنت در حب اهل بیت محمد سخنانی دارند و جامی نیز در این رابطه اشعاری دارد برخی او را شیعی دانسته‌اند؛ عده‌ای نیز او را متمایل به عقاید اشاعره و فقهای شافعی دانسته‌اند. در کتاب شواهدالنبوه جامی از خلفای چهارگانه با ادب و احترام بسیار یاد برده و ایشان را بر اهل بیت مقدم داشته، و احادیثی که در فضائل آنان به پیغمبر منسوب است همه را نقل کرده و به فارسی برگردانده‌است. با این حال جامی در مدح ائمه شیعه از جمله علی، حسن و حسین و نیز سجاد اشعاری سروده‌است 

 و ایشان را به صدق و عدل و شجاعت ستوده‌است. 

 اما آن‌چه جامی در ذم و سرزنش ابوطالب و پسرش عقیل سروده بود، مورد مخالفت بسیاری 

 از علمای شیعه و از جمله قاضی میرحسین شافعی و قاضی عبید شوشتری واقع شد 

 تا حدی که میرحسین یزدی او را با عبدالرحمن بن ملجم قیاس کرد. 

   

 آن امام به حق ولی خدا          کاسدالله غالبش نامی

دو کس اورا به جان بیازردند       یکی از ابلهی یکی خامی 

هر دو را نام عبد رحمانست       آن یکی ملجم این یکی جامی   


در شعر دیگر می فرمایید:    

 شیر خدا شاه ولایت علی              صیقلی شرک خفی و جلی

روز احد چون صف هیجا گرفت        تیر مخالف به تنش جا گرفت 


هر چند از نظر خود او، رفض اگر حبّ آل محمّد باشد، درست و کیش همهٔ مسلمانان است 

 و اگر منظور از آن بغض اصحاب رسول باشد، مذموم است و سپس گفته‌است 

 مذهب «رفض» چون خواه و ناخواه به چنین بغضی می‌کشد، ناپسندیده‌است 

. دامنه عداوت منتسبین به اهل تشیع با جامی به زمان حیات او محدود نمانده  

و در زمان خروج صفویه و سرکوبی اهل سنت و شیعه سازی بالاجبار مردم دامنه 

 این تجاوز بعد از وفات جامی به هرات رسید که لشکر صفوی دستور یافتند، 

 در هر کتاب و اسنادی که نام جامی را بیابند آن را تراشیده و به عوض آن خامی بنویسند 

 که مولانا هاتفی خواهر زاده جامی در این وصف الحال شعری هم دارد.

   آثار جامی:

  از جامی ده‌ها کتاب و رساله از نظم و نثر به زبان‌های فارسی و عربی به یادگار مانده‌است:

۱- آثار منظوم: جامی اشعار خود را در دو مجموعه بزرگ گردآوری کرده‌است:

جامی دیوان خود را در اواخر عمر به تقلید از امیر خسرو دهلوی در سه قسمت زیر مدون نمود:

الف) فاتحة الشباب (دوران جوانی)

ب)واسطة العقد (اواسط زندگی)

ج) خاتمة الحیاة (اواخر حیات)

دیوان قصاید و غزلیات این دیوان را جامی در سال ۸۸۴ تدوین و تنظیم کرده‌است. 

 قصاید جامی در توحید و نعت پیامبر اسلام و صحابه و اهل بیت و نیز مطالب عرفانی 

 و اخلاقی‌است. جامی همچنین قصایدی در مدح یا مرثیه سلاطین و حکمای زمانش 

 سروده‌است. غزلیات جامی غالباً از هفت بیت تجاوز نمی‌کند و اکثراً عاشقانه یا عارفانه‌است.

از جامی مقطعات و رباعیاتی نیز باقی‌است که یا محتوی مسائل عرفانی‌است و اشاره به 

 حقایق صوفیانه دارد یا نکته لطیف عاشقانه‌ای در آن نهفته‌است. 

 دیوانی نیز به نام دیوان بی‌نقاط از جامی به‌جای مانده که در تمامی واژه‌های آن  

هیچ حرف نقطه‌داری استفاده نشده‌است.

  • هفت اورنگ که خود مشتمل بر هفت کتاب در قالب مثنوی است.

مثنوی اول سلسلة الذهب به سبک حدیقةالحقیقه سنایی و در سال ۸۸۷ سروده شده‌است، 

 در این مثنوی از شریعت، طریقت، عشق و نبوت از دیدگاه عرفانی سخن رفته‌است.

مثنوی دوم سلامان و ابسال که به نام سلطان یعقوب ترکمان آق قویونلوست 

 و در سال ۸۸۵ تألیف شده‌است. حکایت سلامان و ابسان نخستین بار در شرح  اشارات 

 خواجه نصیرالدین توسی و اسرار حکمه ابن طفیل آمده بود که جامی آن را به نظم فارسی درآورد.

مثنوی سوم تحفة الاحرار نخستین مثنوی تعلیمی جامی است که به سبک و سیاق 

 مخزن‌الاسرار نظامی سروده شده‌است. 

 در این کتاب اشارت‌هایی به آفرینش، اسلام، نماز، زکات، حج، عزلت، تصوف، عشق و شاعری آمده‌است. 

 در انتهای این مثنوی جامی به فرزند خود ضیاءالدین یوسف پندنامه‌ای نگاشته‌است 

 که در آن از جوانی خود یاد کرده‌است.

مثنوی چهارم سبحةالابرار و آن نیز مثنوی تعلیمی‌است که در سال ۸۸۷ سروده شده‌است 

 و در آن تعالیم اخلاقی و عرفانی در باب توبه، زهد، فقر، صبر، شکر، خوف، رجا، توکل، رضا و حب آمده‌است.

مثنوی پنجم یوسف و زلیخا مثنوی عشقی به سبک خسرو و شیرین نظامی و 

 ویس و رامین فخر گرگانی است که به نام و یاد پیامبر و بیان معراج و مدح سلطان حسین بایقرا 

 آغاز می‌شود. در این کتاب جامی از سوره یوسف در قرآن و نیز از روایات تورات در سفر پیدایش 

 بهره برده‌است. تاریخ تألیف این کتاب را سال ۸۸۸ هجری دانسته‌اند.

مثنوی ششم لیلی و مجنون مثنوی عشقی‌است که به وزن لیلی و مجنون نظامی 

 و امیرخسرو دهلوی ساخته شده‌است.

مثنوی هفتم خردنامه اسکندری که مثنوی تعلیمی در حکمت و اخلاق است و در آن از حکیمان یونان از سقراط، افلاطون، ارسطو، بقراط،فیثاغورث و اسکندر سخن رفته‌است.

بهارستان از دیگر آثار جامی است.

   پانویس:

  • داده‌های جعبه زندگی‌نامه از: اورنبایف، عصام‌الدین، نامه‌های دستنویس جامی، 
  •  به همکاری و مقدمهٔ مایل هروی، کابل:  ۱۳۶۴ خورشیدی.

  

  جستارهای وابسته:

در نعمت سیدالمرسلین... جامی


جامی از گفت و گو ببند زبان!

هیچ سودی ندیده، چند زیان؟

 

پای کش در گلیم گوشهٔ خویش!

دست بگشا به کسب توشهٔ خویش!

 

روی دل در بقای سرمد باش!

نقد جان زیر پای احمد پاش!

 

فیض ام‌الکتاب پروردش

لقب امی خدای از آن کردش

 

لوح تعلیم ناگرفته به بر

همه ز اسرار لوح داده خبر

 

قلم و لوح بودش اندر مشت

ز آن نفر سودش از قلم انگشت

 

از گنه شست دفتر همه پاک

ورقی گر سیه نکرد چه باک؟

 

بر خط اوست انس و جان را سر

گر نخواند خطی، از آن چه خطر؟

 

جان او موج خیز علم و یقین

سر لاریب فیه اینست، این!

 

قم فانذر ، حدیث قامت او

فاستقم، شرح استقامت او

 

جعبهٔ تیر مارمیت، کفش

چشم تنگ سیه دلان، هدفش

 

وصف خلق کسی که قرآن است

خلق را وصف او چه امکان است؟

 

لاجرم معترف به عجز و قصور

می‌فرستم تحیتی از دور


در بیان عشق و رهایی از خودپرستی... جامی


قصهٔ عاشقان خوش است بسی

سخن عشق دلکش است بسی

 

تا مرا هوش و مستمع را گوش

هست، ازین قصه کی شوم خاموش؟

 

هر بن موی، صد دهانم باد!

هر دهان، جای صد زبانم باد

!

هر زبانی به صد بیان گویا

تا کنم قصه‌های عشق املا

 

آنکه عشاق پیش او میرند،

سبق زندگی از او گیرند،

 

تا نمیری نباشی ارزنده

که به انفاس او شوی زنده

 

هست ازین مردگی مراد مرا

آنکه خواهند صوفیان به فنا

 

نه فنایی که جان ز تن برود

بل فنایی که ما و من برود

 

شوی از ما و من به کلی صاف

نشود با تو هیچ چیز مضاف

 

نزنی هرگز از اضافت دم

از اضافت کنی چون تنوین رم

 

هم ز نو وارهی و هم ز کهن

نگذرد بر زبانت گاه سخن

 

«کفش من»، «تاج من»، «عمامهٔ من»

«رکوهٔ من»، «عصا و جامهٔ من»

 

زآنکه هر کس که از منی وارست   

یک من او را هزار من بارست

 

صد من‌اش بار بر سر و گردن،

به که یک بار بر زبانش من!

 

 

آدمیت... "جامی"


پدری با پسری گفت به قهر
که تو آدم نشوی جان پدر

حیف از آن عمر که ای بی سروپا
در پی تربیتت کردم سر

دل فرزند از این حرف شکست
بی خبر از پدرش کرد سفر

رنج بسیار کشید و پس از آن
زندگی گشت به کامش چو شکر

عاقبت شوکت والایی یافت
حاکم شهر شد و صاحب زر

چند روزی بگذشت و پس از آن
امر فرمود به احضار پدر

پدرش آمد از راه دراز
نزد حاکم شد و بشناخت پسر

پسر از غایت خودخواهی و کبر
نظر افگند به سراپای پدر

گفت گفتی که تو آدم نشوی
تو کنون حشمت و جاهم بنگر

پیر خندید و سرش داد تکان
گفت این نکته برون شد از در

من نگفتم که تو حاکم نشوی
گفتم آدم نشوی جان پدر