عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

ای آمدنت مبدا تاریخ تغزُل... “غلامرضا طریقی”

ای بازی زیبای لبت، بسته زبان را

زیبایی تو کرده فنا، فنّ بیان را

 

ای آمدنت مبدا تاریخ تغزُل

تاخیر تو بر هم زده تنظیم زمان را

 

عشق تو چه دردیست که در منظر عاشق

از تاب و تب انداخته، حتی سرطان را

 

کافی است به مسجد بروی تا که مشایخ

با شوق تو، از نیمه بگویند اذان را

 

روحم به تو صد نامه نوشت و نفرستاد

ترسید که دیوانه کنی نامه رسان را

  

نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد...“حافظ”

 

نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد

عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد

 

ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد

چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد

 

این تطاول که کشید از غم هجران بلبل

تا سراپرده گل نعره زنان خواهد شد

 

گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر

مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد

 

ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی

مایه نقد بقا را که ضمان خواهد شد

 

ماه شعبان منه از دست قدح کاین خورشید

از نظر تا شب عید رمضان خواهد شد

 

گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت

که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد

 

مطربا مجلس انس است غزل خوان و سرود

چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد

 

حافظ از بهر تو آمد سوی اقلیم وجود

قدمی نه به وداعش که روان خواهد شد

 


دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند...“حافظ”


دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

 

بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند

باده از جام تجلی صفاتم دادند

 

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی

آن شب قدر که این تازه براتم دادند

 

بعد از این روی من و آینه وصف جمال

که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند

 

من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب

مستحق بودم و این‌ها به زکاتم دادند

 

هاتف آن روز به من مژده این دولت داد

که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند

 

این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد

اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند

 

همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود

که ز بند غم ایام نجاتم دادند

 


قصه..."اصغر معاذی"

قصـــه با طعــــم دهان تو شنیـــدن دارد

خــواب،در بستـــر چشمان تو دیدن دارد

 

وقتی از شوق به موهای تو افتاده نسیم

دست در دست تو هــر کوچــه دویدن دارد

 

تاک، ازبوی تَنَت مست، به خود می پیچد

سیب در دامنت احســـــاس رسیدن دارد

 

بیــخ گوش تو دلاویزترین بـــاغ خــــداست

طعـــم گیلاس از این فاصله چیــــدن دارد

 

 

کودکی چشم به در دوخته ام...تنگ غروب

دل مـن شـــــوقِ در آغــــــــوش پریدن دارد

 

"بوسه" سربسته ترین حرف خدا با لب توست

از لب ســـرخ تــــو این قصـــــه شنیدن دارد...

 


توی شیرینی تو اول..."جواد منفرد "

توی شیرینی ، تو اول ، قند دوم می شود

مزه سوهان اعلا پیش تو گم می شود

 

بین قطاب و گز و نقل محلی ساده است

حدس این که طعم لب های تو چندم می شود 

 

روزها رد می‌شود، چشمت شرابی کهنه‌تر

پلک هایت کم کَمک تبدیل به خُم می‌شود

 

هر کجا ساکن شوی در نقشه، مانند شمال

جمعیت آن جا گرفتار تراکم می‌شود

 

چشم بسته، هر کسی بویت کند توی سرش

باغ های پرگُلِ قمصر تجسم می‌شود

 

ماه را جای تو می گیرم نمی دانم چرا

اینقدر این روزها سوءتفاهم می شود!

 

دود کن اسپند را، چشم حسود از دیدنت

شورِ شور، اصلا دو تا دریاچه‌ی قم می‌شود

 

وقتِ شرعی، لطف کن از پیش مسجد رد نشو

موجبات سستیِ ایمان مردم می‌شود

 

وسوسه یعنی تو ! شالیزار هم یعنی بهشت

بیخودی آدم دچار سیب و گندم می شود...

 

یک روز به شیدایی در زلف تو آویزم... “سعدی”

 

 

یک روز به شیدایی در زلف تو آویزم

زان دو لب شیرینت صد شور برانگیزم

 

گر قصد جفا داری اینک من و اینک سر

ور راه وفا داری جان در قدمت ریزم

 

بس توبه و پرهیزم کز عشق تو باطل شد

من بعد بدان شرطم کز توبه بپرهیزم

 

سیم دل مسکینم در خاک درت گم شد

خاک سر هر کویی بی فایده می‌بیزم

 

در شهر به رسوایی دشمن به دفم برزد

تا بر دف عشق آمد تیر نظر تیزم

 

مجنون رخ لیلی چون قیس بنی عامر

فرهاد لب شیرین چون خسرو پرویزم

 

گفتی به غمم بنشین یا از سر جان برخیز

فرمان برمت جانا بنشینم و برخیزم

 

گر بی تو بود جنت بر کنگره ننشینم

ور با تو بود دوزخ در سلسله آویزم

 

با یاد تو گر سعدی در شعر نمی‌گنجد

چون دوست یگانه شد با غیر نیامیزم

 

 

پای طلبم بود و به منزل نرسیدم...“ساعد باقری”

دیری است که دل ، آن دل دلتنگ شدن ها

بی دغدغه تن داده به این سنگ شدن ها

 

آه ای نفس از نفس افتاده ، کجا رفت

در نای نی افتادن و آهنگ شدن ها

 

کو ذوق چکیدن ز سرانگشت جنون ، کو

جاری به رگ سوخته ی چنگ شدن ها

 

زین رفتن کاهل چه تمنّای فتوحی؟

تیمور نخواهی شد از این لنگ شدن ها

 

پای طلبم بود و به منزل نرسیدم

من ماندم و فرسوده ی فرسنگ شدن ها