عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

بخش ۱۲ - سخنی چند در عشق..."نظامی"

» خمسه » خسرو و شیرین

 

مراکز عشق به ناید شعاری

مبادا تا زیم جز عشق کاری

 

فلک جز عشق محرابی ندارد

جهان بی‌خاک عشق آبی ندارد

 

غلام عشق شو کاندیشه این است

همه صاحب دلان را پیشه این است

 

جهان عشق ست و دیگر زرق سازی

همه بازی ست الا عشقبازی

 

اگر بی‌عشق بودی جان عالم

که بودی زنده در دوران عالم

 

کسی کز عشق خالی شد فسرده ست

کرش صد جان بود بی‌عشق مرده ست

   ادامه مطلب ...

مخزن الاسرار- » خمسه » ..."نظامی"

بخش ۱ - آغاز سخن

 

بسم‌الله الرحمن الرحیم

هست کلید در گنج حکیم

 

فاتحه فکرت و ختم سخن

نام خدایست بر او ختم کن

 

پیش وجود همه آیندگان

بیش بقای همه پایندگان

 

سابقه سالار جهان قدم

مرسله پیوند گلوی قلم

 

پرده گشای فلک پرده‌دار

پردگی پرده شناسان کار  ادامه مطلب ...

مخزن الاسرار-» خمسه » ..."نظامی "

بخش ۲ - (مناجات اول) 

در سیاست و قهر یزدان

 

  

ای همه هستی زتو پیدا شده

خاک ضعیف از تو توانا شده

 

زیرنشین علمت کاینات

ما بتو قائم چو تو قائم بذات

 

هستی تو صورت پیوند نی

تو بکس و کس بتو مانند نی

 

آنچه تغیر نپذیرد توئی

وانکه نمردست و نمیرد توئی

 

ما همه فانی و بقا بس تراست

ملک تعالی و تقدس تراست

 

خاک به فرمان تو دارد سکون

قبه خضرا تو کنی بیستون 

ادامه مطلب ...

فلک جز عشق محرابی ندارد..."نظامی"

 چکیده:

 

 

 

فلک جز عشق محرابی ندارد

جهان بی‌خاک عشق آبی ندارد

 

غلام عشق شو کاندیشه این است

همه صاحب دلان را پیشه این است

 

گر اندیشه کنی از راه بینش

به عشق است ایستاده آفرینش

 

کمر بستم به عشق این داستان را

صلای عشق در دادم جهان را


 

   *****************

 

مثنوی کامل:

 

 مراکز عشق به ناید شعاری

مبادا تا زیم جز عشق کاری

 

فلک جز عشق محرابی ندارد

جهان بی‌خاک عشق آبی ندارد

 

غلام عشق شو کاندیشه این است

همه صاحب دلان را پیشه این است

 

جهان عشقست و دیگر زرق سازی

همه بازیست الا عشقبازی

 

اگر بی‌عشق بودی جان عالم

که بودی زنده در دوران عالم

 

کسی کز عشق خالی شد فسردست

کرش صد جان بود بی‌عشق مردست

 

اگر خود عشق هیچ افسون نداند

نه از سودای خویشت وارهاند

 

مشو چون خر بخورد و خواب خرسند

اگر خود گربه باشد دل در و بند

 

به عشق گربه گر خود چیرباشی

از آن بهتر که با خود شیرباشی

 

نروید تخم کس بی‌دانه عشق

کس ایمن نیست جز در خانه عشق

 

ز سوز عشق بهتر در جهان چیست

که بی او گل نخندید ابر نگریست

 

شنیدم عاشقی را بود مستی

و از آنجا خاست اول بت‌پرستی

 

همان گبران که بر آتش نشستند

ز عشق آفتاب آتش پرستند

 

مبین در دل که او سلطان جانست

قدم در عشق نه کو جان جانست

 

هم از قبله سخن گوید هم از لات

همش کعبه خزینه هم خرابات

 

اگر عشق اوفتد در سینه سنگ

به معشوقی زند در گوهری چنگ

 

که مغناطیس اگر عاشق نبودی

بدان شوق آهنی را چون ربودی

 

و گر عشقی نبودی بر گذرگاه

نبودی کهربا جوینده کاه

 

بسی سنگ و بسی گوهر بجایند

نه آهن را نه که را می‌ربایند

 

هران جوهر که هستند از عدد بیش

همه دارند میل مرکز خویش

 

گر آتش در زمین منفذ نیابد

زمین بشکافد و بالا شتابد

 

و گر آبی بماند در هوا دیر

به میل طبع هم راجع شود زیر

 

طبایع جز کشش کاری ندانند

حکیمان این کشش را عشق خوانند

 

گر اندیشه کنی از راه بینش

به عشق است ایستاده آفرینش

 

گر از عشق آسمان آزاد بودی

کجا هرگز زمین آباد بودی

 

چو من بی‌عشق خود را جان ندیدم

دلی بفروختم جانی خریدم

 

ز عشق آفاق را پردود کردم

خرد را دیده خواب‌آلود کردم

 

کمر بستم به عشق این داستان را

صلای عشق در دادم جهان را

 

مبادا بهره‌مند از وی خسیسی

به جز خوشخوانی و زیبانویسی

 

ز من نیک آمد این اربد نویسند

به مزد من گناه خود نویسند

 

 

 » خمسه » خسرو و شیرین

 

 

 

زندگی نامه نظامی گنجوی...




نظامی گنجه‌ای (گنجوی)، جمال‌الدین ابومحمّد الیاس بن یوسف بن زکی متخلص به نظامی (زادهٔ ۵۳۵ در گنجه - درگذشتهٔ ۶۰۷–۶۱۲) شاعر و داستان‌سرای ایران‌زمین ، ایرانی‌تبار و پارسی‌گوی حوزه تمدن ایرانی در قرن ششم هجری (دوازدهم میلادی)، که به‌عنوان پیشوای داستان‌سرایی در ادب فارسی شناخته شده‌است.

زندگی:

از زندگانی نظامی اطلاعات دقیق در دست نیست و در بارهٔ سال تولد و وفات او نقل‌های تذکره‌نویسان مختلف است. آنچه مسلم در شهر گنجه می‌زیست و در همین شهر وفات یافت.

ولی در مورداصالت این شاعر نامی مطلبی که به آن کمتر اشاره شده است، این است که او ایرانی واصالتاً اهل شهر تفرش، روستای طا (تا) می‌باشد. چنان‌که خود ایشان نیز به این مورد اشاره نموده‌اند. یکی از دلایل تفرشی بودن نظامی این دو بیت از اقبالنامه ص (۲۹):

چو دُر گرچه در بحر گنجه گممولی از قهستان شهر قمم
به تفرش دهی هست «تا»(طا) نام اونظامی از آنجا شده نام‌جو


در برخی از نسخه‌های اسکندرنامه، این دو بیت نیز آمده‌است.

وی خیلی زود یتیم شد و از ابتدا توسط دایی مادرش بزرگ شد و تحت حمایت وی تحصل نمود. مادر او از اشراف کرد بوده و این بر پایهٔ یک بیت از دیباچهٔ لیلی و مجنون («گر مادر من رئیسهٔ کرد...») دانسته شده‌است، درباره زادگاه پدری او اختلاف نظر است. برخی از منابع او را از اهالی تفرش یا فراهان و برخی او را از طبقه دهقانان (ایرانیان) آران میدانند. در رابطه با پدر او، بهروز ثروتیان این بیت در لیلی و مجنون را شاهد می‌آورد («دهقان فصیح پارسی‌زاد - از حال عرب چنین کند یاد») و می‌نویسد: «دهقان فصیح پارسی‌زاد: نظامی گنجه​ای/عرب:مجنون و پدر او/یادداشت- سرآغاز بندهای لیلی و مجنون همه به توضیحی کنایی آراسته‌است و شاعر بالکنایه اشاره می‌کند که این بخش از خود اوست یا در داستان اصلی و به زبان عربی آمده‌است. بیت اول بند ۳۶ از اهمیت به‌سزایی از نظر تاریخ تحقیق در زندگی و آثار نظامی برخوردار است و آن اینکه شاعر شغل و موقعیت اجتماعی خود را که «دهقان» بوده‌است و همچنین نژاد او که خود را «پارسی زاده» می​نامد، به تصریح بیان داشته و هیچ‌گونه تردیدی در صحت بیت و مطلب نیست و با تحقیق درباره​ی دهقانان قرن ششم در آذربایجان و بررسی «پارسی» که آیا نظر او «ایرانی» است یا زبان «پارسی» و یا هر دو، گوشه​ای از حیات و موقعیت اجتماعی شاعر آشکار می‌گردد. 

پدر نظامی (یوسف) به تصریح صریح خود او در «لیلی و مجنون»، پارسی بوده‌است، چنان‌که گوید: دهقان فصیح پارسی زاد /از حال عرب چنین کند یاد. دهقان به معنی یک ایرانی اصیل و مالک زمین‌های کشاورزی ست، چنان‌که فردوسی گوید: از ایشان هر آن کس که دهگان بدند/ ز تخم و نژاد بزرگان بدند. این تعبیر دهگان، بعدها از باب اطلاق جزء به کلّ به همهٔ ایرانیان اطلاق شده است؛ در عین حال، واژهٔ دهقان به معنی «تاریخ‌نگار» هم به کار رفته‌است، چنان‌که تعبیر نظامی که دهقان را به صفت «فصیح» متصف می‌کند، به همین معنی اخیر است و باز در همین معنی فردوسی هم گفته‌است: ز دهقان کنون بشنو این داستان/ که برخواند از گفتهٔ باستان. یا: سراینده دهقان موبد نژاد/ از این داستانم چنین کرد یاد. پس نظامی که خود را «دهقان فصیح پارسی زاد»، معرفی می‌کند، باید هم ایرانی نژاده و اصیل، هم تاریخ‌دان و سخنور و هم صاحب زمین‌های کشاورزی باشد. نقش دهگانان در حفاظت از فرهنگ و تاریخ ایران در عصر اسلامی و نیز در گردآوری خراج و ایصال آن به دولت مرکزی، نیز قابل ذکر است. خلاصه آن‌که خاندان نظامی در گنجه یک خاندان دهگان با آگاهی فرهنگی و تمکّن مادی بوده‌اند. یکی از قرائن این سوابق خانوادگی، آشنایی تاریخی ما با پدر نظامی «مؤید مطرزی» و عمو یا برادر یا عموزاده‌اش به نام قوامی مطرزی از پارسی‌گویان قصیده و غزل سرایآذربایجان است.

لطفعلی آذر بیگدلی نیز درمقدمه یوسف وزلیخای خود گفته‌است:

دگر سرو دیار قم نظامیکزو ملک سخن دارد تمامی
زخاک تفرش است آن گوهر پاکولی در گنجه مدفونست در خاک

شیخ بهایی نیز در اشعار خود به‌این انتساب اشاره و شهادت می‌دهد:

ز اهل تفرش است آن گوهر پاکولی در گنجه چون گنج است در خاک

وحید دستگردی معتقد است که این دو بیت شاید الحاقی باشند ولی عراقی بودن نظامی و اینکه پدر و نیاکانش اهل عراق عجم بوده​اند را مسلم می‌داند. وحید دستگردی می‌نویسد: «برای اثبات این مطلب که آیا زادبوم نظامی همان شهر گنجه‌است یا آنکه در عراق عجم متولد و در زمان کودکی با پدر به گنجه رفته، دلیلی در اشعارش نیست، ولی تقریباً تمام تذکره نویسان می​نگارند که در گنجه متولد شده‌است، اما عراقی الاصل بودن وی مسلم است. بدین دلیل که در همه جا عراق را ستایش و همواره به دیدار عراق و مسافرت بدین صوب اظهار شوق کرده‌است و از آن جمله است (مخزن الاسرار ص ۱۷۹):

گنجه گره کرده گریبان منبی​گرهی گنج عراق آن من
بانگ برآورده جهان کای غلامگتجه کدام است، نظامی کدام؟

(خسرو و شیرین ص ۳۶۱):

عراقی وار بانگ از چرخ بگذاشتبه آهنگ عراق این بانگ برداشت

شرفنامه (ص ۵۳)

عراق دل افروز باد ارجمندکه آوازه​ی فضل از او شد بلند

لذا با توجه به شهادت لطفعلی آذر بیگدلی و شیخ بهایی و دو بیت اقبالنامه می‌توان نتیجه گرفت حکیم نظامی اهل عراق عجم و از ولایات قم و تفرش است. از اشاره‌های موجود درخسرو و شیرین دانسته می‌شود که اولین همسر او، کنیزکی که دارای دربند به عنوان هدیه برایش فرستاده بود، زمانی که نظامی سرودن خسرو و شیرین را به پایان رساند و پسرشان محمد هفت سال بیشتر نداشت، از دنیا رفته بوده‌است. هرچند برخی از محققان مانند وحید دستگردی با استناد یک بیت، نام این کنیزک را آفاق دانستند، اما سعید نفیسی می‌گوید: «مرحوم وحید دستگردی ازین بیت که گوید:

سبک رو چون بت قفچاق من بودگمان افتاد خود آفاق من بود

استنباط عجیبی کرده و نام این کنیزک و همسر نظامی را «آفاق» دانسته‌است و متوجه نبوده‌است که مراد وی از «گمان افتاد خود کافاق من بود» این نیست که نامش آفاق بوده بلکه مقصود اینست که چنین باو دل بسته بوده‌است که او را همه چیز خود می‌دانسته و در نزد او جانشین همهٔ آقاق و در برابر همهٔ آقاق بوده‌است. البته در زمان ما معمول شده‌است که نام زنان را «آفاق» بگذارند اما در زمان نظامی این کلمه در نام زنان معمول نبوده و نظیر آن در جای دیگر نشده‌است و بسیار بعید می‌نماید که نام این همسر آفاق بوده باشد» (دیوان قصاید و غزلیات نظامی گنجوی، به کوشش سعید نفیسی، ۱۳۳۷، ص ۳۹۵)

جای دیگر نظامی به دو همسر دیگر خود اشاره می‌کند:

فلک پیشتر زین که آزاده بوداز آن به کنیزی مرا داده بود
همان مهر و خدمتگری پیشه داشتهمان کاردانی در اندیشه داشت
پیاده نهاده رخش ماه رافرس طرح کرده بسی شاه را
خجسته گلی خون من خورد اوبجز من نه کس در جهان مرد او
چو چشم مرا چشمهٔ نور کردز چشم منش چشم بد دور کرد
ربایندهٔ چرخ آنچنانش ربودکه گفتی که نابود هرگز نبود
بخشنودیی کان مرا بود از اوچگویم خدا باد خشنود از او
مرا طالعی طرفه هست از سخنکه چون نو کنم داستان کهن
در آن عید کان شکر افشان کنمعروسی شکر خنده قربان کنم
چو حلوای شیرین همی ساختمز حلواگری خانه پرداختم
چو بر گنج لیلی کشیدم حصاردگر گوهری کردم آنجا نثار
کنون نیز چون شد عروسی بسربه رضوان سپردم عروسی دگر
ندانم که با داغ چندین عروسچگونه کنم قصه روم و روس
به ار نارم اندوه پیشینه پیشبدین داستان خوش کنم وقت خویش

از این اشعار آشکار می‌گردد که گذشته از کنیز و همسری که هنگام نظم خسرو و شیرین از دست داده‌است، همسر دیگری از دست داده که هنگام لیلی و مجنون زنده نبوده و همسر سومی از دست او رفته که هم کنیز بوده و چنان‌که که خود گوید جز وی مرد دیگری ندیده یعنی باکره بوده‌است و هنگام نظم اقبال نامه زنده نبوده‌است. به نظر می‌رسد که از این دو همسر دیگر فرزندی نداشته‌است. در لابلای شعرهای نظامی اشاره‌هایی به دو همسر بعدی او نیز دیده می‌شود که هر دو در زمان حیات شاعر درگذشته‌اند.

نظامی از دانش‌های رایج روزگار خویش (علوم ادبی، نجوم، علوم اسلامی و زبان عرب) آگاهی وسیع داشته و این خصوصیت از شعر او به‌روشنی دانسته می‌شود. از معاصران خود باخاقانی دوستی داشت، و در مرثیهٔ او سرود:

همی گفتم که خاقانی دریغاگوی من باشددریغا من شدم آخر دریغاگوی خاقانی

نظامی همه عمر خود را در گنجه در زهد و عزلت بسر برد و تنها در ۵۸۱ سفری کوتاه به دعوت سلطان قزل ارسلان (درگذشتهٔ ۵۸۷) به سی فرسنگی گنجه رفت و از آن پادشاه عزت و حرمت دید. نظامی هرچند شاعری مدح‌پیشه نبوده، با تعدادی از فرمانروایان معاصر مربوط بوده‌است، از جمله: فخرالدین بهرامشاه پادشاه ارزنگان از دست‌نشاندگان قلج ارسلان سلطانسلجوقی روم که کتاب مخزن الاسرار را به نام او کرده‌است، اتابک شمس‌الدین محمد جهان پهلوان که منظومه خسرو و شیرین به او تقدیم شده‌است، طغرل بن ارسلان سلجوقی وقزل ارسلان بن ایلدگز که در همین منظومه از ایشان نام برده‌است، ابوالمظفر اخستان بن منوچهر شروانشاه که لیلی و مجنون را به نام او کرده‌است.

نظامی در فاصلهٔ سال‌های ۶۰۲ تا ۶۱۲ در گنجه درگذشت و آرامگاهی به او در همان شهر منسوب است.


شاعری و سبک نظامی:

نسخهٔ خطی از خمسهٔ نظامی، اثر هنرمند ایرانی کمال‌الدین بهزاد، مربوط به ۱۴۹۴ میلادی، که ماجرای معراج پیامبر اسلام را بازگو می‌کند.

نظامی از شاعرانی است که باید او را در شمار ارکان شعر فارسی و از استادان مسلم این زبان دانست. وی از آن سخنگویانی است که مانند فردوسی و سعدی توانست به ایجاد و تکمیل سبک و روشی خاص دست یابد. اگر چه داستان‌سرایی در زبان فارسی به وسیله نظامی شروع نشده لیکن تنها شاعری که تا پایان قرن ششم توانسته‌است شعر تمثیلی را به حد اعلای تکامل برساند نظامی است.

وی در انتخاب الفاظ و کلمات مناسب و ایجاد ترکیبات خاص تازه و ابداع معانی و مضامین نو و دلپسند و تصویر جزئیات بانیروی تخیل و دقت در وصف مناظر و توصیف طبیعت و اشخاص و به کار بردن تشبیهات و استعارات مطبوع و نو، در شمار کسانی است که بعد از خود نظیری نیافته‌است. 

ضمناً بنا بر عادت اهل زمان از آوردن اصطلاحات علمی و لغات و ترکیبات عربی وافر و بسیاری از اصول و مبانی حکمت و عرفان و علوم عقلی به هیچ روی ابا نکرده و به همین سبب و با توجه به دقت فراوانی که در آوردن مضامین و گنجانیدن خیالات باریک در اشعار خود داشت، سخن او گاه بسیار دشوار و پیچیده شده‌است. با این حال مهارت او در ایراد معانی مطبوع و قدرت او در تنظیم و ترتیب منظومه‌ها و داستان‌های خود باعث شد که آثار او بزودی مورد تقلید قرار گیرد. 

نظامی گرچه شاعری داستان‌سراست و بیشتر به داستان‌های عاشقانه و یا به قول خود وی به «هوسنامه» ها پرداخته‌است، ولی او شاعری است حکیم و اندیشه‌ور، آشنا با فرهنگ و تاریخ ایران، که در پس قصه‌ها و هوسنامه‌هایش نکاتی عمیق نهفته‌است، و به همین سبب است که او چند بار از خوانندگان مثنوی‌هایش خواسته‌است تا رازها و رمزهای موجود در شعر او را نیز کشف کنند، از جمله در این دو بیت در هفت پیکر:

هر چه در نظم او ز نیک و بد استهمه رمز و اشارت خرد است
هر یک افسانه‌ای جداگانهخانهٔ گنج شد نه افسانه


اشعار نظامی گنجوی با سرچشمه فرهنگ ایرانی او، ایران پیشااسلامی و پسااسلامی را وحدت می‌بخشد.


آثار نظامی:

خمسهٔ نظامی، به قلم سال ۱۵۲۴ درهرات، واقع در موزه هنرهای متروپولیتن نیویورک

اثر معروف و شاهکار بی‌مانند نظامی، خمسه یا پنج گنج است که در قلمرو داستان‌های غنایی امتیاز بسیار دارد و او را باید پیشوای این‌گونه شعر در ادب فارسی دانست. خمسه یا پنج گنج نظامی شامل پنج مثنوی است:

  • مخزن الاسرار، در بحر سریع، در حدود ۲۲۶۰ بیت مشتمل بر ۲۰ مقاله در اخلاق و مواعظ و حکمت. در حدود سال ۵۷۰ به اتمام رسیده‌است و از آن است این ابیات:
هر که تو بینی ز سپید و سیاهبر سرکاری است درین کارگاه
جغد که شوم است به افسانه دربلبل گنج است به ویرانه در
هر که درین پرده نشانیش هستدرخور تن قیمت جانیش هست
  • خسرو و شیرین، در بحر هزج مسدس مقصور و محذوف، در ۶۵۰۰ بیت، که به سال ۵۷۶ ه. ق. نظمش پایان گرفته‌است. ابیات زیر در توصیف آب‌تنی شیرین از آنجاست:
چو قصد چشمه کرد آن چشمهٔ نورفلک را آب در چشم آمد از دور
سهیل از شعر شکرگون برآوردنفیر از شعری گردون برآورد
پرندی آسمان‌گون بر میان زدشد اندر آب و آتش در جهان زد
  • لیلی و مجنون، در بحر هزج مسدس اخرب مقبوض مقصور و محذوف، در ۴۷۰۰ بیت. نظم این مثنوی به سال ۵۸۸ هجری به پایان رسیده‌است و از آنجاست:
مجنون چو حدیث عشق بشنیداول بگریست، پس بخندید
از جای چو مار حلقه برجستدر حلقهٔ زلف کعبه زد دست
می‌گفت گرفته حلقه در برکامروز منم چو حلقه بر در
  • هفت پیکر (که آن را بهرام‌نامه و هفت گنبد نیز خوانده‌اند)، در بحر خفیف مسدس مخبون مقصور و محذوف، در ۵۱۳۶ بیت، در سرگذشت افسانه‌ای بهرام گور. از آن منظومه‌است در وصف ایران:
همه عالم تن است و ایران دلنیست گوینده زین قیاس خجل
چونکه ایران دل زمین باشددل ز تن به بود یقین باشد
مینگیز فتنه میفروز کینخرابی میاور در ایران زمین
تو را ملکی آسوده بی داغ و رنجمکن ناسپاسی در آن مال و گنج
  • اسکندرنامه، در بحر متقارب مثمن مقصور و محذوف، در ۱۰۵۰۰ بیت، مشتمل بر دو بخش شرفنامه و اقبالنامه که در حوالی سال ۶۰۰ به اتمام رسیده‌است؛ و از آنجاست این ابیات در مرگ دارا:
سکندر چو دانست کآن ابلهاندلیرند بر خون شاهنشهان
پشیمان شد از کرده پیمان خویشکه برخاستش عصمت از جان خویش
چو در موکب قلب دارا رسیدز موکب روان هیچ‌کس را ندید
تن مرزبان دید در خاک و خونکلاه کیانی شده سرنگون


ای همه هستی زتو پیدا شده..."نظامى گنجوى"


ای همه هستی زتو پیدا شده

 خاک ضعیف از تو توانا شده

 

زیرنشین علمت کاینات

  ما بتو قائم چو تو قائم بذات

 

هستی تو صورت پیوند نی

 تو بکس و کس بتو مانند نی

 

آنچه تغیر نپذیرد توئی

 وانکه نمردست و نمیرد توئی

 

ما همه فانی و بقا بس تراست

 ملک تعالی و تقدس تراست

 

خاک به فرمان تو دارد سکون

 قبه خضرا تو کنی بیستون

 

جز تو فلکرا خم چوگان که داد

 دیک جسد را نمک جان که داد

 

چون قدمت بانک بر ابلق زند

 جز تو که یارد که اناالحق زند

 

رفتی اگر نامدی آرام تو

  طاقت عشق از کشش نام تو

 

تا کرمت راه جهان برگرفت

 پشت زمین بار گران برگرفت

 

گرنه زپشت کرمت زاده بود

 ناف زمین از شکم افتاده بود

 

عقد پرستش زتو گیرد نظام

 جز بتو بر هست پرستش حرام

 

هر که نه گویای تو خاموش به

 هر چه نه یاد تو فراموش به

 

ساقی شب دستکش جام تست

 مرغ سحر دستخوش نام تست

 

پرده برانداز و برون آی فرد

 گر منم آن پرده بهم در نورد

 


بهترین سر آغاز... "نظامی"



ای نام تو بهترین سر آغاز

 

بی نام تو نامه کی کنم باز

 

ای یاد تو مونس روانم

 

جز نام تو نیست بر زبانم

 

ای کار گشای هرچه هستند

 

نام تو کلید هرچه بستند

 

ای هیچ خطی نگشته ز اول

 

بی حجت نام تو مسجل

 

ای هست کن اساس هستی

 

کوته ز درت دراز دستی

 

ای هست بر طریق چونی

 

دانای برونی و درونی

 

ای هرچه رمیده وا رمیده

 

در کن فیکون تو آفریده

 

ای محرم عالم تحیر

 

عالم ز تو هم تهی و هم پر

 

ای تو به صفات خویش موصوف

 

ای نهی تو منکر امر معروف

 

ای مقصد همت بلندان

 

مقصود دل نیازمندان

 

ای سرمه کش بلند بینان

 

در باز کن درون نشینان

 

ای بر ورق تو درس ایام

 

ز آغاز رسیده تا به انجام

 

صاحب توئی آن دگر غلامند

 

سلطان توئی آن دگر کدامند

 

از آتش ظلم و دود مظلوم

 

احوال همه تراست معلوم

 

هم قصه نانموده دانی

 

هم نامه نا نوشته دانی

 

از ظلمت خو رهاییم ده

 

با نور خود آشناییم ده