عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

صبح...“یداله رویایی”

جرس از همهمه افتاد که باز

کاروان افتد در راه درنگ

 نای آوازگر پیک خروس

به هر آن دور طنین داد چو زنگ

شب سپیدی زد و چون مار گریخت

روز ماری گشت آغوش گشود

قطره قطره همه دنیای وجود

 ریخت در دامن این مار کبود

ریخت بر خاک همه اخترکان

خاک رخساره دگر بگرفت

سایه های دشت از هم واشد

دشت خمیازه ز پیکر بگرفت

 لحظه ای در آن هر چه مشکوک

 لحظه در آن همه چیز از هم دور

 لحظه ای در آن هر چیز رفیق

 لحظه در آن هر چه مبهم و کور

آسمان آشتی دشمن و دوست

گرگ و میش از یک جوی آب خورند

روی باروی ویران افق

نیزه زاران طلا تاب خورند

طاق تا بربندد در ره نور

رنگ ها می جنبند از همه جا

شاخه ها ساخته گهواره صوت

سایه ها رانده ز هم چون گله ها

روی هر نقش تولد بنشست

زندگی لذت تکرار گرفت

فوج رنگین صداها رمه وار

 دشنه از دست شب تار گرفت

روی پیشانی گلدسته شهر

 صبح بنشسته و ره رویا زد

 خوابها بشکست از جنبش نور

 نبض حرکت در ژرفاها زد

 


شب نمی جنبد از جا که مباد..."یداله رویایی"


شب نمی جنبد از جا که مباد

 آب ها آغوش آشفته کنند

با تن برهنه ماه در آب

موج ها قصه ناگفته کنند

لیک در جلوه خاموشی ها

صوت ها زندگی آغاز کنند

تا صداهای دگر برخیزند

 بی صدایی را جادو شکنند

باد شوخ از دل صحرا ها مست

 نرم می آید با ناز و غرور

 بر کف دریا اندازد موج

بشکند بر تن مه تنگ بلور

قلعه ویران تنها و در آن

هر چه نجواست در اندیشه خواب

 نه طنین بسته در او شیهه اسب

 نه در او ریخته پرواز رکاب

سال ها رفته نه پیدا با او

 نه خروش و نه خطاب و نه نفیر

می پزد در شب تاریک به دل

جلوه دور سواران اسیر

شب نمی جنبد از جا که مگر

 خواب اختر ها سرریز شود

 جیرجیرک ز صدا افتد باز

 خامشی بانگ شب آویز شود

 آنزمان از پی نان طایفه ای

 در نشیب دره ها کوچ کند

مرده بر پشت زنی کودک و زن

بی خبر در ره شب گام زند

باز لالایی دل ها بیدار

 بر لب مشتاقان ملتهب است

 باز نجوای دهان ها تنها

آب باریک ته جوی شب است