عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

گزیده ای از قصیده ی آبی خاکستری سیاه..."حمید مصدق"

در شبان غم تنهایی خویش

عابد چشم سخنگوی توام

من در این تاریکی

من در این تیره شب جان فرسا

زائر ظلمت گیسوی توام

گیسوان تو پریشان تر از اندیشه ی من

گیسوان تو شب بی پایان

جنگل عطرآلود

شکن گیسوی تو

موج دریای خیال

کاش با زورق اندیشه شبی

از شط گیسوی مواج تو من

بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم

کاش بر این شط مواج سیاه

همه ی عمر سفر می کردم 

ادامه مطلب ...

مرا بازگردان... "حمید مصدق"

کسی با سکوتش

مرا تا بیابان بی انتها جنون برد

 

کسی با نگاهش

مرا تا دراندشت دریای خون برد

 

مرا بازگردان

مرا ای به پایان رسانیده آغاز گردان

 


دوستی... "حمید مصدق"

 

 من گمان می کردم

دوستی همچو سروی سرسبز

چهار فصلش همه آراستگی است

 

من چه می دانستم

هیبت باده زمستانی هست

 

من چه می دانستم

سبزه می پژمرد از بی آبی

سبزه یخ می زند از سردی دی

 

من چه می دانستم

دل هر کس دل نیست

 

قلبها صیقلی از آهن و سنگ

قلبها بی خبر از عاطفه اند

 

سخن از مهر من و جور تو نیست ، سخن از

متلاشی شدن دوستی است

و عبث بودن پنداره سرور آور مهر...




 


با من اکنون چه نشستن ها... "حمید مصدق"

 

 

با من اکنون چه نشستن ها، خاموشی ها،

با تو اکنون چه فراموشی هاست .

چه کسی می خواهد

من و تو ما نشویم

خانه اش ویران باد !

من اگر ما نشوم، تنهایم

تو اگر ما نشوی،

 خویشتنی

از کجا که من و تو

شور یکپارچگی را در شرق

باز بر پا نکنیم

از کجا که من و تو

مشت رسوایان را وا نکنیم  

من اگر برخیزم

تو اگر برخیزی

همه بر می خیزند

من اگر بنشینم

تو اگر بنشینی

چه کسی برخیزد ؟

چه کسی با دشمن بستیزد ؟

چه کسی

پنجه در پنجه هر دشمن دون

 آویزد



"از منظومه: آبی، خاکستری، سیاه" 

 


رویای فراموشی ... "حمید مصدق"


خواب رویای فراموشیهاست !

 خواب را دریابم،

که در آن دولت خواموشیهاست .

 

من شکوفایی گلهای امیدم را در رویاها می بینم،

 

 و ندایی که به من میگوید :

 « گر چه شب تاریک است

 « دل قوی دار،

 سحر نزدیک است

 

  دل من، در دل شب،

  خواب پروانه شدن می بیند .

 

  مهر در صبحدمان داس به دست

  آسمانها آبی،

 -  پر مرغان صداقت آبی ست -

  دیده در آینه صبح تو را می بیند .

 

  از گریبان تو صبح صادق،

  می گشاید پرو بال .

  تو گل سرخ منی

  تو گل یاسمنی

  تو چنان شبنم پاک سحری ؟

 -   نه؟

   از آن پاکتری .

 

  تو بهاری ؟

  - نه،

  - بهاران از توست .

  از تو می گیرد وام،

  هر بهار اینهمه زیبایی را .


  هوس باغ و بهارانم نیست

  ای بهین باغ و بهارانم تو !

 

 


چه کسی باور کرد...؟ "حمید مصدق"


  

چه کسی خواهد دید ،مردنم را بی تو!


گاه می اندیشم

خبر مرگ مرا ،با تو چه کسی خواهد گفت


آن زمان که خبر مرگ مرا می شنوی

روی خندان تو را کاشکی می دیدم

شانه بالا زدنت را بی قید

و تکان دادن دست که مهم نیست زیاد

و تکان دادن سر عاقبت مرد،افسوس


چه کسی باور کرد،

جنگل جان مرا،

آتش عشق تو خاکستر کرد


می توانی تو به من زندگانی بخشی،

یا بگیری از من ،آنچه را می بخشی!