عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

نور علم... "پروین اعتصامی"

  

ای خوشا خاطر ز نور علم مشحون داشتن

تیرگی ها را ازین اقلیم بیرون داشتن

 

همچو موسی بودن از نور تجلی تابناک

گفتگوها با خدا در کوه و هامون داشتن

 

پاک کردن خویش را ز آلودگی های زمین

خانه چون خورشید در اقطار گردون داشتن

 

عقل را بازارگان کردن ببازار وجود

نفس را بردن برین بازار و مغبون داشتن

 

بی حضور کیمیا، از هر مسی زر ساختن

بی وجود گوهر و زر، گنج قارون داشتن

 

گشتن اندر کان معنی گوهری عالم فروز

هر زمانی پرتو و تابی دگرگون داشتن

 

عقل و علم و هوش را با یکدیگر آمیختن

جان و دل را زنده زین جانبخش معجون داشتن

 

چون نهالی تازه، در پاداش رنج باغبان

شاخه‌های خرد خویش از بار، وارون داشتن

 

هر کجا دیوست، آنجا نور یزدانی شدن

هر کجا مار است، آنجا حکم افسون داشتن

 

 


هم از امروز سخن باید گفت... “پروین اعتصامی”

بلبل آهسته به گل گفت شبی

که مرا از تو تمنائی هست

 

من به پیوند تو یک رای شدم

گر ترا نیز چنین رائی هست

 

گفت فردا به گلستان باز آی

تا ببینی چه تماشائی هست

 

گر که منظور تو زیبائی ماست

هر طرف چهرهٔ زیبائی هست

 

پا بهرجا که نهی برگ گلی است

همه جا شاهد رعنائی هست

 

باغبانان همگی بیدارند

چمن و جوی مصفائی هست

 

قدح از لاله بگیرد نرگس

همه جا ساغر و صهبائی هست

 

نه ز مرغان چمن گمشده‌ایست

نه ز زاغ و زغن آوائی هست

 

نه ز گلچین حوادث خبری است

نه به گلشن اثر پائی هست

 

هیچ کس را سر بدخوئی نیست

همه را میل مدارائی هست

 

گفت رازی که نهان است ببین

اگرت دیدهٔ بینائی هست

 

هم از امروز سخن باید گفت

که خبر داشت که فردائی هست

 


زندگی نامه پروین اعتصامی...

پروین اعتصامی


 


 

نام اصلی:          رخشنده اعتصامی

زمینهٔ کاری:       شعر و ادبیات

زادروز:  ۲۵ اسفند ۱۲۸۵- ۱۷ مارس ۱۹۰۷ تبریز

پدر و مادر:         یوسف اعتصامی آشتیانی- اختر اعتصامی

مرگ:     ۱۵ فروردین ۱۳۲۰ (۳۴ سال)-۴ آوریل ۱۹۴۱ تهران

ملیت:                ایرانی

محل زندگی:      تبریز و تهران

علت مرگ:          حصبه

جایگاه خاکسپاری:  قم، حرم فاطمه معصومه، صحن امام رضا، آرامگاه خانوادگی

 

سبک نوشتاری:  شعر مناظره‌ای،قطعه

کتاب‌ها: دیوان اشعار

تخلص:              پروین

همسر:              فضل‌الله اعتصامی

مدرک تحصیلی:              مدرسه ایران کلیسا

حوزه:    کتاب‌خانه دانشسرای عالی تهران

استاد:   یوسف اعتصامی آشتیانی، دهخدا، ملک الشعرای بهار

وبگاه رسمی:     جایزهٔ ادبی پروین اعتصامی

 

 

رخشندهٔ اعتصامی معروف به پروین اعتصامی (زاده ۲۵ اسفند ۱۲۸۵ در تبریز – درگذشته ۱۵ فروردین ۱۳۲۰ در تهران) شاعر ایرانی بود که از وی به عنوان «مشهورترین شاعر زن ایران» یاد شده است. اعتصامی از کودکی فارسی، انگلیسی و عربی را نزد پدرش آموخت و از همان کودکی تحت نظر پدرش و استادانی چون دهخدا و ملک الشعرای بهار سرودن شعر را آغاز کرد. پدر وی یوسف اعتصامی، از شاعران و مترجمان معاصر ایرانی بود که در شکل‌گیری زندگی هنری پروین و کشف استعداد و گرایش وی به سرودن شعر نقش مهمی داشت. او در بیست و هشت سالگی ازدواج کرد اما به دلیل اختلاف فکری با همسرش، از او جدا شد. پروین بعد از جدایی از همسرش مدتی در کتاب‌خانهٔ دانشسرای عالی، به شغل کتابداری مشغول بود. پروین قبل از دومین نوبت چاپ دیوان اشعارش، بر اثر بیماری حصبه در سن سی و پنج سالگی در تهران درگذشت و در حرم فاطمه معصومه، در آرامگاه خانوادگی‌اش، به خاک سپرده شد. زادروز پروین اعتصامی، (بیست و پنجم اسفندماه)، به عنوان «روز بزرگداشت پروین اعتصامی» نام‌گذاری شده است.

 

تنها اثر چاپ و منتشر شده از پروین، دیوان اشعار اوست؛ که دارای ۶۰۶ شعر شامل اشعاری در قالب‌های مثنوی، قطعه و قصیده می‌شود. پروین بیشتر به دلیل به کار بردن سبک شعر مناظره در شعرهایش، معروف است. شعرهای پروین قبل از چاپ به عنوان کتاب، در مجله بهار و «منتخبات آثار» از هشترودی و «امثال و حکم» از دهخدا، چاپ می‌شدند. موفقیت اولین چاپ دیوان اشعار او، باعث شد تا این کتاب برای چاپ‌های بعدی آماده شود.

   ادامه مطلب ...

پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل... "پروین اعتصامی"

پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل

تیشه‌ای بود که شد باعث ویرانی من

 

یوسفت نام نهادند و به گرگت دادند

مرگ، گرگ تو شد، ای یوسف کنعانی من

 

مه گردون ادب بودی و در خاک شدی

خاک، زندان تو گشت، ای مه زندانی من

 

از ندانستن من، دزد قضا آگه بود

چو تو را برد، بخندید به نادانی من

 

آن که در زیر زمین، داد سر و سامانت

کاش می خورد غم بی‌سر و سامانی من

 

بسر خاک تو رفتم، خط پاکش خواندم

آه از این خط که نوشتند به پیشانی من

 

رفتی و روز مرا تیره تر از شب کردی

بی تو در ظلمتم، ای دیده‌ی نورانی من

 

بی تو اشک و غم و حسرت همه مهمان منند

قدمی رنجه کن از مهر، به مهمانی من

 

صفحه‌ی روی ز انظار، نهان میدارم

تا نخوانند بر این صفحه، پریشانی من

 

دهر، بسیار چو من سربگریبان دیده است

چه تفاوت کندش، سر به گریبانی من

 

عضو جمعیت حق گشتی و دیگر نخوری

غم تنهائی و مهجوری و حیرانی من

 

گل و ریحان کدامین چمنت بنمودند

من که قدر گهر پاک تو می دانستم

                               ز چه مفقود شدی، ای گهر کانی من

 

من که آب تو ز سرچشمه‌ی دل می دادم

آب و رنگت چه شد، ای لاله‌ی نعمانی من

 

من یکی مرغ غزلخوان تو بودم، چه فتاد

که دگر گوش نداری به نوا خوانی من

 

گنج خود خواندیم و رفتی و بگذاشتیم

ای عجب، بعد تو با کیست نگهبانی من!

 


عاقلی دیوانه ای را داد پند... " پروین اعتصامی"

 

 

عاقلی دیوانه ای را داد پند

 

کزچه بر خود می پسندی این گزند؟

 

می زنند اوباش کویت سنگ ها

 

می دوانندت ز پی فرسنگ ها

 

کودکان پیراهنت را می درند

 

رهروان کفش و کلاهت می برند  ادامه مطلب ...

محتسب... "پروین اعتصامی"

محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت

مست گفت: ای دوست, این پیراهن است, افسار نیست

 

گفت: مستی, زآن سبب افتان و خیزان مى روی

گفت: جرم راه رفتن نیست, ره هموار نیست

 

گفت, مى باید تو را تا خانه قاضی برم

گفت: رو صبح آی, قاضی نیمه شب بیدار نیست

 

گفت: نزدیک است والی را سرای, آنجا شویم

گفت: والی از کجا در خانه خّمار نیست

 

گفت: تا داروغه را گوییم, در مسجد بخواب

گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست

 

گفت: دیناری بده پنهان و خود را وارهان

گفت: کار شرع,‌کار درهم و دینار نیست

 

گفت: از بهر غرامت,‌جامه‌ات بیرون کنم

گفت: پوسیده است, جز نقشی ز پود و تار نیست

 

گفت: آگه نیستی کز سر درافتادت کلاه

گفت: در سر عقل باید, بى کلاهی عار نیست

 

گفت: مىبسیار خوردی زآن چنین بى خود شدی

گفت: ای بیهوده گو, حرف کم و بسیار نیست

 

گفت: باید حد زند هشیار مردم, مست را

گفت: هشیاری بیار, اینجا کسی هشیار نیست

 


بی روی دوست... "پروین اعتصامی"


بی روی دوست، دوش شب ما سحر نداشت
سوز و گداز شمع و من و دل اثر نداشت

مهر بلند، چهره ز خاور نمینمود
ماه از حصار چرخ، سر باختر نداشت

آمد طبیب بر سر بیمار خویش، لیک
فرصت گذشته بود و مداوا ثمر نداشت


دانی که نوشداروی سهراب کی رسید
آنگه که او ز کالبدی بیشتر نداشت

دی، بلبلی گلی ز قفس دید و جانفشاند
بار دگر امید رهائی مگر نداشت

بال و پری نزد چو بدام اندر اوفتاد
این صید تیره روز مگر بال و پر نداشت

پروانه جز بشوق در آتش نمیگداخت
میدید شعله در سر و پروای سر نداشت

بشنو ز من، که ناخلف افتاد آن پسر
کز جهل و عجب، گوش به پند پدر نداشت

خرمن نکرده توده کسی موسم درو
در مزرعی که وقت عمل برزگر نداشت

من اشک خویش را چو گهر پرورانده‌ام
دریای دیده تا که نگوئی گهر نداشت