عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

امشب چراغ غم را بر دوش بام بگذار..."سعید بیابانکی"

 

امشب چراغ غم را بر دوش بام بگذار

دست مرا بگیر و در دست جام بگذار

 

زنهار نشکند دل، این آبگینۀ ناب

در خواب مرمرینم آهسته گام بگذار

 

یک سو بریز زلفی، سویی بکار چشمی

جایی بپاش بویی، هر گوشه دام بگذار

 

آرامشی است یکدست، تلفیق خواب و مستی

نام دو چشم خود را دارالسلام بگذار

 

تا فاش گردد امشب رسوایی منِ مست

داغی ز بوسه‌هایت بر گونه‌هام بگذار

 

دار و ندار من سوخت، آتش مزن دلم را

این بیت را برای حسن ختام بگذار

 

یک شیشه می بیاور، یک جام عطر و لبخند

لختی برقص امشب، سنگ تمام بگذار!

 


به نام عشق که زیباترین سر آغاز است... "سعید بیابانکی"


به نام عشق که زیباترین سر آغاز است

هنوز شیشه ی عطر غزل درش باز است

 

جهان تمام شد و ماهپاره های زمین

هنوز هم که هنوز است کارشان ناز است

 

هزار پند به گوشم پدر فشرد و نگفت

که عشق حادثه ای خانمان بر انداز است

 

پدر نگفت چه رازی است این که تنها عشق

کلید این دل ناکوک ناخوش آواز است

 

به بام شاه و گدا مثل ابر می بارد

چقدر عشق شریف است و دست و دل باز است

 

بگو هر آنچه دلت خواست را به حضرت عشق

چرا که سنگ صبور است و محرم راز است

 

ولی بدان که شکار عقاب خواهد شد

کبوتری که زیادی بلند پرواز است ...

 


از بی مکانی ام گلــــه دارد جوانی ام ..." سعید بیابانکی"


از بی مکانی ام گلــــه دارد جوانی ام 

شرمنده ی جوانی از این بی مکانی ام ! 


خسّت به خرج می دهد و پا نمی دهد 

بدجنس بوکشیده که من اصفهانی ام 


گز خورده ام دوبسته ،غزل هم که گفته ام 

پس در نتـــیجه آخر شیــــــرین زبانی ام 


من عهد کرده ام که نگویم که شاعرم 

ترسم خدا نکرده بفهمد روانی ام 


من مثل استکان عرق دوست دارمش 

از ماورای عینک ته استـــکانی ام 


رقصی خفن میانه ی میدانم آروزست 

حالا که من مهاجم خط میانی ام 


تا دید با تمام قوا حمله می کنم 

نامهربان گماشت به دروازه بانی ام 


یک شب مرا در آتش عشقش نشاند و رفت 

پنداشت من مهندس آتش نشانی ام 


گل کاشتم به تور سرش گل زدم به او

من نیز بخت اوّل جام جهانی ام!




ما دولت چنان و چنینی نخواستیم... " سعید بیابانکی "


 

آداب پایتخت نشینی نخواستیم

یک چسب گنده بر نوک بینی نخواستیم

 

ما را شمیم سنجد و توت وطن خوش است

ما میوه های مصری و چینی نخواستیم

 

تولید را، پدر، سر جدّت! غلاف کن!

بابایمان درآمده، نی نی نخواستیم!

 

خواننده های روی زمین خوش صداترند

خواننده های زیرزمینی نخواستیم

 

با ما بدون پرده بگویید زهر مار!

ما حاضریم...فلسفه چینی نخواستیم

 

یک لقمه نان به ما برساند، همین بس است

ما دولت چنان و چنینی نخواستیم

 

هی کار می کنیم و گزینش نمی شویم

اصلا رییس کارگزینی نخواستیم

 

ما خوانده ایم چاقی کاذب می آورد

نان و برنج و سیب زمینی نخواستیم

 

دین را دبیر جبر به ما یاد داده است

قربانتان! معلم دینی نخواستیم!

 

بی سور و سات هم به خدا قانعیم ما

شربت بس است، منقل و سینی نخواستیم

 

یاران او به برج نشینی رسیده اند

مردی که گفت: کاخ نشینی نخواستیم...

 

 


 

 

ایستادگی... "سعید بیابانکی"


یک غزل جدید و پیشکش به عاشقان :

 

با من چه کرده است ببین بی ارادگی

افتاده ام به دام تو ای گل به سادگی

 

جای ترنج،دست و دل از خود بریده ام

این است راز و رمز دل از دست دادگی

 

ای سرو! ذکر خیر تو را از درخت ها

افتادگی شنیده ام و ایستادگی

 

روحی زلال دارم و جانی زلال تر

آموختم از آینه ها صاف و سادگی

 

با سکّه ها بگو غزلم را رها کنند

شاعر کجا و تهمت اشراف زادگی

 


به نام عشق... "سعید بیابانکی"


 


به نام عشق که زیباترین سر آغاز است

هنوز شیشه ی عطر غزل درش باز است

 

جهان تمام شد و ماهپاره های زمین

هنوز هم که هنوز است کارشان ناز است

 

هزار پند به گوشم پدر فشرد و نگفت

 که عشق حادثه ای خانمان بر انداز است

 

پدر نگفت چه رازی است این که تنها عشق

کلید این دل ناکوک ناخوش آواز است

 

به بام شاه و گدا مثل ابر می بارد

چقدر عشق شریف است و دست و دل باز است

 

بگو هر آنچه دلت خواست را به حضرت عشق

چرا که سنگ صبور است و محرم راز است

 

ولی بدان که شکار عقاب خواهد شد

کبوتری که زیادی بلند پرواز است

 


عمارت دل ما هم خراب از آب در آمد... "سعید بیابانکی"



چو تاک اشک فشاندی شراب از آب در آمد

عرق به گونه نشاندی گلاب از آب در آمد


هزار خوشه ی خوشرنگ و ناب در خم خامی

به قصد خیر فشردیم و آب از آب در آمد


کنون که رحل اقامت در این سرای فکندی

عمارت دل ما هم خراب از آب در آمد


به زیر سایه مضمون گیسوان سیاهت

هرآنچه شعر سرودیم ناب از آب در آمد


تمام عمر سرودیم در هوای تهمتن

دریغ و درد که افراسیاب از آب در آمد!