عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

یارب، غم بی رحمی جانان به که گویم؟..."هلالی جغتائی"

 یارب، غم بی رحمی جانان به که گویم؟

جانم غم او سوخت، غم جان به که گویم؟

 

نی یار و نه غمخوار و نه کس محرم اسرار

رنجوری و مهجوری و حرمان به که گویم؟

 

آشفته شد از قصه من خاطر جمعی

دیگر چه کنم؟ حال پریشان به که گویم؟

 

گویند طبیبان که: بگو درد خود، اما

دردی که گذشت ست ز درمان به که گویم؟

 

دردی، که مرا ساخته رسوا، همه دانند

داغی، که مرا ساخته پنهان، به که گویم؟

 

اندوه تو ناگفته و درد تو نهان به

این پیش که ظاهر کنم و آن به که گویم؟

 

خلقی همه با هم سخن وصل تو گویند

من بی کسم، افسانه هجران به که گویم؟

 

دور طرب، افسوس! که بگذشت، هلالی

دور دگر آمد، غم دوران به که گویم؟

 

 


غزل شمارهٔ ۱۴۰ ..."هلالی جغتایی"

چو ترک من هوس مجلس شراب کند

هزار عاشق دل خسته را کباب کند

 

خراب چون نشوم از کرشمه های کسی

که در کرشمه اول جهان خراب کند؟

 

شدم ز حسرت او در نقاب خاک و هنوز

به خاک من چو رسد روی در نقاب کند

 

چه طالعست که ناگاه بر سرم روزی

اگر فرشته رحمت رسد عذاب کند؟

 

تپیدن دل من روز هجر دانی چیست؟

برای دیدن روی تو اضطراب کند

 

ز خواب چشم گشایی و فتنه انگیزی

تو آفتی، نگذاری که فتنه خواب کند

 

نمود وعده دیدار و دیدمش در خواب

نگویمش، که مبادا به آن حساب کند

 

چو سایه روی هلالی به خاک یکسان باد

اگر ز سایه تو رو به آفتاب کند

 

  » غزلیات

غزل شمارهٔ ۳۷۶ ..."هلالی جغتایی"

 امشب تو باز چشم و چراغ که بوده ای؟

جانم بسوخت، مرهم داغ که بوده ای؟

 

ای باغ نو شکفته کجا رفته ای چو ابر؟

ای سرو نو رسیده به باغ که بوده ای؟

 

من چون چراغ چشم به راه تو داشتم

ای نور هر دو دیده چراغ که بوده ای؟

 

دارم هزار تفرقه در گوشه فراق

کز فارغان بزم فراغ که بوده ای؟

 

ای گل که جان ز بوی خوشت تازه می شود،

مردم ز رشک، عطر دماغ که بوده ای؟

 

باز این غبار چیست، هلالی، به روی تو؟

در کوی مهوشان به سراغ که بوده ای؟

 

 

 


سوی شکار ای بت رعنا چه می روی؟..."هلالی جغتایی"

سوی شکار ای بت رعنا چه می روی؟

شهری خراب توست به  صحرا چه می روی؟

 

گر می روی به شهر که صیدی فتد به دام

اینجا مرا گذاشته تنها چه می روی؟

 

همراه توست لشکر حسن و سپاه ناز

با صد هزار فتنه و غوغا چه می روی؟

 

آیینه ای بگیر و تماشای خویش کن

سوی چمن به عزم تماشا چه می روی؟

 

چون یار وعده کرد "هلالی" به قتل تو

او می کشد، تو بهر تقاضا چه می روی؟

 

 


افسوس... "هلالی جغتایی"

یار من با دگران یار شد افسوس افسوس!

رفت و هم‌صحبت اغیار شد، افسوس افسوس!

 

سال‌ها عهد وفا بست ولی آخر کار

عهد بشکست و جفاگار شد، افسوس افسوس!

 

آن که چون روز شب عیشم ازو روشن بود

رفت و روزم چو شب تار شد، افسوس افسوس!

 

آن که هم راحت جان بود و هم آسایش دل

قصد جان کرد و دلازار شد، افسوس افسوس!

 

گفتم ای دل به کمند سر زلفش نروی

عاقبت رفت و گرفتار شد، افسوس افسوس!

 

آن همه گوهر دانش که به چنگ آوردم

ناگه از دست به یک بار شد، افسوس افسوس!

 

مدتی داشت هلالی ز بتان عزت وصل

عزتی داشت، ولی خوار شد، افسوس افسوس!

 


محرم اسرار کجاست...؟ "هلالی جغتایی"


ای که از یار نشان می‌طلبی، یار کجاست؟

 همه یارند ولی یار وفادار کجاست؟


 تا نپرسند، به خوبان غم دل نتوان گفت

 ور بپرسند بگو: قوت گفتار کجاست؟


 رفت آن تازه گل و ماند به دل خار غمش

 گل کجا جلوه‌گر و سرزنش خار کجاست؟


 صبر در خانهٔ ویرانه‌ دل هیچ نماند

خواب در دیدهٔ غم‌دیدهٔ بیدار کجاست؟


 پار بر داغ دل سوخته مرهم بودی

 یا رب! امسال چه شد؟ مرحمت پار کجاست؟


 درخرابات مغان دوش مجویید ز ما

 همه مستیم، درین می‌کده هشیار کجاست؟


 بهتر آن‌ست، هلالی، که نهان ماند راز

سر خود فاش مکن، محرم اسرار کجاست؟