عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

چهل سالگی..." یغما گلرویی"

  

داره برف می‌باره روی سرم

یکی دورِ چشمامو هاشور زده

همیشه دلم واسه اون بچه که

یه روز توی من گم می‌شه شور زده

 

چهل‌سالگی خیلی‌ام دور نیست

ولی پیشِ تو هفت‌ساله می‌شم

نمی‌شه جوون شد ولی با تو من

همون قصه‌ای که محاله می‌شم

 

یه ماهی سیاهم که دریازده‌س

لبت مثلِ یه ماهیِ قرمزه

تو شاخه نباتی که طعمش هنوز

تو شیرینیِ شعرای حافظه

 

زمین و زمانو به هم می‌زنم

نباید سکانسِ چشات کات شه

با کیهان برات شیشه پاک می‌کنم

نمی‌ذارم این پنجره مات شه

 

اگه قفل‌های جهان بسته‌اَن

هنوزم تو دستم کلیدِ سُله

منو مست کُن با نگات قدِ اون

جنینی که تو شیشه‌ی الکله

 

یه کابوس دائم تو بیداریمه

یه موجودِ بی‌صورتِ ترس‌ناک

هیولایی از جنسِ تهران و ترس

پُر از چرک و خون، با تنِ چاک چاک

 

یه اهوازِ زنده به گور زیرِ شن

یه دریاچه‌ی گم شده تو نمک

یه دروازه‌غار بچه‌ی کیف‌قاپ

یه شهرنو نزدیکِ میدون ونک

 

تو دفترچه‌هام می‌نویسم مُدام

از اون گربه‌ای که بدل شد به موش

کدوم شاعرو قورت داده خزر

که خیس کرده این ابرِ شلوارپوش

 

می‌شه پشتِ پا خورد و سر خم نکرد

می‌شه منتظر موند و چوب خط کشید

آتیش‌بازیِ برجِ میلادو از

تو سلول‌های اوین می‌شه دید

 

هنوزم بهار زیرِ این برف‌هاست

بمون تا جوونه به یادم بیاد

بذار دنیا یادش بره مردیو

که مُرد اما رو رؤیاهاش ایستاد

 

یه روز روزگارِ ما زیبا می‌شه

محاله از این آرزو بگذرم

هنوزم امیدم جوونه ولی

داره برف می‌باره روی سرم


زندگی شاید... “یغما گلرویی”

 

می خواستم قزل‌آلایی باشم

که سرچشمه‌ی رودها را

به جنگ می‌طلبد،

نه ماهیِ آکواریومی

که همه عمر

از شیشه‌ای به شیشه‌ای می‌رود،

مدفوع خود را می‌بلعد در بی‌غذایی

و شک نمی‌کند

که زند‌گی

شاید چیز دیگری باشد.

 

 

 

از شعر بلندِ از سرگذشته ها

دیدار نخست... “ یغما گلرویی”

 

 تو آهویی بودی که زیبایی‌ات

بوقِ ماشین‌ها را لال کرده بود

و موهای سفیدم،

سیاه می‌شدند یک به یک

به ریتم قدم‌هایت

 

پیش می‌آمدی

شبیه رقصنده‌های اسپانیایی

که مغرور می‌رقصند

و کِش می‌آمد خیابان

زیر گام‌های تو

 

چه‌قدر شبیه عکس آن دختر بودی

در آگهیِ تبلیغاتی بوردای خاله‌ام

که به چهارده‌ساله‌گی

دزدانه ورقش می‌زدم

در زیرزمین نم‌ناک خانه‌ی مادربزرگ 

 

چه‌قدر شبیه خواب‌های من بودی

در پشت‌بامِ تابستان‌هایی

که به هفت‌سنگ و

گرگم به هوا می‌گذشتند 

 

گفتم سلام 

و می‌دانستم

سرنوشت من دگرگون شده است!


 

از مجموعه شعر «باران برای تو می بارد» / نگاه ۱۳۹۲

 

هتل ترانه... "یغما گلرویی"

 

هتلی ساخته‌ام از ترانه‌هایم برای تو!

هتلی که در زمستانی سرد

با چمدانی پر از جامه‌های سیاه اندوه

به آن قدم می‌گذاری

در یکی از اتاق‌های امنش بیتوته می‌کنی،

در لابی‌اش

قهوه‌ی داغ می‌نوشی

و با بازگشتنِ بهار

سرخوشانه از آن خارج می‌شوی

   ادامه مطلب ...

سلام می کنم به باد... "یغما گلرویی"

 سلام می کنم به باد ،

به بادبادک و بوسه ،

به سکوت و سوال

و به گلدانی

که خواب گل همیشه بهار می بیند !

 

سلام می کنم به چراغ ،

به چرا های کودکی ،

به چال های مهربان گونه ی تو !!

 

سلام می کنم به پائیز پسین پــروانه ،

به مسیر مدرسه ،

به بالش نمناک ،

به نامه های نرسیده !

 

سلام می کنم به تصویر زنی نی زن ؛

به نی زنی تنها ،

به آفتاب و آرزوی آمدنت!

 

سلام می کنم به کوچه ،

به کلمه ،

به چلچله های بی چه چه ،

به همین سر به هوایی ساده !

 

سلام می کنم به بی صبری ،

به بغض ،

به باران ،

به بیم باز نیامدن نگاه تو ...

 

 

باور کن

من به یک پـاسخ کوتاه ،

به یک سلام سرسری راضیــم !

آخر چرا سکوت می کنی ؟...