عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

الوداع شهر پیمبر... "کاوه جوادیه"


دیگر ای شهر پیمبر الوداع

دیگر ای معنای کوثر الوداع


ای در جبریل، ای باب النسا
ای ستون های مکرر الوداع


ای سریر و ای وفود و ای حرس
توبه و حنانه، یک سر الوداع


ای مصلای علی، ای مأذنه
مسجد و محراب و منبر الوداع


خاک عبدالّه مزار بی نشان
با تو ای کنج معطر الوداع


ای بقیع و خفتگان در بقیع
ای کبوترهای بی پر الوداع


ای حسن، ای باقر، ای زین العباد
پیشوای شیعه، جعفر، الوداع


ای مساجد، قصه های آشنا
با شما هم بار دیگر الوداع


ای غمامه، ای اجابه، ای بِلال
ای قبا و ای اباذر الوداع


ای احد، ای فتح، ای ذو قبلتین
فاطمه، سلمان و حیدر الوداع


اینک ای میعادِ میقات السلام
دیگر ای شهر پیمبر الوداع
"مسجدالنبی"

 7/10/72

 

تماشا... "بیدل دهلوی"


کو ذوق نگاهی‌که به هنگام تماشا

چون دیده‌گریبان درم از نام تماشا


چشمم به تمنای توگرداند نگاهی

گل‌کرد به صد رنگ خط جام تماشا


شد عمروبه راه طلبت چشم نبستم

قاصد مژه‌ام سوخت به پیغام تماشا


هشدارکه این منظر نیرنگ ندارد

غیر از مژه برداشتنت بام تماشا


تا آینه‌ات زنگ تغافل نزداید

هرگز به چراغی نرسد شام تماشا


چون شمع حضوری نشد آیینهٔ هوشت

ناپخته عبث سوختی‌ای خام تماشا


زان حلقهٔ عبرت‌که خم‌قامت پیری‌ست

داردکف خاک تو نهان دام تماشا


حرمانکدهٔ انجمن حال ندارد

صیدی به فراموشی ایام تماشا


فریادکه چشمی به تأمل نگشودیم

رفتیم ازین مرحله ناکام تماشا


مضمون جهان راچقدر قافیه‌تنگ است

یکسر مژه بستیم به احرام تماشا


مانند شرر توأم ازین غمکده‌گل‌کرد

آغاز نگاه من و انجام تماشا


بیدل به‌گشاد مژه زحمت نپسندی

منظور وفا نیست‌گل‌اندام تماشا

 


 

وفا نکردی و کردم... "مهرداد اوستا"


وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم

شکستی و نشکستم، بُریدی و نبریدم

 

اگر ز خلق ملامت، و گر ز کرده ندامت

کشیدم از تو کشیدم، شنیدم از تو شنیدم

 

کی ام، شکوفه اشکی که در هوای تو هر شب

ز چشم ناله شکفتم، به روی شکوه دویدم

 

مرا نصیب غم آمد، به شادی همه عالم

چرا که از همه عالم، محبت تو گزیدم

 

چو شمع خنده نکردی، مگر به روز سیاهم

چو بخت جلوه نکردی، مگر ز موی سپیدم

 

بجز وفا و عنایت، نماند در همه عالم

ندامتی که نبردم، ملامتی که ندیدم

 

نبود از تو گریزی چنین که بار غم دل

ز دست شکوه گرفتم، بدوش ناله کشیدم

 

جوانی ام به سمند شتاب می شد و از پی

چو گرد در قدم او، دویدم و نرسیدم

 

به روی بخت ز دیده، ز چهر عمر به گردون

گهی چو اشک نشستم، گهی چو رنگ پریدم

 

وفا نکردی و کردم، بسر نبردی و بردم

ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم؟

 


محبت... "مولانا"


از محبت تلخها شیرین شود

وز محبت مس ها زرین شود

 

از محبت دردها صافی شود

وز محبت دردها شافی شود

 

از محبت خارها گل می شود

وز محبت سرکه ها مل می شود

 

از محبت دار تختی می شود

وز محبت بار تختی می شود

 

از محبت سجن گلشن می شود

بی محبت روضه گلخن می شود

 

از محبت نار نوری می شود

وز محبت دیو حوری می شود

 

از محبت سنگ روغن می شود

بی محبت موم آهن می شود

 

از محبت حزن شادی می شود

وز محبت غول هادی می شود

 

از محبت نیش نوشی می شود

وز محبت شیر موشی می شود

 

از محبت سقم صحت می شود

وز محبت قهر رحمت می شود

 

از محبت مرده زنده می شود

وز محبت شاه بنده می شود

 

از محبت گردد او محبوب حق

گرچه طالب بود شد مطلوب حق

 


 

یـــار صـاحبــــدل... "رهی معیری"


در پـیــش بـــی دردان چــــرا فـــریـاد بــــی حــاصــل کــــنم
گــــــر شکـــــوه ای دارم ز دل بـــا یـــار صـاحبــــدل کــــنم


در پــرده سـوزم همچــو گل در سینه جوشم همچو مل
مــن شمـــع رســـوا نیستم تا گـــــریه در محفل کنم


اول کــــنم انـــدیشـــه ای تــا بــرگـــــزینم پیشه ای
آخـــر به یک پیمانه مــــی اندیشه را باطل کـــنم


زآن رو ســـتــــانــــم جــــام را آن مایـــــه آرام را
تا خویشتن را لحظه ای از خویشتن غافل کنم


از گـــل شنیدم بــوی او مستانه رفتـــم سوی او
تا چـــون غبار کـــوی او در کـــوی جـــان منزل کــنم


روشـنـگــــــری افــلاکـــیـم چــون آفـتــــاب از پـاکــــیم
خـاکـــــی نیــم تــا خــویـش را سـرگـــرم آب و گــل کنم


غــــــرق تمـنـــــای تـــــوام مـــوجــــی ز دریــــای تــــــوام
مـــن نخــل سرکـــش نیستــم تـا خانــه در ساحــل کـــنم


روی بنمای و وجود خودم از یاد ببر... "حافظ"



روی بنمای و وجود خودم از یاد ببر

 خرمن سوختگان را همه گو باد ببر

 

ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلا

 گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر

 

زلف چون عنبر خامش که ببوید هیهات

 ای دل خام طمع این سخن از یاد ببر

 

سینه گو شعله آتشکده فارس بکش

 دیده گو آب رخ دجله بغداد ببر

 

دولت پیر مغان باد که باقی سهل است

 دیگری گو برو و نام من از یاد ببر

 

سعی نابرده در این راه به جایی نرسی

 مزد اگر می‌طلبی طاعت استاد ببر

 

روز مرگم نفسی وعده دیدار بده

 وان گهم تا به لحد فارغ و آزاد ببر

 

دوش می‌گفت به مژگان درازت بکشم

 یا رب از خاطرش اندیشه بیداد ببر

 

حافظ اندیشه کن از نازکی خاطر یار

 برو از درگهش این ناله و فریاد ببر

قرار بود بمونی... "پویا بیاتی"

 

قرار بود بمونی کنار غرورم 
نگو قسمت اینه نگو از تو دورم

قرار بود بیای توی بی کسی هام
یه کاری کنی واسه دلواپسی هام

چقدر بغض کردم کنارم نبودی
هزار بار دلم خواست ببارم نبودی


نبودی ببینی چقدر سوتو کورم 
چقدر بی قرارم چقدر بی عبورم

خودت نیستی اما غمت روبه رومه
میخوای بپرسی بغضی که توی گلومه

دیگه هیچ امیدی به برگشتنت نیست
اینو من نمیگم خم جاده میگه

شقیقت سفیده داری پیر میشی
چقدر ایینه حرفاشو ساده میگه