عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

بیا که عشق به امیدت ایستاده هنوز...“جویا_معروفی”

بیا که مانده شرابی به جامِ باده هنوز

بیا که عشق به امیدت ایستاده هنوز

 

ببین که بی تو چه بر ما گذشته, می‌بینی؟

پُریم از غم و از بغضِ بی اراده هنوز

 

اگرچه بالِ پریدن پریده از کفِ ما

و مانده ایم در آغازْ راهِ جاده هنوز

 

ولی امید به دیوانِ ما نمی‌میرد

خوشیم, خوش به همین دولتِ نداده هنوز

 

چه روزها که گذشت و غمِ تو کهنه نشد

فلک به عشق و وفا مثلِ من نزاده هنوز

 

زمان, زمانه ی نامردمی ست, اما ما

نگفته‌ایم به جز شعرِ صاف و ساده هنوز

 

 

مجموعه شعر "از اینجا که منم"

انتشارات فصل پنجم

 

 

همراه و هم قبیله‌ی بادِ خزان شدیم...“جویا معروفی”

  

همراه و هم قبیله‌ی بادِ خزان شدیم

بر ما چه رفته است که نامهربان شدیم؟

 

بر ما چه رفته است که در ختمِ دوستان

هی هی کنان به هیأت شادی دوان شدیم

 

بر ما چه رفته است که از هم بریده‌ایم؟

بر ما چه رفته است که بی ساربان شدیم؟

 

دنیا به جز فریب چه دارد؟ دریغ! هیچ

تیری زده‌ست بی هدف و ما نشان شدیم

 

هر جا که می‌رویم دریغی نشسته است

امید و عشق را به خدا قصه‌خوان شدیم

 

گفتید روشنیم و جوانیم و سربلند

گفتم که پیر و خسته‌دل و ناتوان شدیم

 

بر باد داده‌ایم شکوهِ گذشته را

دیگر چه جای قصه که بی‌خانمان شدیم

 


مجموعه شعر "از اینجا که منم"  

انتشارات فصل پنجم

 

پیشکش به استاد محمدرضا شفیعی کدکنی ..."جویا معروفی"

 

پیدایی اما من تو را از دور می‌بینم

از دور یک اسطوره‌ی رنجور می‌بینم

 

اسطوره‌ای اما به دل نزدیک، از این رو

چشمِ فلک را از حسادت کور می‌بینم

 

یک جرعه ... نه، یک استکان نه ...، جام را پر کن

در شعرت اقیانوسی از انگور می‌بینم

 

هر شب تو را در خواب با پرچینی از رویا

در کوچه باغِ سبزِ نیشابور می‌بینم

 

گنجینه‌ای از دانش و اخلاق و احساسی

در سایه‌ات هم پرتویی از نور می‌بینم

 

امروز با خیلِ هنرنشناس در جنگی

فردا تو را یک فاتحِ مغرور می‌بینم

 


اقیانوسی از انگور / انتشارات فصل پنجم

 

زادروز استاد محمدرضا شفیعی کدکنی است. زادروز هنر است و اندیشه. 

زادروز فضل است. 

استاد جان تولدت بر ما و بر همه آنان که هنر را از پنجره ذوق و تحقیق 

می‌نگرند مبارک باد... 

خدای بزرگ پشت و پناهت باشد...

 


ای پریزاده و افسانه تو را گم کردم..."جویا معروفی"

 

ای پریزاده و افسانه تو را گم کردم

آشنای من و بیگانه تو را گم کردم

 

عشق! ای شاهدِ آن نیمه شب بارانی

در همان کوچه، همان خانه تو را گم کردم

 

در همان لحظه، همان ثانیه ی بی تابی

با همان حال غریبانه تو را گم کردم

 

دلم از پایه فرو ریخت پس از رفتنِ تو

گنج در خانه ی ویرانه! تو را گم کردم

 

شانه ام از غمِ بی هم نفسی می لرزد

هم نفس ! بر سر این شانه تو را گم کردم

 

تا جنون فاصله ای نیست از این جا که منم

ای قرار دل دیوانه تو را گم کردم

 

آه، ای لحظه ی زیبای سرودن از تو !

آه، ای گوهر دُردانه تو را گم کردم

 


شصت و چهار سال بعد از کودتا..."جویا معروفی"

 

به دکتر محمد مصدق که نامش بلندتر از همه نام هاست

 

تو را قیاس می‌کنند

به صبح‌ها و شام‌ها

تو را قیاس می‌کنند

تو ای بلند آسمان

تو را شبیهِ بام‌های کوتهِ خیالشان شناختند

چه ابلهانه باختند

 

تو را قیاس می‌کنند

شکوهِ سبزه‌زارها

طراوتِ بهارها

تو را که جنگلِ عظیمِ کشوری

به طعنه با تمامِ بیشه‌ها قیاس می‌کنند

تو را قیاس می‌کنند

 

تو آفتابِ حاضری

به میهمانیِ شب و چراغ‌های نیمه جان برو

به پرده‌دارِ مفلسِ سرای شمع‌های سوخته بگو

بگو که آفتابِ حاضری

بگو که هستی و برو ...!

 

 


خدا قلم زد و شب را ادامه دار کشید..."جویا معروفی"


خدا قلم زد و شب را ادامه دار کشید

مرا مسافرِ شب های انتظار کشید

 

تو را شکفته و مغرور و سنگدل، اما

مرا شکسته و بی تاب و بی قرار کشید

 

تو را کنارِ سحرگاهِ شاد پبروزی

مرا حوالیِ اندوهِ بی شمار کشید

 

میان خنده و غم جنگ شد، دریغا غم

به خنده چیره شد و دورِ من حصار کشید

 

غمی که بر سرم آمد از آشنایان است

همان غمی ست که هر لحظه شهریار کشید

 

کجا رواست که از دست دوست هم بکشد

کسی که این همه از دست روزگار کشید...

مسافرِ شب های انتظار... "جویا معروفی"

خدا قلم زد و شب را ادامه دار کشید

مرا مسافرِ شب های انتظار کشید

 

تو را شکفته و مغرور و سنگدل، اما

مرا شکسته و بی تاب و بی قرار کشید

 

تو را کنارِ سحرگاهِ شاد پبروزی

مرا حوالیِ اندوهِ بی شمار کشید

 

میان خنده و غم جنگ شد، دریغا غم

به خنده چیره شد و دورِ من حصار کشید

 

غمی که بر سرم آمد از آشنایان است

همان غمی ست که هر لحظه شهریار کشید

 

« کجا رواست که از دستِ دوست هم بکشد

کسی که این همه از دستِ روزگار کشید »


از اینجا که منم / انتشارات فصل پنجم