عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

سلام ماهی ها... "فروغ فرخزاد"


سلام ماهی ها ... سلام ماهی ها

سلام قرمزها ، سبز ها ، طلایی ها

به من بگویید ، آیا در آن اتاق بلور

که مثل مردمک چشم مرده ها سرد است

و مثل آخر شبهای شهر ، بسته و خلوت

صدای نی لبکی را شنیده اید

که از دیار پری های ترس و تنهایی

به سوی اعتماد آجری خوابگاه ها ،

و لای لای کوکی ساعت ها ،

و هسته های شیشه ای نور - پیش می آید ؟

و همچنان که پیش می آید ،

ستاره های اکلیلی ، از آسمان به خاک می افتند

و قلب های کوچک بازیگوش

از حس گریه می ترکند .


به نام شما... "هوشنگ ابتهاج"


زمان قرعه ی نو می زند به نام شما

 خوشا که جهان می رود به کام شما

 درین هوا چه نفس ها پر آتش است و خوش است

که بوی خود دل ماست در مشام شما

تنور سینه ی سوزان ما به یاد آرید

 کز آتش دل ما پخته گشت خام شما

فروغ گوهری از گنج خانه ی دل ماست

چراغ صبح که بر می دمد ز بام شما

 ز صدق اینه کردار صبح خیزان بود

 که نقش طلعت خورشید یافت شام شما

 زمان به دست شما می دهد زمام مراد

 از آن که هست به دست خرد زمام شما

 همای اوج سعادت که می گریخت ز خک

 شد از امان زمین دانه چین دام شما

به زیر ران طلب زین کنید اسب مراد

 که چون سمند زمین شد سپهر رام شما

 به شعر سایه در آن بزمگاه آزادی

طرب کنید که پر نوش باد جام شما


نازنین آمد و ... "هوشنگ ابتهاج"


 نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت

 پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت

 

 کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد

 خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت

 

 درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد

 آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت

 

 خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد

 که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت

 

 رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد

 چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت

 

 بود آیا که ز دیوانه ی خود یاد کند

 آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت

 

 سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش

 عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت

 


با من اکنون چه نشستن ها... "حمید مصدق"

 

 

با من اکنون چه نشستن ها، خاموشی ها،

با تو اکنون چه فراموشی هاست .

چه کسی می خواهد

من و تو ما نشویم

خانه اش ویران باد !

من اگر ما نشوم، تنهایم

تو اگر ما نشوی،

 خویشتنی

از کجا که من و تو

شور یکپارچگی را در شرق

باز بر پا نکنیم

از کجا که من و تو

مشت رسوایان را وا نکنیم  

من اگر برخیزم

تو اگر برخیزی

همه بر می خیزند

من اگر بنشینم

تو اگر بنشینی

چه کسی برخیزد ؟

چه کسی با دشمن بستیزد ؟

چه کسی

پنجه در پنجه هر دشمن دون

 آویزد



"از منظومه: آبی، خاکستری، سیاه" 

 


کی رفته ای زدل که تمنا کنم ترا... "فروغی بسطامی"


کی رفته ای زدل که تمنا کنم ترا

 کی بوده ای نهفته که پیدا کنم ترا

 

غیبت نکرده ای که شوم طالب حضور

 پنهان نگشته ای که هویدا کنم ترا

 

با صد هزار جلوه برون آمدی که من

 با صد هزار دیده تماشا کنم ترا

 

بالای خود در آینه چشم من ببین

 تا با خبر ز عالم بالا کنم ترا

 

مستانه کاش در حرم و دیر بگذری

 تا قبله گاه مومن و ترسا کنم ترا

 

خواهم شبی نقاب ز رویت برافکنم

 خورشید کعبه ، ماه کلیسا کنم ترا

 

زیبا شود به کارگه عشق کار من

 هر گه نظر به صورت زیبا کنم ترا

 

رسوای عالم شدم از شور عاشقی

 ترسم خدا نخواسته رسوا کنم ترا

 


اسمم داره یادم میره... "مونا برزوئی"


اسمم داره یادم میره چون تو صدام نمیکنی

حالا که عاشقت شدم تـو اعتنا نمیکنی !

دلتنگتر میشم ولی نشنیده میگیری منو

هنوز همه حال ِ تو رو از من فقط میپرسن و....

با اینکه با من نیستی .. دیوونه میشم از غمت

اصلا نمیخوام بشنوم که اشتبا گرفتمت !

داشتن ِ تو کوتاه بود.. اما همونم کم نبود

گذشته بودم از همه ....هیچ کس به غیر تو نبود *

حقیقت و میدونی و ازم دفاع نمیکنی...

کنار تو می میرم و تو اعتنا نمیکنی !

مردم تو رو از چشم ِمن امشب تماشا میکنن

فردا غریبه ها منو پیشِ تو پیدا میکنن !!

کاش اتفاقی رد بشی از کوچه های دلخوری

به روم نیاری که چقد میخوام که از پیشم نری

هر بار با شنیدن صدای تو آروم شدم

حتی واسه ی رفتنت پیش ِ همه محکوم شدم


 

 

از بسکه دیر یافتمت نوبتم گذشت... " سهیل محمودی"

 

 

لبخند می زنی به شب سوت و کور من

 آنک تویی سپیده ی فردای دور من

 

 آیینه ی عزیز جوانسالی منی

 تقدیر هم نهاده تو را در حضور من

 

مثل خیال آمده ای و نشسته ای

 در لحظه های مبهمِ شعر و شعور من

 

معلوم نیست ، کیست که مغلوب می شود

 پروای بی بهانه ی تو یا غرور من

 

این جَست و خیز شاد و سبکبالی تو چیست ؟

 یادآورِ گذشته ی پُر شرّ و شور من

 

از گرمیِ همیشه ی دستت تهی مباد

 این دست پُر ز پینه ی سرد و صبور من

 

لعنت بر آسمان ! که تو را بعد سالها

 امروز سبز کرده به راه عبور من

 

از بسکه دیر یافتمت نوبتم گذشت

 حسرت به عمرِ رفته جزای قصور من