عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

قضاوت نکن بی جهت عشق من ... "علی ابراهیمی"

قضاوت نکن بی جهت عشق من

نگو که بریدی و رفتی چه زود

 

نمی رفتم از پیش تو تا ابد_

اگه این جدایی به نفعت نبود

 

ملامت نکن این دل زخمیو

نگو که به عشقت مردد شدم

 

نخواستم گرفتار طوفان بشی

چشامو اگه بستمو رد شدم

  ادامه مطلب ...

ذهنیتی از گناه... "نجمه زارع"

 

خود را اگرچه سخت نگه داری از گناه

گاهی شرایطی است که ناچاری از گناه

 

هر لحظه ممکن است که با برق یک نگاه

بر دوش تو نهاده شود باری از گناه

 

گفتم: گناه کردم اگر عاشقت شدم

گفتی تو هم چه ذهنیتی داری از گناه!

 

سخت است این ‌که دل بکنم از تو، از خودم

از این نفس کشیدن اجباری، از گناه

 

بالا گرفته‌ام سرِ خود را اگرچه عشق

یک عمر ریخت بر سرم آواری از گناه

 

دارند پیله ‌های دلم درد می‌کشند

باید دوباره زاده شوم  عاری از گناه

 


چه تدبیر کنم؟... "حافظ"

صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم

تا به کی در غم تو ناله شبگیر کنم

 

دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود

مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم

 

آن چه در مدت هجر تو کشیدم هیهات

در یکی نامه محال است که تحریر کنم

 

با سر زلف تو مجموع پریشانی خود

کو مجالی که سراسر همه تقریر کنم

 

آن زمان کآرزوی دیدن جانم باشد

در نظر نقش رخ خوب تو تصویر کنم

   

گر بدانم که وصال تو بدین دست دهد

دین و دل را همه دربازم و توفیر کنم

 

دور شو از برم ای واعظ و بیهوده مگوی

من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم

 

نیست امید صلاحی ز فساد حافظ

چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم

 


عید آمد و عید آمد... "مولانا"

 

بگذشت مه روزه ، عید آمد و عید آمد

بگذشت شب هجران، معشوق پدید آمد

 

آن صبح چو صادق شد، عذرای تو وامق شد

معشوق توعاشق شد، شیخ تو مرید آمد

 

شد جنگ و نظر آمد، شد زهر و شکر آمد

شد سنگ و گهر آمد، شد قفل و کلید آمد

 

جان از تن آلوده، هم پاک به پاکی رفت

هرچند چو خورشیدی بر پاک و پلید آمد

 

از لذت جام تو دل مانده به دام تو

جان نیز چو واقف شد، او نیز دوید آمد

 

بس توبه شایسته برسنگ تو بشکسته

بس زاهد و بس عابد کو خرقه درید آمد

 

باغ از دی نامحرم سه ماه نمی زد دم

بر بوی بهار تو، ازغیب رسید آمد

 





امشب در سر شوری دارم... "کریم فکور"

امشب در سر شوری دارم
امشب در دل نوری دارم

باز امشب در اوج آسمانم
باشد رازی با ستارگانم

امشب یک سر شوق و شورم
از این عالم گویی دورم

از شادی پر گیرم که رسم به فلک
سرود هستی خوانم در بر حور و ملک
 
ادامه مطلب ...

سیل فنا... "سعدی"

به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست

عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

 

به غنیمت شمر ای دوست دم عیسی صبح

تا دل مرده مگر زنده کنی کاین دم از اوست

 

نه فلک راست مسلم نه ملک را حاصل

آنچه در سر سویدای بنی‌آدم از اوست

 

به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقیست

به ارادت ببرم درد که درمان هم از اوست

 

زخم خونینم اگر به نشود به باشد

خنک آن زخم که هر لحظه مرا مرهم از اوست

 

غم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد

ساقیا باده بده شادی آن کاین غم از اوست

 

پادشاهی و گدایی بر ما یکسانست

که برین در همه را پشت عبادت خم از اوست

 

سعدیا گر بکند سیل فنا خانهٔ عمر

دل قوی دار که بنیاد بقا محکم از اوست 

حرف دل... "اسمر شجاعان"

تنها تر از این من ،خدا آدم ندیدم

اصلا به این دنیا دلی بی غم ندیدم

 

با هر که گفتم حرف دل را او نفهمید

غمگین تر از شاخه گل مریم ندیدم

 

آنقدر در این قلب عاشق پیشه ام ریخت

خون جگر را قطره ی شبنم ندیدم

 

در پشت هر دردی که خندیدم تو دیدی

جز هق هق و گریه به بالینم ندیدم

 

من را از این حال پریشانی نترسان

طغیان سیل جاری ام را کم ندیدم

 

وقتی که سیلی خوردی و آرام ماندی

گویی که جز تو من در این عالم ندیدم

 

هر جا که هستی بی من و با من بمان تو

من در تمام عمر خود همدم ندیدم

 

دیشب به این خانه غمی بر در زد و گفت

جز همنشینی با تو من مرهم ندیدم

 

اسرار پنهان من و او رو به رو شد

جز غم در این خانه کسی محرم ندیدم