عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

ترک خودپرستی کن..."رهی معیری "

گر به چشم دل جانا جلوه های ما بینی

در حریم اهل دل جلوه خدا بینی

 

راز آسمان ها را در نگاه ما خوانی

نور صبحگاهی را بر جبین ما بینی

 

در مصاف مسکینان چرخ را زبون یابی

با شکوه درویشان شاه را گدا بینی

 

گر طلب کنی از جان عشق و دردمندی را

عشق را هنر یابی درد را دوا بینی

 

چون صبا ز خار و گل ترک آشنایی کن

تا بهر چه روی آری روی آشنا بینی

 

نی ز نغمه واماند چون ز لب جدا ماند

وای اگر دل خود را از خدا جدا بینی

 

تار و پود هستی را سوختیم و خرسندیم

رند عافیت سوزی همچو ما کجا بینی

 

تابد از دلم شب ها پرتوی چو کوکب ها

صبح روشنم خوانی گر شبی مرا بینی

 

ترک خودپرستی کن عاشقی و مستی کن

تا ز دام غم خود را چون رهی رها بینی

 

 

» غزل ها - جلد اول

غزل شمارهٔ ۵۱۱ ... صائب تبریزی

عشق سازد ز هوس پاک دل آدم را

دزد چون شحنه شود امن کند عالم را

 

آب جان را چو گهر در گره تن مگذار

چون گل و لاله به خورشید رسان شبنم را

 

در وصالیم و همان خون جگر می نوشیم

تلخی از دل نبرد قرب حرم زمزم را

 

عالم از جای به تعظیم کلامش خیزد

هر که چون صبح برآرد به تأمل دم را

 

رم آهوی حرم پای گرانخواب شود

چون به دوش افکنی آن زلف خم اندر خم را

 

قفس شیر نگشته است نیستان هرگز

عشق آن نیست که بر هم نزند عالم را

 

شور و غوغا نبود در سفر اهل نظر

نیست آواز درا قافله شبنم را

 

زینت مردم آزاده بود بی برگی

محضر جود بود دست تهی حاتم را

 

چه خبر از دل آواره ما خواهد داشت؟

مست نازی که ندارد خبر عالم را

 

صائب از شعله آه تو، که روشن بادا

می توان خواند شب تار خط درهم را

 

 

» دیوان اشعار » غزلیات

غزل شماره ٣٠٨ - دیده انتظار را دام امید کرده ایم..."بیدل دهلوی"

 

دیده انتظار را دام امید کرده ایم

ای قدمت به چشم ما خانه سفید کرده ایم

 

دل به خیالت انجمن دیده به حیرتت چمن

سیر تأملی که دل تا مژه عید کرده ایم

 

همچو صدف قناعت ست بوته امتحان فقر

مغز شد استخوان ما بسکه قدید کرده ایم

 

فیض جنون نارسا فکر برهنگی کراست

خرقه دوش عافیت سایه بید کرده ایم

 

معنی لفظ حیرتیم کیست بفهم ما رسد

بوی اثر نهفته را رنگ پدید کرده ایم

 

گرد بباد رفتگان دست بلند مطلبی است

گوش به چشم کن بدل ناله جدید کرده ایم

 

آه کجا برد کسی خجلت تهمت عدم

نام خموشی و کری گفت و شنید کرده ایم

 

فرصت اشک شمع رفت ای دم صبح عبرتی

خنده دیت نمی شود گریه شهید کرده ایم

 

(بیدل) اگر خطای ما در خور ساز زندگی ست

تا به کفن رسیده ایم ناله سفید کرده ایم

 


برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست...“هوشنگ ابتهاج (سایه)”

 

برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست

گویی همه خوابند ، کسی را به کسی نیست

 

آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک

جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست

 

این قافله از قافله سالار خراب است

اینجا خبر از پیش رو و باز پسی نیست

 

تا آئینه رفتم که بگیرم خبر از خویش

دیدم که در آن آئینه هم جز تو کسی نیست

 

من در پی خویشم ، به تو بر می خورم اما

آن سان شده ام گم که به من دسترسی نیست

 

آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است

حیثیت این باغ منم ، خار و خسی نیست

 

امروز که محتاج توام ، جای تو خالیست

فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست

 

در عشق خوشا مرگ که این بودن ناب است

وقتی همه ی بودن ما جز هوسی نیست

 

 


نام تمام مردگان یحیاست..."محمد على سپانلو"

 

۲۹ آبان ماه زادروز زنده یاد محمدعلی سپانلو

 

 

نام تمام بچه‌های رفته

در دفترچه دریاست

بالای این ساحل

فراز جنگل خوشگل

در چشم هر کوکب

گهواره‌ای بر پاست

بی‌خود نترس ای بچه تنها

نام تمام مردگان یحیاست

هر شب فراز ساحل باریک

دریا تماشا می‌کند هم‌بازیانش را

در متن این آبیچه تاریک

یک دسته کودک را

که چون یک خوشه گنجشک

بر پنج سیم برق

هر شب، گرد می‌آیند

اسفندیار مرده‌ای (بی‌وزن، مانند حباب کوچک صابون(

تا می‌نشیند

شعر می‌خواند

این پنج تا سیم چه خوشگله

مثل خطوط حامله

گنجشگ تپل مپل نک می‌زنه به خط سل

هر شب در این کشور

ما رفتگان، با برف و بوران باز می‌گردیم

در پنجره‌های به دریا باز

از هیاهو و بانگ چشم‌انداز

یک رشته گلدان می‌برند از خواب‌های ناز

ما را تماشا می‌کنند از دور

که هم صدای بچه‌های مرده می‌خوانیم

آوازمان، در برف پایان زمستانی

بر آبهای مرده می‌بارد

با کودکان مانده در آوار بمباران

در مجلس آواز، مهمانیم

یک ریز می‌خواند هنوز اسفندیار آن سو

خرگوش و خاکستر شدی ای بچه ترسو

دریای فردا کشتزار ماست

نام تمام مردگان یحیاست

آنک دهان‌های به خاموشی فروبسته به هم پیوست

تا یک صدای جمعی زیبا پدید آید

مجموعه‌ای در جزء جزئش، جام‌هایی که به هم می‌خورد

آواز گنجشک و بلور وبرف

آواز کار و زندگی و حرف

آواز گل‌هایی که در سرما و یخبندان نخواهد مرد

از عاشقان، از حلقه پیوند وبینایی

موسیقی احیای زیبایی

موسیقی جشن تولدها

آهنگ‌های شهربازی‌ها، نمایش‌ها

در تار و پود سازهای سیمی و بادی

شعر جهانگردی و تعطیلی و آزادی

این همسرایان نامشان یحیاست

و آن دهان، خواننده‌اش دریاست

با فکر احیای طبیعت‌ها، سفر‌ها، میهمانی‌ها

دم می‌دهد یحیی

و بچه‌ها همراه او آواز می‌خوانند

در نیلا به دریا

ای برف ببار

با فکر بهار

بر جنگل و دشت

بر شهر و دیار

ای مادر گرگ

ای چله بزرگ

هی زوزه بکش

هی آه برآر

ما از دل تو

بی‌باک‌تریم

از تندر و برق

چالاک‌تریم

با شمع و چراغ

در خانه و باغ

برف شب عید

همسایه ماست

این سرود و سپید با رنگ امید

فردا که رسید

سرمایه ماست

ای برف ببار

تا صبح بهار

نوبت به نوبت، تا شب تحویل سال نو

گنجشک‌ها و بچه‌های مرده می‌خوانند

با چشم‌های کوچک شفاف

تا صبح، روی سیم‌های برق می‌مانند

 

بیا که عشق به امیدت ایستاده هنوز...“جویا_معروفی”

بیا که مانده شرابی به جامِ باده هنوز

بیا که عشق به امیدت ایستاده هنوز

 

ببین که بی تو چه بر ما گذشته, می‌بینی؟

پُریم از غم و از بغضِ بی اراده هنوز

 

اگرچه بالِ پریدن پریده از کفِ ما

و مانده ایم در آغازْ راهِ جاده هنوز

 

ولی امید به دیوانِ ما نمی‌میرد

خوشیم, خوش به همین دولتِ نداده هنوز

 

چه روزها که گذشت و غمِ تو کهنه نشد

فلک به عشق و وفا مثلِ من نزاده هنوز

 

زمان, زمانه ی نامردمی ست, اما ما

نگفته‌ایم به جز شعرِ صاف و ساده هنوز

 

 

مجموعه شعر "از اینجا که منم"

انتشارات فصل پنجم

 

 

بخش ۱۲ - سخنی چند در عشق..."نظامی"

» خمسه » خسرو و شیرین

 

مراکز عشق به ناید شعاری

مبادا تا زیم جز عشق کاری

 

فلک جز عشق محرابی ندارد

جهان بی‌خاک عشق آبی ندارد

 

غلام عشق شو کاندیشه این است

همه صاحب دلان را پیشه این است

 

جهان عشق ست و دیگر زرق سازی

همه بازی ست الا عشقبازی

 

اگر بی‌عشق بودی جان عالم

که بودی زنده در دوران عالم

 

کسی کز عشق خالی شد فسرده ست

کرش صد جان بود بی‌عشق مرده ست

   ادامه مطلب ...