عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

دوبیتی-رباعی... "رع-نیکو"

بهار آمده جانا،تو هم پروانه شو
زما کمتر گریزان شو، بیا هم خانه شو

چو دیدی می تپد قلبم به شوق تو
بیا جانا در آغوشم، بیا مستانه شو...

       96/1/5

========

عشق اصل ست، حق ست رمز زندگی ست
یار چشم ست، عقل ست مغز زندگی ست

هر که را کو یارنیست و عشق نیست در زندگی
محفلش دریوزگی ست ،مرز زندگی ست؟

    96/1/15

در فراق مادر...



توبای من نیست در کنارم ای دوست، چه کنم؟

 آن لعبت باوفای دل افروز دیگر نیست،چه کنم؟

 

افسوس که دوران وصالت به سر آمد ای نازنین

 بی آغوش گرم تو با این دل سرگشته ات،چه کنم؟

 

من مانده ام با حسرت دیدار و مشتی خاطره

جا دارد کسی بگوید با این دل شکسته ات، چه کنم؟

 

روزها گذشت و چشمت در انتطار دیدار بود

ای به فدای تو،با این همه چشم انتظاریت،چه کنم؟

 

ساقی بده جامی، دلم امشب پر ازخون است

بگو "نیکو" من غافل با جام غم افزایت، چه کنم؟

 

(رع-نیکو) 95/3/31

مادر نازنینم!...

مادرم آن لحظه که نگاهت را از چشمانم ربودی آیا به این

نیندیشیدی که بعد از نگاهت به چه بنگرم؟

دست نازنینت را از دستم رهانیدی ، 

بعد از این بر دستان خدا بوسه 

می زنم و تو را به دست 

او می سپارم...


مادرم، 

تا ابد مهرت بر دل،

یادت در ذهن ،

تصویر 

و

خاطراتت

در عمق جانم خواهد ماند...


روحت شاد ای مهربان ترین...


 

********************************

 

نازنین مادر مهربانم روی در نقاب خاک کشیدی...
قلبمان در فراقت چگونه خواهد طپید؟

دوسه روزی بیشتر نگذشته اما
گویی سال هاست
نگاه مهربانت
روح و
جانم را نوازش نداده!

مادر!
چگونه تاب بیاورم؟...

نبودنت درد بزرگی است...

و بزرگی این درد

مرا خواهد شکست...


(رع)



تک بیتی و دو بیتی2... "رع"

 دل سپردم به رهت تا که مریدت باشم

در پناه شب بی  ماه، حبیبت باشم...


*******


مهرت به دلم نشست وافسونم کرد!

عشقت به سرم  پرزد و مجنونم کرد...


*******


دل دیوانه ام گردید اسیرمرمری مرجان گون

تا به صیادش بگوید راز غمگین  دلی  پرخون...

تک بیتی و دو بیتی1... "رع"

آخر ای ماه شب افروز، نور دیده

ظلمت تنهایی ام را، با نگاهی روشنی ده...


**********


تو که چشمات، خورشید و آتیش می زنه!

نازنینم، فکرتم باغ و بیابون می کنه!...



دیوانه بدم... "رع"

 

دیوانه بدم شرر به دل ریختم   

بیگانه بدم عاشقی آموختم


ای اهل الم مگر چنین بادا باد؟

دل دادم و آنگهی چنین سوختم



94/3/5 

عاشقانه... "رع"


دلا دلبر نمی داند که عشقش آتشی افروخت

کزو دامان تنهایی به صد شعله ی وصلش سوخت


من و هستی،من و مستی، من و دریای شورمستی

در این وادی سرمستی، فروغی نو بهم آمیخت...