عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

غریبستان ، شعر وفات پیامبر اکرم (ص)... "یوسف رحیمی"


رحلت جانسوز نبی اکرم(ص) تسلیت و تعزیت باد...


  

آمدی با تجلّی توحید

به زمین آوری شرافت را

ببری از میان این مردم

غفلت و کفر و جاهلیت را

 

ولی افسوس عدّه ای بودند

غرق در ظلمت و تباهی ها

در حضور زلال تو حتّی

پِیِ مال و مقام خواهی ها

  ادامه مطلب ...

اشعار رحلت حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله... "محسن حنیفی"

 



هر کس خماریِ می و صهبا کشیده است

خود را به زیر سایه آقا کشیده است

 

دستی که بالهای مرا التیام داد

من را به طوف گنبد خضرا کشیده است

 

او مهربانتر از پدرم قبل خلقتم

شصت وسه سال زحمت من را کشیده است

 

ما قوم و خویش آل عبا در قیامتیم

آقا عبای خود به سر ما کشیده است

 

ما را به دست فاطمه ی خود سپرده است

ما را دخیل چادر زهرا کشیده است

  

ادامه مطلب ...

گیسوی حسرت... "؟"

 

یوسف مصری نمی آید به کنعان دلم

بازسر را می گذارد غم به دامان دلم

بی حضورچتر دستانت ببین یعقوب وار

مانده ام امشب دوباره زیر باران دلم

خوب می دانی زلیخای جنون با من چه کرد

پاره شد در ماتم عصمت گریبان دلم

نوح من ! خاصیت عشق است امواج بلند

کشتی ات را بشکن و بنشین به طوفان دلم

کی بهارت می وزد بر گیسوان حسرتم

کی نگاهت می شود ای خوب مهمان دلم ؟

تا بگویی با من از عریانی اندوه خویش

تا بگویم با تو از اسرار پنهان دلم

بوی پیراهن مرا کافی است تا روشن شود

چشم تاریک و شب خاموش کنعان دلم

 

 

صبح است ساقیا قدحی پرشراب کن... "حافظ"

 

صبح است ساقیا قدحی پرشراب کن                    

دور فلک درنگ ندارد شتاب کن

 

زان پیشتر که عالم فانی شود خراب                     

ما را ز جام بادهٔ گلگون خراب کن

 

خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد                 

گر برگ عیش می‌طلبی ترک خواب کن

 

روزی که چرخ از گِل ما کوزه‌ها کند                       

زنهار کاسهٔ سر ما پرشراب کن

 

ما مرد زهد و توبه و طامات نیستیم                       

با ما به جام بادهٔ صافی خطاب کن

 

کار صواب، باده‌پرستی ست حافظا                       

برخیز و عزم جزم به کار صواب کن

 


مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم... "مولانا"

 

 

مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم

دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم

 

دیده سیر است مرا جان دلیر است مرا

زهره شیر است مرا زهره تابنده شدم

 

گفت که دیوانه نه ای لایق این خانه نه ای

رفتم دیوانه شدم سلسله بندنده شدم

 

گفت که سرمست نه ای رو که از این دست نه ای

رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم

   ادامه مطلب ...

اشک رازیست لبخند رازیست عشق رازیست... "احمد شاملو "


اشک رازیست، لبخند رازیست، عشق رازیست

 

 اشک آن شب لبخند عشقم بود

 

قصه نیستم که بگویی

 

نغمه نیستم که بخوانی

 

صدا نیستم که بشنوی

 

یا چیزی چنان که ببینی یا چیزی چنان که بدانی

 

من درد مشترکم مرا فریاد کن

 

درخت با جنگل

 

 سخن می گوید

 

علف با صحرا

 

 ستاره با کهکشان

 

و من با تو

 

 سخن می گویم

 

نامت را به من بگو

 

دستت را به من بده

 

حرفت را به من بگو

 

 قلبت را به من بده

 

من ریشه های تو را در یافتم

 

 با لبانت برای همه لب ها سخن گفته ام

 

و دست هایت با دستان من آشناست

 

در خلوت روشن با تو گریسته ام

 

برای خاطر زندگان

 

 و در گورستان  تاریک با تو خوانده ام زیبا ترین سرود ها را

 

زیرا که مردگان این سال عاشق ترین زندگان بوده اند

 

دستت را به من بده دست های تو با من آشناست

 

ای دیر یافته با تو سخن می گویم

 

بسان ابر که با طوفان

 

بسان علف که با صحرا

 

بسان باران که با دریا

 

 بسان پرنده که با بهار

 

 بسان درخت که با جنگل

 

سخن می گوید

 

زیرا که من ریشه های تو را دریافتم

 

زیرا که صدای من با صدایی تو آشناست...

 


 

 

"صدا... "فروغ فرخزاد"

 

در آنجا ، بر فراز قلهٔ کوه

دو پایم خسته از رنج دویدن

به خود گفتم که در این اوج دیگر

صدایم را خدا خواهد شنیدن

 

به سوی ابرهای تیره پر زد

نگاه روشن امّیدوارم

ز دل فریاد کردم کای خداوند

من او را دوست دارم ، دوست دارم

 

صدایم رفت تا اعماق ظلمت

به هم زد خواب شوم اختران را

غبار آلوده و بی تاب کوبید

در زرین قصر آسمان را

  

ادامه مطلب ...