عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

هر که در دست آمدش چوبی شبانی شد مرا... "رحیم معینی کرمانشاهی"

گر به خون دل میسر آب ونانی شد مرا

در مقام صبر این هم امتحانی شد مرا

 

عمر از پنجه گذشت و پنجه غم بر گلو

صبر را نازم شه صاحبقرانی شد مرا

 

طوطی و آینه دیدی ، شاعر وعزلت ببین

سایه دیوار حیرت همزبانی شد مرا

 

هر زمان ثابت شدم در سیر این صحرای کور

ریگ غلطانی درای کاروانی شد مرا

 

تا گلی از روزن طاق قفس بویم ز باغ

پله پله رنج ومحنت نردبانی شد مرا

 

در صف این گله بودم از تواضع بره ای

هر که در دست آمدش چوبی شبانی شد مرا

 

ای که می جویی مکان وحال و روزم را بناز

کوچه هر خانه بر دوشی نشانی شد مرا

 

روزگارا من حریفم هرچه پاپیچم شوی

غیرت از قید وارستن توانی شد مرا

 

من به آب آبرو سبزم ، به باران گو مبار

هر سرای دوستانم ، بوستانی شد مرا

 

ای که خود غرق سلاح جوری و ما بی سلاح

هر دعای نیمه شب تیر وکمانی شد مرا

 

در من از خورشید سوزان قیامت باک نیست

بال عنقای کرامت سایبانی شد مرا

 


بهار من..."رحیم معینی کرمانشاهی"

                

چرا تو جلوه ساز این بهار من نمی شوی

چه بوده آن گناه من که یار من نمی شوی

بهار من گذشته شاید

 

شکوفه ی جمال تو ، شکفته در خیال من

چرا نمی کنی نظر ، به زردی جمال من

بهار من گذشته شاید

 

تو را چه حاجت نشانه من

تویی که پا نمی نهی به خانه من

چه بهتر آن که نشنوی ترانه من

نه قاصدی که از من آرد ، گهی به سوی تو سلامی

نه رهگذاری از تو آرد ، گهی برای من پیامی

بهار من گذشته شاید

 

غمت چو کوهی به شانه ی من

ولی تو بی غم از غم شبانه ی من

چو نشنوی فغان عاشقانه ی من

خدا تو را از من نگیرد ، ندیدم از تو گر چه خیری

به یاد عمر رفته گریم کنون که شمع بزم غیری

بهار من گذشته شاید...

 


ای ساقی آرامم کن... "معینی کرمانشاهی"

ای ساقی آرامم کن دیوانه ام رامم کن

من خسته ایامم ساقی تو آرامم کن    

 

گمگشته ای در خویشم ساقی تو پیدایم کن 

با ساغر شیدایی سرمست و شیدایم کن

 

در سینه پنهان کردم فریاد آوازم را

محض خدا روزگار مشکن دگر سازم را

 

من مرغ خوش آواز این شهرم می دانم می دانی

کز رنج این خاموشی می گریم در خلوت پنهانی

 

از جان ما چه خواهی ای دست بیرحم زمونه

تا کی به تیر ناحق می گیری قلب ما نشونه

 

در سینه پنهان کردم فریاد آوازم را

محض خدا روزگار مشکن دگر سازم را

 

ای ساقی آرامم کن دیوانه ام رامم کن

من خسته ایامم ساقی تو آرامم کن

 


یاد من کن ، یاد من کن... "معینی کرمانشاهی"

 

ز درد من بسوزد سینه تو

 شود غمگین دل بی کینه تو

 

نباشد تا به چشم خود ببینم

غبار آلوده آن آیینه تو

 

هر کجا رفتی پس از من

 محفلی شد از تو روشن

 

یاد من کن ، یاد من کن

هر کجا دیدی به بزمی

 

 عاشقی با لب گزیدن

یاد من کن ، یاد من کن

   ادامه مطلب ...

ساغرم شکسته... "معینی کرمانشاهی"


خاطرات عمر رفته در نظر گاهم نشسته
در سپهر لاجوردی آتش آهم نشسته
ای خدای بی‌ نصیبان طاقتم ده ، طاقتم ده
قبله گاه ما غریبان طاقتم ده ، طاقتم ده

ساغرم شکست‌ ای ساقی ، رفته‌ ام ز دست ‌ای ساقی
ساغرم شکست‌ ای ساقی ، رفته‌ ام ز دست ‌ای ساقی
در میان توفان بر موج غم نشسته منم ، در زورق شکسته منم ‌، ای ناخدای عالم
تا نام من رقم زده شد ، یک باره مهر غم زده شد بر سرنوشت آدم 
ساغرم شکست‌ ای ساقی ، رفته‌ ام ز دست ‌ای ساقی

تو تشنه کامم کشتی‌ در سراب ناکامی ‌ها ‌، ای بلای نا فرجامی ها
نبرده لب بر جامی‌ ، می کشم به دوش از حسرت بار مستی و بد نامی‌ ها 
بر موج غم نشسته منم ، در زورق شکسته منم ، ای ناخدای عالم
تا نام من رقم زده شد ، یک باره مهر غم زده شد بر سرنوشت عالم
ساغرم شکست‌ ای ساقی ، رفته‌ ام ز دست ‌ای ساقی

حکایت از چه کنم ، شکایت از چه کنم
که خود به دست خودم آتش بر دل خون شده ی نگران زده ام
حکایت از چه کنم ، شکایت از چه کنم
که خود به دست خودم آتش بر دل خون شده ی نگران زده ام

بر موج غم نشسته منم ، در زورق شکسته منم ، ای ناخدای عالم
تا نام من رقم زده شد ، یک باره مهر غم زده شد بر سرنوشت آدم

تو تشنه کامم کشتی‌ در سراب ناکامی ‌ها ‌، ای بلای نا فرجامی ها
نبرده لب بر جامی‌ ، می کشم به دوش از حسرت بار مستی و بد نامی‌ ها 
بر موج غم نشسته منم ، در زورق شکسته منم ، ای ناخدای عالم
تا نام من رقم زده شد ، یک باره مهر غم زده شد بر سرنوشت آدم
ساغرم شکست‌ ای ساقی ، رفته‌ ام ز دست ‌ای ساقی
ساغرم شکست‌ ای ساقی ، رفته‌ ام ز دست ‌ای ساقی


 


عجب صبری خدا دارد... "معینی کرمانشاهی"


عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم

همان یک لحظه اول

که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان

جهان را با همه زیبایی و زشتی

بروی یکدیگر ویرانه می کردم

 

عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم

که در همسایه صدها گرسنه،چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم

نخستین نعره مستانه را خاموش آندم

بر لب پیمانه می کردم

 

عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم

که می دیدم یکی عریان و لرزان دیگری پوشیده از صد جامه رنگین

زمین و آسمان را

واژگون مستانه می کردم

 

عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم

نه طاعت می پذیرفتم

نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرهاتیز کرده

پاره پاره در کف زاهد نمایان

سبحه صد دانه می کردم

 

عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم

برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان

هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو

آواره و دیوانه می کردم

 

عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم

بگرد شمع سوزان دل عشاق سر گردان

سرا پای وجود بی وفا معشوق را

پروانه می کردم

 

عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم

بعرش کبریایی با همه صبر خدایی

تا که میدیدم عزیز نابجایی ناز بر یک ناروا گردیده خواری می فروشد

گردش این چرخ را

وارونه بی صبرانه می کردم

 

عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم

که میدیدم مشوش عارف عامی ز برق فتنه این علم عالم سوز مردم کش

بجز اندیشه عشق و وفا معدوم هر فکری

در این دنیای پر افسانه می کردم

 

عجب صبری خدا دارد

چرا من جای او باشم

همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و تاب تماشای زشتکاری های این مخلوق را دارد

وگرنه من به جای او چو بودم

یک نفس کی عادلانه سازشی

با جاهل و فرزانه میکردم

عجب صبری خدا دارد،

 عجب صبری خدا دارد!