مولانا جلالالدین محمد بلخی مشهور به مولوی شاعر بزرگ قرن هفتم
هجری قمری است.
وی در سال ۶۰۴ هجری قمری در بلخ زاده شد.
پدر وی بهاءالدین که از علما و صوفیان
بزرگ زمان خود بود به سبب رنجشی که بین او و سلطان محمد خوارزمشاه
پدید آمده بود،
از بلخ بیرون آمد و بعد از مدتی سیر و سیاحت به قونیه رفت.
مولانا بعد از فوت پدر تحت تعلیمات برهانالدین محقق ترمذی قرار گرفت.
ملاقات وی با شمس تبریزی در سال ۶۴۲ هجری قمری انقلابی در وی پدید آورد
که موجب ترک مسند تدریس و فتوای وی شد،
و به مراقبت نفس و تذهیب باطن پرداخت. وی در سال ۶۷۲ هجری قمری
در قونیه وفات یافت.
از آثار او میتوان به مثنوی، دیوان غزلیات یا کلیات شمس، رباعیات،
مکتوبات، فیه مافیه و مجالس سبعه اشاره کرد.
آثار مولوی :
شیخ فخرالّدین ابراهیم بن بزرگمهر بن عبدالغفار همدانی یا فخرالّدین عراقی و کمیجانی از شاعران و عارفان ادب فارسی در سدهٔ هفتم هجری، مؤلف لَمَعات میباشد. وی در کمیجان به دنیا آمد در مورد نام و نسب عراقی میان غالب تذکرهنویسان اختلاف است. به روایت حمدالله مستوفی در کتاب تاریخ گزیده نام او ابراهیم، لقبش فخرالدین و نام پدر و جدش بوذرجمهر این عبدالغفار الجوالقی در همدان است. تولد عراقی بنا به تحقیق سعید نفیسی در کمیجانو به سال ۶۱۰ هجری است. فخرالّدین عراقی در ۸ ذوالقعده ۶۸۸ ه. ق.، در دمشق درگذشت.
ابراهیم عراقی فرزند عبدالغفار کمیجانی بود. و در کمیجان به دنیا آمد او پس از تکمیل آموزش قرآن برای ادامهٔ تحصیل به همدان رفته، و در آنجا تحصیل کرد. در کودکی قرآن را از بر نمود و میتوانست آن را به آواز شیرین و درست قرائت کند. وقتی که هفده ساله بود جمعی از قلندران به همدان فرود آمدند و عراقی نیز بهمراه آنان به هندوستان رفت و به شاگردی شیخ بهاء الدین زکریا درآمد و بعد از مدتی با دختر او ازدواج کرد که از وی پسری آمد و به کبیرالدین موسوم گشت.
بیست و پنج سال سپری شد، و شیخ بهاءالدین وفات یافت، در حالیکه، عراقی را جانشین خود کرده بود. بعد از هند، عراقی عزم مکه و مدینه کرد، و پس از حج جانب روم شد. در قونیه، به خدمتمولانا رسید، و مدتها در مجالس سماع حاضر شد. وی پس از سالها اقامت در روم جانب شام رفت.
محمّد عَطّار کدکنی نیشابوری | |
---|---|
نگارهای از آرامگاه عطار نیشابوری | |
زادروز | سال ۵۴۰ هجری ۱۱۴۶ میلادی |
درگذشت | ۶۱۸ هجری قمری ۱۲۲۱ میلادی |
آرامگاه | آرامگاه عطار نیشابوری، نیشابورنیشابور،خراسان رضوی، ایران |
محل زندگی | نیشابور |
ملیت | ایرانی |
پیشه | شاعر، نویسنده |
سالهای فعالیت | قرن ششم و سالهای نخستین قرن هفتم هجری قمری |
سبک | مثنوی، نثر |
لقب | فریدالدّین |
دوره | حکومت شاه سلطان محمد خوارزمشاه |
مذهب | سنی |
آثار | دیوان اشعار |
فریدالدین ابوحامد محمد بن ابوبکر ابراهیم بن اسحاق عطار کَدکَنی نیشابوری مشهور به عطّار نیشابوری (زادهٔ ۵۴۰ درکدکن – درگذشتهٔ ۶۱۸ هجری قمری در شادیاخ نیشابور) یکی از عارفان و شاعران ایرانی تبار بلندنام ادبیات فارسی در پایان سدهٔ ششم و آغاز سدهٔ هفتم است. او در سال ۵۴۰ هجری برابر با ۱۱۴۶ میلادی در کدکن زاده شد.[۱]
نام او «محمّد»، لقبش «فریدالدّین» و کنیهاش «ابوحامد» بود و در شعرهایش بیشتر عطّار و گاهی نیز فرید تخلص کردهاست. نام پدر عطّار ابراهیم کدکنی (با کنیهٔ ابوبکر) و نام مادرش رابعه بود.
او دارو سازی را از پدرش آموخت و در عرفان مرید شیخ یا سلسله ی خاصی از مشایخ تصوف نبوده است و به کار عطّاری و درمان بیماران میپرداخت. او را از اهل سنت دانستهاند، اما در دوران معاصر، شیعیان با استناد بهبرخی شعرهایش بر این باورند که وی پس از چندی بهتشیع گرویده یا دوستدار اهل بیت بودهاست.[۲][۳] هر چند که ایشان در مقدمهی منطقالطیر (مقامات طیور) به نکوهش متعصبان پرداختهاند و بهاین افراد توصیه کردهاند که هم محب اهل بیت باشند و هم دوستدار خلفای راشدین.
شعر عطار در نکوهش متعصبان:
ای گرفتار تعصب مانده | دایما در بغض و در حب مانده | |
گرتو لاف از عقل و از لب می زنی | پس چرا دم در تعصب می زنی |
درباره به پشت پا زدن عطّار به اموال دنیوی و راه زهد، گوشهگیری و تقوا را پیش گرفتن وی داستانهای زیادی گفته شدهاست. مشهورترین این داستانها، آنست که عطار در محل کسب خود مشغول به کار بود که درویشی از آنجا گذر کرد. درویش درخواست خود را با عطار در میان گذاشت، اما عطار همچنان به کار خود میپرداخت و درویش را نادیده گرفت. دل درویش از این رویداد چرکین شد و به عطار گفت: تو که تا این حد به زندگی دنیوی وابستهای، چگونه میخواهی روزی جان بدهی؟ عطار به درویش گفت: مگر تو چگونه جان خواهی داد؟ درویش در همان حال کاسه چوبین خود را زیر سر نهاد و جان به جان آفرین تسلیم کرد. این رویداد اثری ژرف بر او نهاد که عطار دگرگون شد، کار خود را رها کرد و راه حق را پیش گرفت[نیازمند منبع]. چیزی که نمایان است این است که عطار پس از این جریان مرید شیخ رکن الدین اکاف نیشابوری میگردد و تا پایان عمر (حدود ۷۰ سال) با بسیاری از عارفان زمان خویش همسخن گشته و به گردآوری داستانهای صوفیه و اهل سلوک پرداختهاست. و بنا بر داستانی وی بیش از ۱۸۰ اثر گوناگون به جای گذاشته که حدود ۴۰ عدد از آنان به شعر و دیگر نثر است. عطار در سال ۶۱۸ یا ۶۱۹ و یا ۶۲۶ در حملهٔ مغولان، کشتهشد[نیازمند منبع].
ماجرای مرگ عطار از غمانگیزترین رخدادهای روزگار است که در روان خواننده اثری دردناک به جای میگذارد. تذکرهنویسان در این خصوص نگاشتهاند که[نیازمند یادکرد دقیق]: پس از تسلط چنگیز خان مغول بر بلاد خراسان شیخ عطار نیز به دست لشکر مغول اسیر گشت. گویند مغولی میخواست او را بکشد، شخصی گفت: این پیر را مکش که به خونبهای او هزار درم بدهم. عطار گفت: مفروش که بهتر از این مرا خواهند خرید. پس از ساعتی شخص دیگری گفت: این پیر را مکش که به خونبهای او یک کیسه کاه تر خواهم داد. شیخ فرمود: بفروش که بیش از این نمیارزم. مغول از گفته او خشمناک شد و او را از پای در آورد.
وی یکی از پرکارترین شاعران ایرانی به شمار میرود و بنا به نظر عارفان در زمینه عرفانی از مرتبهای بالا برخوردار بودهاست[نیازمند منبع]؛ چنانکهمولوی درباره او میسراید[نیازمند یادکرد دقیق]:
هفت شهر عشق را عطار گشت | ما هنوز اندر خم یک کوچهایم |
همچنین شیخ محمود شبستری نیز در این مورد بیت زیر را سروده است:[۴]
مرا از شاعری خود عار ناید | که تا صد قرن چون عطار ناید |
آثار مسلم عطار طبق پژوهشهای موشکافانه محمدرضا شفیعی کدکنی بدین گونه است[نیازمند منبع]:
اسرارنامه یکی از مثنویهای مسلمالسند فریدالدین عطار نیشابوری و احتمالا از جمله نخستین آثار او بوده است . این اثر مشتمل است بر ۳۳۰۵ بیت در ۲۲ مقاله. سه مقاله نخستن آن به ترتیب درباره توحید و نعت رسول اکرم و فضائل خلفای راشدین است. از مقاله چهارم به بعد درباره موضوعات گوناگون تصوف است. مقاله پنجم درباره اهمیت عشق و برتری آن از خرد با ابیات معروف ذیل آغاز میشود: دلا یک دم رها کن آب و گل را صلای عشق در ده اهل دل را ز نور عشق شمع جان برافروز زبور عشق از جانان درآموز.
این کتاب سرشار از داستان های دلکش کوتاه و بلند است که همگی در بین یک داستان اصلی فوق العاده گنجانده شده اند.
این کتاب مانند کتب دیگر با ستایش خداوند و نعت رسول اکرم(ص) و خلفای چهارگانه آغاز می شود و سپس در هشت بیت روح انسان را مورد خطاب قرار می دهد و برای او شش فرزند : نفس ، شیطان ، عقل ، فقر، علم و توحید ذکر می کند.
در بیان مصیبت ها و گرفتاری های روحانی سالک و مشتمل است بر حکایات جذاب و خواندنی.
دارای پنجاه باب در موضاعات مختلف
شرح حال و سرگذشت مربوط به نود وهفت تن از اولیا و مشایخ تصوف.
مجموعه قصاید و غزلیات عطار که بیشتر آن ها عرفانی و دارای مضمون های بلند صوفیانه است.
مجمعی کردند مرغان جهان | آن چه بودند آشکارا و نهان | |
جمله گفتند این زمان در روزگار | نیست خالی هیچ شهر از شهریار | |
چون بود کاقلیم ما را شاه نیست؟ | بیش ازین بی شاه بودن راه نیست | |
یک دگر را شاید ار یاری کنیم | پادشاهی را طلبکاری کنیم | |
پس همه در جایگاهی آمدند | سر به سر جویای شاهی آمدند | |
مصیبتنامه که اندوه جهان است | الهینامه که اسرار عیان است | |
بهداروخانه کردم هر دو آغاز | چه گویم زود رستم زین و آن باز | |
مصیبتنامه زاد رهروان است | الهینامه گنج خسروان است | |
جهان معرفت اسرارنامه است | بهشت اهل دل مختارنامه است | |
مقامات طیور امّا چنان است | که مرغ عشق را معراج جان است | |
چو خسرونامه را طرزی عجیب است | ز طرز او که مه را نصیب است |
جانا، حدیث حسنت، در داستان نگنجد | رمزی ز راز عشقت، در صد زبان نگنجد | |
سودای زلف و خالت، در هر خیال ناید | اندیشهٔ وصالت، جز در گمان نگنجد | |
هرگز نشان ندادند، از کوی تو کسی را | زیرا که راه کویت، اندر نشان نگنجد | |
آهی که عاشقانت، از حلق جان برآرند | هم در زمان نیاید، هم در مکان نگنجد | |
آنجا که عاشقانت، یک دم حضور یابند | دل در حساب ناید، جان در میان نگنجد | |
اندر ضمیر دلها، گنجی نهان نهادی | از دل اگر برآید، در آسمان نگنجد | |
عطّار وصف عشقت، چون در عبارت آرد | زیرا که وصف عشقت، اندر بیان نگنجد |
آفرین جانآفرین پاک را | آن که جان بخشید و ایمان خاک را |
جمالالدین محمدبن عبدالرزاق اصفهانی یا اسپهانی شاعر سده ششم هجری بود.
وی در اصفهان زاده شد اما به آذربایجان نیز سفر کرد و گویا در نقاشی نیز دست داشته و با خاقانی شروانی و انوری و ظهیر فاریابی و رشید وطواط مکاتبه و مشاعره میکردهاست. او مداح حکمرانان سلجوقی و آل خُجند بود و در اصفهان میزیست.
عبدالرزاق از شاعرانی است که از تصوف و حکمت بهره فراوان داشته است. وی پدر کمالالدین اصفهانی است. دیوانش نزدیک به بیستهزار بیت شعر است. جمالالدین عبدالرزاق درلطافت طبع یگانه و در فضل و هنر سرآمد بود.
منم آنکس که عقل را جانم | منم آنکس که روح را مانم | |
دعوی فضل را چو معناام | معنی عقل را چو برهانم | |
گلبن روح را چو صدبرگم | باغ دل را هزاردستانم | |
نثر را نوشکفته بستانم | نظم را دستهبسته ریحانم |
الحذار ای غافلان زین وحشتآباد الحذار | الفرار ای عاقلان زین دیومردم الفرار | |
ای عجب، دلتان نه بگرفت و نشد جانتان ملول | زین هواهای عفن زین آبهای ناگوار | |
عرصه نادلگشا و بقعه نادلپسند | قرصهای ناسودمند و شربتی ناسازگار | |
مرگ در وی حاکم و آفات در وی پادشاه | ظلم در وی قهرمان و فتنه در وی پیشکار | |
امن در وی مستحیل و عدل در وی ناامید | کام در وی ناروا، راحت در او ناپایدار | |
ماه را ننگ محاق و مهر را نقص کسوف | خاک را عیب زلازل چرخ را رنج دوار | |
مهر را خفاش دشمن، شمع را پروانه خصم | جهل را بر دست تیغ و عقل را بر پای خار | |
نرگسش بیمار بینی لالهاش دلسوخته | غنچهاش دلتنگ یابی و بنفشه سوگوار | |
تو چنین بیبرگ در غربت به خواری تنزده | وز برای مقدمت روحانیان در انتظار | |
بودهای یک قطره آب و پس شوی یکمشت خاک | در میانه چیست این آشوب و چندین کارزار |
جمالالدین عبدالرزاق اصفهانی در حدود سال ۵۸۸ هجری قمری درگذشت.
کمالالدین اسماعیل بن محمد بن عبدالرزاق اصفهانی، معروف به خلاق المعانی، شاعر ایرانی نیمهٔ نخست قرن هفتم هجری، و آخرین قصیدهسرای بزرگ ایران در اوان حمله مغولاست که در گیرودار هجومها و قتلعامهای آنان از میان رفت.
جمالالدین عبدالرزاق اصفهانی چهار فرزند و بقولی دو پسر داشت که خلاقالمعانی سرآمد همه آنان و فرزند راستین پدر در شعر و شاعری گردید. علت اشتهار او را به خلاقالمعانی، آن دانستهاند که در شعر او معانی باریک نهفته است که بعد از چند نوبت که مطالعه کنند ظاهر میشود. وی نیز مانند پدر روزگار را در مدح اکابر اصفهان و شاهان معاصر خود گذرانیده بود. از جمله ممدوحان او یکی رکنالدین مسعود از آل صاعد اصفهان است. دیگر از ممدوحان مشهور وی پسر محمد خوارزمشاه است. دیگر از ممدوحان مشهور کمالالدین اسماعیل، حسامالدین اردشیر پادشاه باوندی مازندران و اتابک سعد بن زنگی هستند. کمالالدین اسماعیل دوره وحشتناک حمله مغول را به تمامی درک کرده و به چشم خویش قتلعام مغول را به سال ۶۳۳ هجری قمری در اصفهان دید و در آن باب چنین گفت:
کس نیست که تا بر وطن خود گرید | بر حال تباه مردم بد گرید | |
دی بر سر مردهای دوصد شیون بود | امروز یکی نیست که بر صد گرید |
کمالالدین اسماعیل دو سال بعد از حمله مغول یعنی به سال ۶۳۵ هجری قمری به دست مغولی به قتل رسید.
کمالالدین اسماعیل به استادی و مهارت درآوردن معانی دقیق شهرت وافردارد؛ و اعتقاد ناقدان سخن بدو تا حدی بود که او را بر پدرش ترجیح نهاده و خلاقالمعانی لقب دادهاند. وی علاوه بر باریکاندیشی و دقت در خلق معانی در التزامات دشوار و تقید به آوردن ردیفهای مشکل نیز شهرت دارد، چنان که بعضی از قصاید او را که به این التزامات و قیود سروده شده بعد از وی جواب نتوانستند گفت.
کمال الدین اسماعیل شاعری بسیار دانا و نغزگو و باهوش بود و چنان در ریختن معانی مستتر در شعر مهارت داشت که به خلاق المعانی اشتهار یافت. از ویژگیهای شعر او معانی دقیق و ظریف مضمر و پنهان است که باید چند نوبت مطالعه و دقت نمود تا آنها را دریافت. او شاعری مداح بود ولی در لابلای مدایح نکات حکمی و زیبایی قرار میداد که سرایش او را بارها زیبا و زیباتر مینمود.
رسول مرگ به ناگه به من رسید فراز | که کوس کوچ فروکوفتند کار بساز | |
کمان پشت دوتا چون به زه درآوردی | ز خویش ناوک دلدوز حرص دور انداز | |
تبارکالله از آن میل من به روی نکو | تبارکالله از آن قصد من به زلف دراز | |
کنون چه گیسوی مشکین مرا چه مار سیاه | کنون چه شعله آتش مرا چه شمع طراز | |
دریغ جان گرامی که رفت در سر تن | دریغ روز جوانی که رفت در تک و تاز | |
دریغ دیده که برهم نهاد میباید | کنون که چشم به کار زمانه کردم باز | |
دریغ و غم که پس از شصت و اند سال ز عمر | به ناگهان به سفر میروم نه برگ و نه ساز | |
به صدهزار زبان گفت در رخم پیری | که این نه جای قرار است خیز واپرداز | |
برون ز کنج قناعت منه تو پای طلب | که مرغ خانگی ایمن بود ز چنگل باز |
کمالالدین اسماعیل در ادبیات ترکی عثمانی بهخوبی شناختهشده است. در ادبیات عثمانی که کاملاً تحت تاثیر ادب فارسی بود از کمال الگوی بسیار مناسبی برداشت کرده بودند. در شعر عثمانی هم حتی بارها نام او آمدهاست. مثلاً نفعی شاعر دربار عثمانی از او چنین یاد کردهاست:
به لفظ ترکی:
ترجمهٔ فارسی:
ویا در جایی دیگر خیالی دیگر شاعر عثمانی که در آنجا بسیار محبوب است و حتی اورا حافظ عثمانی نامیدهاند و در اشعارش سعی میکرد از کلمات فارسی کمتری استفاده کند در مورد شعر فارسی و شعر کمال بیتی دارد که نه تنها ارزش شعر فارسی بلکه منزلت کمال را در آسیای صغیر بخوبی نشان میدهد:
به لفظ ترکی:
ترجمه فارسی:
هر که درین درد گرفتار نیست
یک نفسش در دو جهان کار نیست
هر که دلش دیدهٔ بینا نیافت
دیدهٔ او محرم دیدار نیست
هر که ازین واقعه بویی نبرد
جز به صفت صورت دیوار نیست
خوار شود در ره او همچو خاک
هرکه در این بادیه خونخوار نیست
ای دل اگر دم زنی از سر عشق
جای تو جز آتش و جز دار نیست
پردهٔ این راز که در قمر جان است
جز قدح دردی خمار نیست
آنکه سزاوار در گلخن است
در حرم شاه سزاوار نیست
گلخنی مفلس ناشسته روی
مرد سراپردهٔ اسرار نیست
کعبهٔ جانان اگرت آرزوست
در گذر از خود ره بسیار نیست
گرچه حجاب تو برون از حد است
هیچ حجابیت چو پندار نیست
پردهٔ پندار بسوز و بدانک
در دو جهانت به ازین کار نیست
چند کنی از سر هستی خروش
نیست شو اندر طلب یار، نیست
از طمع خام درین واقعه
سوختهتر از دل عطار نیست
دیوان اشعار- غزل شمارهٔ ۱۰۷
غزلیات
آتش عشق تو در جان خوش تر است
جان ز عشقت آتشافشان خوش تر است
هر که خورد از جام عشقت قطرهای
تا قیامت مست و حیران خوش تر است
تا تو پیدا آمدی پنهان شدم
زانکه با معشوق پنهان خوش تر است
درد عشق تو که جان میسوزدم
گر همه زهر است از جان خوش تر است
درد بر من ریز و درمانم مکن
زانکه درد تو ز درمان خوش تر است
مینسازی تا نمیسوزی مرا
سوختن در عشق تو زان خوش تر است
چون وصالت هیچ کس را روی نیست
روی در دیوار هجران خوش تر است
خشک سال وصل تو بینم مدام
لاجرم در دیده طوفان خوش تر است
همچو شمعی در فراقت هر شبی
تا سحر عطار گریان خوش تر است