عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

آمدی، شادی و ماتم به سراغم آمد..." مهدی فرجی"


آمدی، شادی و ماتم به سراغم آمد

خنده و گریه ی تواَم به سراغم آمد

 

آمدی مثل همان سال نبودی دیگر

میوه ی نورس من! کال نبودی دیگر

 

آمدی «نو شده» هرچند کهن تر شده ای

ای فدای قد و بالای تو... زن تر شده ای!

 

شیطنت رفته و افسونگری آموخته ای

خوانده ای شعر مرا، شاعری آموخته ای

 

جای آن چشم، که گور پدرِ آهو بود

لانه ی مضطربِ فاخته یی ترسو بود

 

دختری رفت که اخم و غضبش شیرین بود

زنی آمد که لبِ خنده زنش غمگین بود

 

دختری بست به بازوی درختی، تابی

زن سرازیر شد از سُرسُره ی بی تابی

 


می بینی ام وقتی به مویم برف غم باشد..."مهدی فرجی"

می بینی ام وقتی به مویم برف غم باشد

روزی که پشتم مثل پشت کوه خم باشد

 

با تو شبی از حسرت امروز خواهم گفت

وقتی که حرفم محض پیری محترم باشد

 

می گویم از روزی که خوردم حرف هایم را

ترجیح میدادم که نانم در قلم باشد

 

روزی که گریان از خیابان آمدی گفتی

نفرین به شهری که سگی در هر قدم باشد

 

یادت می آرم گفتی امید بهاری نیست

وقتی زمستان و زمستان پشت هم باشد

 

آن روز وقتی سروهای سبز را دیدیم

شکرخدا شب رفته باید صبحدم باشد

 

چای از دهان افتاد ول کن شاید آن فرصت

روزی برای کودکانت مغتنم باشد

 

می خواستم از بوسه بنویسم هراسیدم

توی کتابم بیتی از این شعر کم باشد!

 

 


دیرتر برو... "مهدی فرجی"

پابند کفش های سیاه سفر نشو

یا دست کم بخاطر من  دیرتر برو

 

دارم نگاه می کنم و حرص می خورم

امشب قشنگ تر شده ای، بیشتر نشو

 

کاری نکن که بشکنی امـا... شکسته ای

حالا شکستنی ترم از شاخه های مو

 

موضوع را عوض بکنیم ، از خودت بگو

به به مبارک است ،  دل خوش ،  لباس نو

 

دارند سور و سات عروسی می آورند

از کوچه های سرد به آغوش گرم تو

 

هی پا به پا نکن که بگویم سفر به خیر

مجبور نیستی که بمانی ...   ولی نرو

 

گام نخستین... “مهدی فرجی"

 

من آمده ام فاتح دنیاى تو باشم

تا گامِ نخستین به بلنداى تو باشم

 

تو قله ى برفى و نفسگیرتر از مرگ

مى خواهم از این دامنه همپاى تو باشم

 

با من! که تو آغوش اگر واکنى امروز

مصلوب شوم بر تو، مسیحاى تو باشم

 

با شاعرِ در بند جنونِ تو گرفتار

مى سوزم و مى سازم اگر جاى تو باشم

 

خورشیدَمی و عادت هر روزه ام این است؛

یک پنجره مبهوت تماشای تو باشم

  


"می بینی ام وقتی به مویم برف غم باشد... "مهدی فرجی"


 

می بینی ام وقتی به مویم برف غم باشد

روزی که پشتم مثل پشت کوه خم باشد

 

با تو شبی از حسرت امروز خواهم گفت

وقتی که حرفم محض پیری محترم باشد

 

می گویم از روزی که خوردم حرفهایم را

ترجیح میدادم که نانم در قلم باشد

 

روزی که گریان از خیابان آمدی گفتی

نفرین به شهری که سگی در هر قدم باشد

 

یادت می آرم گفتی امید بهاری نیست

وقتی زمستان و زمستان پشت هم باشد

 

آن روز وقتی سروهای سبز را دیدیم

شکرخدا شب رفته باید صبحدم باشد

 

چای از دهان افتاد ول کن شاید آن فرصت

روزی برای کودکانت مغتنم باشد

 

می خواستم از بوسه بنویسم هراسیدم

توی کتابم بیتی از این شعر کم باشد

 

 

تماشا کن... "مهدی فرجی"

چیزی نگو ، دزدانه و شیرین تماشا کن

بنشین و مثل دختری سنگین تماشا کن

 

یک کاروان خیس ابریشم همین حالا

از زیر چشم ام رفت سمت چین ، تماشا کن!

 

بر شانه ات نگذاشتم سر،با خودم گفتم:

آن قله ها را از همین پایین تماشا کن

 

آن آبشاری را که از قوس کمرگاهش

جاری ست نافرمان و بی تمکین تماشا کن

 

مرد خدا را هر اذان صبح در کافه

ای چشم های کافر بی دین! تماشا کن

 

<< من مانده ام مهجور از او ، بیچاره و رنجور...>>

من قرن ها رنج ام در این تضمین تماشا کن

 

چون بشکنم عکس تو در هر تکه ام پیداست

باور نداری بشکن و بنشین تماشا کن!

 

مجموعه غزل <قرار نشد>

 


رفتم که از دیـوانه بازی دست بردارم... "مهدی فرجی"

   


رفتم که از دیـوانه بازی دست بردارم
تا اخم کردم مطمئن شد دوستش دارم

 

وا کرد درهای قفس راگفت : مختاری !
ترجیح دادم دست روی دست بگـذارم

 

بیـزارم از وقتی که آزادم کند ای وای !
روزی که خوشحالش نخواهد کرد آزارم

 

این پا و آن پا کرد ؛ گفتـم دوستم دارد
امـا نگو سر در نمی آورده از کارم !

 

از یال و کـوپالم خجالت می کشم اما
بازیچه ی آهو شدن را دوست می دارم

 

با خـود نشستم مو به مو یاد آوری کردم
از خـواب های روز در شب های بیـدارم

 

من چای می خوردم به نوبت شعر می خواندند
تا صبح عکس سایه و سعدی به دیوارم !