ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
عصر بود و باد میپیچید در شال سفیدت
مثل من شاعر شد آنجا، یک نظر، هر کس که دیدت
بینظیری، بیقراری، باشکوهی، باوقاری
چون گلی کمیابی و باید فقط دیدت، نه چیدت
عشق، بیامّید هم زنده ست، اگر باور نداری،
پس نگاهی کن به چشم عاشقانِ ناامیدت
کافرم خواندند، اما کیست با ایمانتر از من؟
میپرستم آن خدایی را که در مستی کشیدت
خواست حتی از فرشته، خاصتر باشی، که یکجا
مهربان و مومن و مغرور و شیطان آفریدت
خوب شد، چشم حسودان، وقت نقد شعرهایم
کور بود و در میان شور ابیاتم، ندیدت
عشق اگر دین بود، چشمان تو میشد آیههایش
یا خداوندش به عنوان نبی، برمیگُزیدت
عشق اگر دین بود، شیرین من! این فرهاد عاشق
کوه میکند آنقدر، تا عاقبت میشد شهیدت
یک جهان احساس، این سو در دلم دیدی و رفتی
کاش میگفتی: چه احساسی به آن سو میکشیدت؟
هراس و دلهره خواهد رفت همان شبی که تو میآیی
همان شب آمنه میبیند درون چشم تو دنیایی
همین که آمدهای از راه، قریش محو تو شد ای ماه!
یتیم کوچک عبدالله! ببین نیامده، آقایی!
گل قشنگ بنی هاشم، سلام بر تو ابوالقاسم
دلم کنار تو شد مُحرم، ندیده خوشتر از این جایی
چنان کنار ابوطالب، ستوده حُسن تو را یثرب
که وحی شد به دل راهب همان ستوده عیسایی
به هیچ آینه جز حیدر، نه پادشاه و نه پیغمبر
شکوه و حُسن تو را دیگر، خدا نداده به تنهایی
به دختران نهان درگل، ببار ساقی نازک دل
ببار تا بشود نازل به قلب پاک تو زهرایی
به آرزوی نگین تو درآمدهست به دین تو
مسیح من! به کمین تو نشسته است یهودایی
قسم به «لیل» و به گیسویت، به ذکر «یاحق» و «یاهو»یت
به آیه، آیهی ابرویت به آن دو چشم تماشایی
در این هزاره ظلمانی از آن ستاره که میدانی
برای این شب توفانی کمی بخوان دل دریایی!
بخوان که در عرفاتم من، کنار آب حیاتم من
به شوق این همه زیبایی...
تا چشم خُم افتاد به سیمای تو، ساقی!
مثل همه خَم شد جلوی پای تو، ساقی!
دل بست به آن حالت گیرای تو، ساقی!
شد مثل نبی، غرق تماشای تو، ساقی!
خاتم به تو بالیده، که پایان پیامی
هم نقطهی آغازی و هم ختم کلامی
این سلسلهی عشق، به موی تو رسیده
سیب دل عشاق، به جوی تو رسیده