عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

نام تمام مردگان یحیاست..."محمد على سپانلو"

 

۲۹ آبان ماه زادروز زنده یاد محمدعلی سپانلو

 

 

نام تمام بچه‌های رفته

در دفترچه دریاست

بالای این ساحل

فراز جنگل خوشگل

در چشم هر کوکب

گهواره‌ای بر پاست

بی‌خود نترس ای بچه تنها

نام تمام مردگان یحیاست

هر شب فراز ساحل باریک

دریا تماشا می‌کند هم‌بازیانش را

در متن این آبیچه تاریک

یک دسته کودک را

که چون یک خوشه گنجشک

بر پنج سیم برق

هر شب، گرد می‌آیند

اسفندیار مرده‌ای (بی‌وزن، مانند حباب کوچک صابون(

تا می‌نشیند

شعر می‌خواند

این پنج تا سیم چه خوشگله

مثل خطوط حامله

گنجشگ تپل مپل نک می‌زنه به خط سل

هر شب در این کشور

ما رفتگان، با برف و بوران باز می‌گردیم

در پنجره‌های به دریا باز

از هیاهو و بانگ چشم‌انداز

یک رشته گلدان می‌برند از خواب‌های ناز

ما را تماشا می‌کنند از دور

که هم صدای بچه‌های مرده می‌خوانیم

آوازمان، در برف پایان زمستانی

بر آبهای مرده می‌بارد

با کودکان مانده در آوار بمباران

در مجلس آواز، مهمانیم

یک ریز می‌خواند هنوز اسفندیار آن سو

خرگوش و خاکستر شدی ای بچه ترسو

دریای فردا کشتزار ماست

نام تمام مردگان یحیاست

آنک دهان‌های به خاموشی فروبسته به هم پیوست

تا یک صدای جمعی زیبا پدید آید

مجموعه‌ای در جزء جزئش، جام‌هایی که به هم می‌خورد

آواز گنجشک و بلور وبرف

آواز کار و زندگی و حرف

آواز گل‌هایی که در سرما و یخبندان نخواهد مرد

از عاشقان، از حلقه پیوند وبینایی

موسیقی احیای زیبایی

موسیقی جشن تولدها

آهنگ‌های شهربازی‌ها، نمایش‌ها

در تار و پود سازهای سیمی و بادی

شعر جهانگردی و تعطیلی و آزادی

این همسرایان نامشان یحیاست

و آن دهان، خواننده‌اش دریاست

با فکر احیای طبیعت‌ها، سفر‌ها، میهمانی‌ها

دم می‌دهد یحیی

و بچه‌ها همراه او آواز می‌خوانند

در نیلا به دریا

ای برف ببار

با فکر بهار

بر جنگل و دشت

بر شهر و دیار

ای مادر گرگ

ای چله بزرگ

هی زوزه بکش

هی آه برآر

ما از دل تو

بی‌باک‌تریم

از تندر و برق

چالاک‌تریم

با شمع و چراغ

در خانه و باغ

برف شب عید

همسایه ماست

این سرود و سپید با رنگ امید

فردا که رسید

سرمایه ماست

ای برف ببار

تا صبح بهار

نوبت به نوبت، تا شب تحویل سال نو

گنجشک‌ها و بچه‌های مرده می‌خوانند

با چشم‌های کوچک شفاف

تا صبح، روی سیم‌های برق می‌مانند

 

عکسی از تو... “مهدی اشرفی”

هر بار

عکسی از تو را

در رودخانه غرق می کنم

کمی پایین تر

جنازه ی عکاسی را از آب بیرون می کشند

 

حالا این مرد

غرق شده است

در میز و صندلی اداره اش

 

آن زن

غرق شده است

در آینه ی توی کیف

 

و آن ها که در خیابان فریاد می کشند

در مشت های گره کرده ی شان

 

تو

دست های زیادی داری

دست داری در قتل ناتالی وود

دست داری در غرق شدن کشتی های پرتغالی

دست گذاشته ای روی روزنامه ها

دستبرد زده ای به بانک ها

دست برده ای در فکر مردان

نگاه کن

آن مرد هنوز دارد به تو فکر می کند

این را از سایه اش فهمیدم

سایه ی زنی زیبا

که بر زمین افتاده است

 

نگهش سوی دگر بود و نگاهش کردم... "احمد گلچین معانی"

 

 

نگهش سوی دگر بود و نگاهش کردم

دیده روشن به صفای رخ ماهش کردم

 

تا برم ره به دل آن گل خندان چو نسیم

گاه و بیگاه گذر بر سر راهش کردم

 

همچو آن تشنه که راهش بزند موج سراب

اشتباه از نگه کاه به گاهش کردم

 

دیدمش گرم سخن دوش چو در صحبت غیر

غیرتم کشت ولی خوب نگاهش کردم

 

دور از آن رلف پریشان دلم آرام نیافت

گرچه زندانی شبهای سیاهش کردم

 

حاصل شمع وجودم همه اشک آمد و آه

وآنقدر سوختم از غم که تباهش کردم

 

مهربان گشت مه من به سرودی "گلچین"

تا نثار قدم این مهر گیاهش کردم