عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

غم مخور... "حافظ"


یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور                      

کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور

 

ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن                       

وین سر شوریده بازآید به سامان غم مخور

 

گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن                     

چتر گل در سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور

 

دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت              

دائما یک سان نباشد حال دوران غم مخور

 

هان مشو نومید چون واقف نه‌ای از سر غیب                 

باشد اندر پرده بازی‌های پنهان غم مخور

 

ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی برکند                 

چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور

 

در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم                     

سرزنش‌ها گر کند خار مغیلان غم مخور

 

گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید                      

هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور

 

حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب                   

جمله می‌داند خدای حال گردان غم مخور

 

حافظا در کنج فقر و خلوت شب‌های تار              

تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور

 


 


منو ببخش... "مریم حیدرزاده"


اگه تو رو دوست دارم خیلی زیادمنو ببخش

اگه تویی اون که فقط دلم میخواد…منو ببخش       

 

منو ببخش اگه شبا ستاره ها رو میشمارم

منو ببخش اگه بهت خیلی میگم دوست دارم

 

منو ببخش اگه برات سبد سبد گل می چینم

منو ببخش اگه شبا فقط تو رو خواب می بینم

 

اگه تو رو دوست دارم خیلی زیاد…منو ببخش         

اگه تویی اون که فقط دلم میخواد…منو ببخش       

 

 

منو ببخش اگه واسه چشای تو خیلی کم ام

تو یه فرشته ای و من اگه خیلی باشم  یه آدم ام

 

منو ببخش اگه برات می میرم و زنده میشم 

اگه با دیوونگی هام پیش تو شرمنده میشم

 

منو ببخش اگه همش میسپارمت دست خدا

اگه پیش غریبه ها به جای "تو" میگم "شما"

 

منو ببخش،من نمی خوام تو رو به ماه نشون بدم

نشونیتو نه به شب و نه دست آسمون بدم

 

منو ببخش اگه می خوام تو رو فقط واسه خودم

ببخش اگه کم ام ولی زیاده عاشقت شدم

 

اگه تو رو دوست دارم خیلی زیاد…منو ببخش         

اگه تویی اون که فقط دلم میخواد…منو ببخش       

 

                                                       

 

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد... " فروغ فرخزاد"


به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

به جویبار که در من جاری بود

به ابرها که فکرهای طویلم بودند

به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من

از فصل های خشک گذر می کردند

به دسته های کلاغان

که عطر مزرعه های شبانه را

برای من به هدیه می آوردند

به مادرم که در آیینه زندگی  می کرد

و شکل پیری ِ من بود

و به زمین ، که شهوت تکرار من ، درون ملتهبش را

از تخمه های سبز می انباشت - سلامی دوباره خواهم داد

می آیم ، می آیم ، می آیم

با گیسویم : ادامهٔ بوهای زیر خاک

با چشمهایم : تجربه های غلیظ تاریکی

با بوته ها که چیده ام از بیشه های آن سوی دیوار

می آیم ، می آیم ، می آیم

و آستانه پر از عشق می شود

و من در آستانه به آنها که دوست می دارند

و دختری که هنوز آنجا ،

در آستانهٔ پرعشق ایستاده ، سلامی دوباره خواهم داد


"از مجموعه تولدی دیگر"