عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

دختران دشت!... "احمد شاملو"


دختران دشت!

دختران انتظار!

دختران امید تنگ

در دشت بی کران،

و آرزوهای بیکران

در خلق های تنگ!

دختران آلاچیق نو

در آلاچیق هائی که صد سال

از زره جامه تان اگر بشکوفید

باد دیوانه

یال بلند اسب تمنا را

آشفته کرد خواهد...

 

دختران رود گل آلود

دختران هزار ستون شعله،‌به طاق بلند دود

دختران عشق های دور

روز سکوت و کار

شب های خستگی

دختران روز

بی خستگی دویدن،

شب

سر شکستگی

در باغ راز و خلوت مرد کدام عشق

در رقص راهبانه شکرانه کدام

آتش زدای کام

بازوان فواره ئی تان را

خواهید برفراشت؟

 

افسوس!

موها، نگاه ها

به عبث

عطر لغات شاعر را تاریک می کنند

دختران رفت و آمد

در دشت مه زده

دختران شرم

شبنم

افتادگی

رمه

از زخم قلب آبائی

در سینه کدام شما خون چکیده است؟

پستان تان، کدام شما

گل داده در بهار بلوغش؟

لب های تان کدام شما

لب های تان کدام

- بگوئید !-

در کام او شکفته، نهان، عطر بوسه ئی؟

شب های تار نم نم باران - که نیست کار  

اکنون کدام یک ز شما

بیدار می مانید

در بستر خشونت نومیدی

در بستر فشرده دلتنگی

در بستر تفکر پر درد رازتان،

تا یاد آن - که خشم و جسارت بود

بدرخشاند

تا دیر گاه شعله آتش را

در چشم بازتان؟

***

بین شما کدام

 بگوئید   

بین شما کدام

صیقل می دهید

سلاح آبائی را

برای

روز

انتقام؟

 


 

تو را... "پل الوار"


تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیستم دوست دارم

 

برای خاطر عطر نان گرم

 

و برفی که آب می‌شود

 

و برای نخستین گل‌ها

 

تو را به خاطر دوست داشتن دوست دارم

 

تو را به جای همه کسانی که دوست نمی‌دارم دوست می‌دارم

 

بی تو جز گستره‌یی بی‌کرانه نمی‌بینم

 

میان گذشته و امروز.

 

از جدار آیینه‌ی خویش گذشتن نتوانستم

 

می‌بایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم

 

راست از آن گونه که لغت به لغت از یادش می‌برند.

 

تو را دوست می‌دارم برای خاطر فرزانه‌گی‌ات که از آن من نیست

 

به رغم همه آن چیزها که جز وهمی نیست دوست دارم

 

برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمی‌دارم

 

می‌اندیشی که تو تردیدی اما تو تنها دلیلی

 

تو خورشیدی رخشانی هستی که بر من می‌تابی

 

هنگامی که به خویش مغرورم؟

 

سپیده که سر بزند

 

در این بیشه‌زار خزان زده شاید گلی بروید

 

شبیه آنچه در بهار بوئیدیم

 

پس به نام زندگی

 

هرگز نگو هرگز…؟

 

     

ترجمه:  "احمد شاملو"

اشک رازیست لبخند رازیست عشق رازیست... "احمد شاملو "


اشک رازیست، لبخند رازیست، عشق رازیست

 

 اشک آن شب لبخند عشقم بود

 

قصه نیستم که بگویی

 

نغمه نیستم که بخوانی

 

صدا نیستم که بشنوی

 

یا چیزی چنان که ببینی یا چیزی چنان که بدانی

 

من درد مشترکم مرا فریاد کن

 

درخت با جنگل

 

 سخن می گوید

 

علف با صحرا

 

 ستاره با کهکشان

 

و من با تو

 

 سخن می گویم

 

نامت را به من بگو

 

دستت را به من بده

 

حرفت را به من بگو

 

 قلبت را به من بده

 

من ریشه های تو را در یافتم

 

 با لبانت برای همه لب ها سخن گفته ام

 

و دست هایت با دستان من آشناست

 

در خلوت روشن با تو گریسته ام

 

برای خاطر زندگان

 

 و در گورستان  تاریک با تو خوانده ام زیبا ترین سرود ها را

 

زیرا که مردگان این سال عاشق ترین زندگان بوده اند

 

دستت را به من بده دست های تو با من آشناست

 

ای دیر یافته با تو سخن می گویم

 

بسان ابر که با طوفان

 

بسان علف که با صحرا

 

بسان باران که با دریا

 

 بسان پرنده که با بهار

 

 بسان درخت که با جنگل

 

سخن می گوید

 

زیرا که من ریشه های تو را دریافتم

 

زیرا که صدای من با صدایی تو آشناست...

 


 

 

بارون میاد جرجر... "احمد شاملو"

بارون میاد جرجر، گم شده راه بندر

ساحل شب چه دوره، آبش سیاه و شوره

آی خدا کشتی بفرست، آتیش بهشتی بفرست

جاده‌ی کهکشون کو، زهره‌ی آسمون کو

چراغ زهره سرده، تو سیاها می‌گرده

ای خدا روشنش کن،فانوس راه منش کن

  ادامه مطلب ...

ماهی... "احمد شاملو"

من فکر می‌کنم

هرگز نبوده قلبِ من

                       اینگونه

                              گرم و سُرخ

   ادامه مطلب ...

دختران..."احمد شاملو"


دختران دشت!

دختران انتظار!

دختران امید تنگ

در دشت بی کران،

و آرزوهای بیکران

در خلق های تنگ!

دختران آلاچیق نو

در آلاچیق هائی که صد سال! -

از زره جامه تان اگر بشکوفید

باد دیوانه

یال بلند اسب تمنا را

آشفته کرد خواهد...


***  

ادامه مطلب ...

بیابان... "احمد شاملو"


بیابان را، سراسر، مه فرا گرفته است

 چراغ قریه پنهان است

 موجی گرم در خون بیابان است

 بیابان، خسته

 لب بسته

 نفس بشکسته

 در هذیان گرم عرق می ریزدش آهسته

 از هر بند

 

بیابان را سراسر مه گرفته است می گوید به خود عابر

 سگان قریه خاموشند

 در شولای مه پنهان، به خانه می رسم گل کو نمی داند مرا ناگاه

 در درگاه می بیند به چشمش قطره

 اشکی بر لبش لبخند، خواهد گفت:

بیابان را سراسر مه گرفته است… با خود فکر می کردم که مه، گر

 همچنان تا صبح می پائید مردان جسور از

 خفیه گاه خود به دیدار عزیزان باز می گشتند

 

بیابان را، سراسر، مه فرا گرفته است

 چراغ قریه پنهان است

 موجی گرم در خون بیابان است

 بیابان، خسته

 لب بسته

 نفس بشکسته

 در هذیان گرم عرق می ریزدش آهسته

 از هر بند