عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

حلالم کن... "علیرضا بدیع"

 

به سویم با لب خشک آمدی، با چشم تر رفتی

 حلالم کن که از سرچشمه ی من تشنه تر رفتی

 

میان دلبران پابندی مهرت سرآمد بود

 چه ها دیدی که با دل آمدی اما به سر رفتی

 

 مگر با کوه خویشاوندی دیرینه ای داری؟

 که هرچه بیشتر سویت دویدم، پیشتر رفتی

 

تو را همشیره ی مهتاب می دانم که ماه آسا

 به بالینم سر شب آمدی وقت سحر رفتی

 

تو با باد شمالی نسبتی داری؟ که همچون او

 رسیدی بی صدا از راه دور و بی خبر رفتی

 

اسیرت کرده بودم فکر می کردم که عشق است این!

قفس را باز کردم دانه بگذارم که در رفتی

 

تو مرغ نوپری، زود ست جلد بام من باشی

 خدا پشت و پناهت باد اگر بی من سفر رفتی

 


پاییز... "علیرضا بدیع"


 

 

پاییز می رسد که مرا مبتلا کند

با رنگ های تازه مرا آشنا کند

 

پاییز می رسد که همانند سال پیش

خود را دوباره در دل قالیچه جا کند

 

او می رسد که از پس نه ماه انتظار

راز درخت باغچه را برملا کند

 

او قول داده است که امسال از سفر

اندوه های تازه بیارد، خدا کند

 

او می رسد که باز هم عاشق کند مرا

او قول داده است به قولش وفا کند

 

پاییز عاشق است و راهی نمانده است

جز این که روز و شب بنشیند دعا کند

 

شاید اثر کند و خداوند فصل ها

یک فصل را به خاطر او جا به جا کند

 

تقویم خواست از تو بگیرد بهار را

تقدیر خواست راه شما را جدا کند

 

خش خش... صدای پای خزان است، یک نفر

در را به روی حضرت پاییز وا کند...

 


 

خوش آمدی،بنشین،آفتاب دم کردم... "علیرضا بدیع"

 

به جرم اینکه دلم آه هست و آهن نیست

کسی به جز تو در این روزگار با من نیست

 

خوش آمدی ... بنشین ... آفتاب دم کردم

که چای دغدغه ی عاشقانه ی من نیست

 

زمانه ای شده بانو که هفت خوان از نو

پدید آمده اما کـــَسی تهمتن نیست  

 

به دور هر که بچرخی به دورت اندازد

اگر چه قصهء ما قصهء فلاخَن نیست

 

ترا به خانه نیاوردم گلایه کنم

شب است وقت برای گلایه کردن نیست

 

بیا ازین گله ها بگذریم و بگذاریم

زمان نشان بدهد دوست کیست دشمن کیست؟

 

 


خوش آمدی ... بنشین ... آفتاب دم کردم... "علیرضا بدیع"

 

به جرم اینکه دلم آه هست و آهن نیست

کسی به جز تو در این روزگار با من نیست

 

خوش آمدی ... بنشین ... آفتاب دم کردم

که چای دغدغه ی عاشقانه ی من نیست

 

زمانه ای شده بانو که هفت خوان از نو

پدید آمده اما کـــَسی تهمتن نیست ...

 

به دور هر که بچرخی به دورت اندازد

اگر چه قصهء ما قصهء فلاخَن نیست

 

ترا به خانه نیاوردم گلایه کنم

شب است وقت برای گلایه کردن نیست

 

بیا ازین گله ها بگذریم و بگذاریم

زمان نشان بدهد دوست کیست دشمن کیست