عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

صبح بی تو... "قیصر امین پور"

 

صبـحِ بـی تـو، رنـگ بـعد از ظهر یک آدینه دارد

بی ‌تـو حتـی مهـربـانی حـالتـی از کـینـه دارد

 

بی ‌تو می‌گویند: تعطیل است کارِ عشق بازی

عشق، امـا کـی خـبـر از شـنـبه و آدینه دارد

 

جُـغـد، بـر ویـرانه می‌خـواند بـه انـکارِ تـو امــا

خــاک ایـن ویـرانـه‌ها، بویی از آن ویرانه دارد

 

خـواستــم از رنـجـشِ دوری بگویم، یـادم آمد

عـشق بـا آزار، خـویـشـاونـدی دیـریـنه دارد

 

رویِ آنــم نـیـسـت تـا در آرزو، دستی بـرآرم

ای خوش آن دستی که رنگِ آبرو از پینه دارد

 

در هـوای عـشقِ تـو پر می زند با بی قراری

آن کبوترْ چاهیِ زخمی که او در سیـنـه دارد

 

نـاگـهان قـفـلِ بـزرگ تـیــرگی را می‌گـشاید

آن کـه در دسـتـش کلید شهـر پـر آیینه دارد

 

 


با تیشه ی خیال تراشیده ام تو را... "قیصر امین پور"


با تیشه ی خیال تراشیده ام تو را

در هر بُتی که ساخته ام، دیده ام تو را

 

ازآسمان به دامنم افتاده آفتاب

یا چون گل از بهشت خدا چیده ام تو را

 

هر گل به رنگ و بوی خودش می دمد به باغ

من از تمام گل ها، بوییده ام تو را  

 

رویای آشنای شب و روز عمر من

در خواب های کودکی ام دیده ام تو را

 

از هر نظر تو عینِ پسندِ دلِ منی  

هم دیده، هم ندیده، پسندیده ام تو را  

 

زیبا پرستی دل من بی دلیل نیست

زیرا به این دلیل پرستیده ام تو را

 

با آنکه جز سکوت جوابم نمی دهی

در هر سوال از همه پرسیده ام تو را

 

از شعر و استعاره و تشبیه، برتری

باهیچ کس به جز تو نسنجیده ام تو را …

 

 


زبان عشق... "قیصر امین پور"

دست عشق از دامن دل دور باد

می‌توان آیا به دل دستور داد  

 

می‌توان آیا به دریا حکم کرد

که دلت را یادی از ساحل مباد

 

موج را آیا توان فرمود: ایست

باد را فرمود: باید ایستاد

 

آن که دستور زبان عشق را

بی‌گزاره در نهاد ما نهاد

 

خوب می‌دانست تیغ تیز را

در کف مستی نمی‌بایست داد

 


خار خندید و به گل گفت سلام..."قیصر امین پور"

 

خار خندید و به گل گفت سلام

و جوابی نشنید

خار رنجید ولی هیچ نگفت

ساعتی چند گذشت

گل چه زیبا شده بود

دست بی رحمی نزدیک آمد،گل سراسیمه ز وحشت افسرد

لیک آن خار در آن دست خلید و گل از مرگ رهید

صبح فردا که رسید

خار با شبنمی از خواب پرید

گل صمیمانه به او گفت سلام...

گل اگر خار نداشت

دل اگر بی غم بود

اگر از بهر کبوتر قفسی تنگ نبود،

زندگی

عشق

اسارت

قهر و آشتی

همه بی معنا بود...

 


بر تیر نگاه تو دلم سینه سپر کرد... "قیصر امین پور"


بر تیر نگاه تو دلم سینه سپر کرد

تیر آمد و از این سپر و سینه گذر کرد

 

چشم تو به زیبایی خود شیفته‌تر شد

همچون گل نرگس که در آیینه نظر کرد

 

با عشق بگو سر به سر دل نگذارد

طفلی دلکم را غم تو دست به سر کرد

 

گفتیم دمی با غم تو راز نهانی

عالم همه را شور و شر اشک خبر کرد

 

سوز جگرم سوخته دامان دلم را

آهی که کشیدیم در آیینه اثر کرد

 

یک لحظه شدم از دل خود غافل و ناگاه

چون رود به دریا زد و چون موج خطر کرد

 

بی‌صبر و شکیبم که همه صبر و شکیبم

همراه عزیزان سفر کرده، سفر کرد

 

باید به میانجی گری یک سر مویت

فکری به پریشانی احوال بشر کرد

 

 


می خواهمت... "قیصر امین پور"


 می خواهمت چنانکه شب خسته خواب را

می جویمت چنانکه لب تشنه آب را

 

محو تو ام چنانکه ستاره به چشم صبح

یا شبنم سپیده دمان آفتاب را

 

بی تابم آنچنان که درختان برای باد

یا کودکان خفته به گهواره تاب را

 

بایسته ای چنان که تپیدن برای دل

یا آنچنان که بال پریدن ، عقاب را

 

حتی اگر نباشی ، می آفرینمت

چونان که التهاب بیابان، سراب را

 

ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی

با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را

 


بزنم یا نزنم ؟... "قیصر امین پور"

حرف ها دارم اما ... بزنم یا نزنم ؟
با تو ام ! با تو ! خدا را ! بزنم یا نزنم ؟

همه ی حرف دلم با تو همین است که، دوست
چه کنم ؟ حرف دلم را بزنم یا نزنم ؟

عهد کردم دگر از قول و غزل دم نزنم
زیر قول دلم آیا بزنم یا نزنم ؟

گفته بودم که به دریا نزنم دل اما
کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم ؟

از ازل تا به ابد پرسش آدم این است
دست بر میوه ی حوا بزنم یا نزنم ؟

به گناهی که تماشای گل روی تو بود
خار در چشم تمنا بزنم یا نزنم ؟

دست بر دست همه عمر در این تردیدم
بزنم یا نزنم ؟ ها ؟ بزنم یا نزنم ؟