عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

شیخ حسن و مرد بینوا... "محسن مردانی"

  

بینوایی، شیخ حسن را دید و دامانش گرفت

شیخ گفتا: «ای برادر این عبا، افسار نیست؟»

 

گفت: «می‌دانم، ولی دارم سؤالی از شما»

گفت: «اکنون فرصتِ پاسخ، در این دیدار نیست»

 

گفت: « از فقر و گرانی، جان ما آمد به لب »

گفت: «می‌دانم، گرانی قابل انکار نیست»

 

گفت: «می‌دانی حسن؟ پس زودتر کاری بکن»

گفت: «مشغولم، ولی سخت است، ره هموار نیست»

 

گفت: «پس این قیمت بازار را تثبیت کن»

گفت: «با بازار، ما را قدرت پیکار نیست»

 

گفت: «حرفی لااقل از قطع یارانه نزن»

گفت: «اما در خزانه، درهم و دینار نیست»

 

گفت: «پس کِی میگشاید آن کلیدت قفل‌ها؟»

گفت: «بی‌تابی مکن، صبرت چرا بسیار نیست؟»

 

گفت: «صبر ما گذشت از حضرت ایوب هم»

گفت: «عمر نوح پیدا کن، اگر دشوار نیست!»

 

گفت: «دیدار اوباما را نرفتی، پس چرا؟»

گفت: «ما را رخصت این وصل در انظار نیست!»

 

گفت: «پس کِی بشکند این حلقه‌ی تحریم‌ها؟»

گفت: «دشوار است، کار یک نفر، یک بار نیست!»

 

گفت : «شیخا! پس چه شد آزادی زندانیان؟»

گفت: «با حکم قضایی، هیچ ما را کار نیست»

 

گفت: «اکنون مصلحت را در چه می‌بینی حسن؟»

گفت: «ساکت باش، چون سودی در این اشعار نیست!»

 


8 آبان 1392

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.