ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
بینوایی، شیخ حسن را دید و دامانش گرفت
شیخ گفتا: «ای برادر این عبا، افسار نیست؟»
گفت: «میدانم، ولی دارم سؤالی از شما»
گفت: «اکنون فرصتِ پاسخ، در این دیدار نیست»
گفت: « از فقر و گرانی، جان ما آمد به لب »
گفت: «میدانم، گرانی قابل انکار نیست»
گفت: «میدانی حسن؟ پس زودتر کاری بکن»
گفت: «مشغولم، ولی سخت است، ره هموار نیست»
گفت: «پس این قیمت بازار را تثبیت کن»
گفت: «با بازار، ما را قدرت پیکار نیست»
گفت: «حرفی لااقل از قطع یارانه نزن»
گفت: «اما در خزانه، درهم و دینار نیست»
گفت: «پس کِی میگشاید آن کلیدت قفلها؟»
گفت: «بیتابی مکن، صبرت چرا بسیار نیست؟»
گفت: «صبر ما گذشت از حضرت ایوب هم»
گفت: «عمر نوح پیدا کن، اگر دشوار نیست!»
گفت: «دیدار اوباما را نرفتی، پس چرا؟»
گفت: «ما را رخصت این وصل در انظار نیست!»
گفت: «پس کِی بشکند این حلقهی تحریمها؟»
گفت: «دشوار است، کار یک نفر، یک بار نیست!»
گفت : «شیخا! پس چه شد آزادی زندانیان؟»
گفت: «با حکم قضایی، هیچ ما را کار نیست»
گفت: «اکنون مصلحت را در چه میبینی حسن؟»
گفت: «ساکت باش، چون سودی در این اشعار نیست!»
8 آبان 1392