ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
یک بار بی خبر به شبستان من درآ
چون بوی گل، نهفته به این انجمن درآ
از دوریت چو شام غریبان گرفتهایم
از در گشادهروی چو صبح وطن درآ
مانند شمع، جامهٔ فانوس شرم را
بیرون در گذار و به این انجمن درآ
دست و دلم ز دیدنت از کار رفته است
بند قبا گشوده به آغوش من درآ
آیینه را ز صحبت طوطی گزیر نیست
ای سنگدل به صائب شیرینسخن درآ
جــــــــز سر کوى تــــــو اى دوست، نـــــــدارم جایى
در سرم نیست، بجز خاک درت سودایى
بـــــــر در میکـــــــــده و بتکــــــــــده و مسجد و دیر
سجــــده آرم که تو شاید، نظرى بنمایى
مشکلى حــــــل نشد از مـــــدرسه و صحبت شیخ
غمـــــزه اى تا گره از مشکل ما بگشایى
این همـــــه مــــــــا و منـــــى، صـوفى درویش نمود
جلــــــــوه اى تا من و ما را ز دلــم بزدایى
نیستم، نیست، که هستى همه در نیستى است
هیچم و هیچ کـــــه در هیچ نظــر فرمایى
پـــــى هـــــر کس شـــدم، از اهل دل و حال و طرب
نشنیدم طــــــــرب از شــــاهد بزم آرایى
عـــــــاکف درگـــــــــــه آن پرده نشینم، شب و روز
تا به یک غمزه او، قطـــــره شود دریایى
سر ارادت ما و آستان حضرت دوست
که هر چه بر سر ما می رود ارادت اوست
نظیر دوست ندیدم اگر چه از مه و مهر
نهادم آینه ها در مقابل رخ دوست
صبا ز حال دل تنگ ما چه شرح دهد
که چون شکنج ورق های غنچه تو بر توست
نه من سبوکش این دیر رندسوزم و بس
بسا سرا که در این کارخانه سنگ و سبوست
مگر تو شانه زدی زلف عنبرافشان را
که باد غالیه سا گشت و خاک عنبربوست
نثار روی تو هر برگ گل که در چمن است
فدای قد تو هر سرو بن که بر لب جوست
زبان ناطقه در وصف شوق نالان است
چه جای کلک بریده زبان بیهده گوست
رخ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت
چرا که حال نکو در قفای فال نکوست
نه این زمان دل حافظ در آتش هوس است
که داغدار ازل همچو لاله خودروست
عطری که کسی ندیده و نشنیده
امشب به حریم احمدی پیچیده
ذرات اگر به شوق و شور آمده اند
خورشید شفاعت ز افق تابیده...
زندگی رسم خوشایندی است
زندگی
بال و پری دارد با وسعت مرگ
پرشی
دارد اندازه عشق
زندگی چیزی نیست
که لب
طاقچه عادت از یادمن و تو برود
زندگی
جذبه دستی است که می چیند
زندگی
نوبر انجیر سیاه در دهان گس تابستان است
زندگی
بعد درخت است به چشم حشره
زندگی
تجربه شب پره در تاریکی است
زندگی
حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد
زندگی
سوت قطاری است که درخواب پلی می پیچد
زندگی
دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیماست
خبر
رفتن موشک به فضا
لمس
تنهایی ماه
فکر
بوییدن گل در کره ای دیگر
زندگی
شستن یک بشقاب است
زندگی
یافتن سکه دهشاهی در جوی خیابان است
زندگی
مجذور اینه است
زندگی
گل به توان ابدیت
زندگی
ضرب زمین در ضربان دل ما
زندگی
هندسه ساده و یکسان نفسهاست
خوش به
حال من ودریا و غروب و خورشید
و
چه بی ذوق جهانی که مرا با تو ندید
رشته
ای جنس همان رشته که بر گردن توست
چه سروقت مرا هم به سر وعده کشید
به کف و ماسه که نایابترین مرجان ها
تپش تب زده نبض مرا می فهمید
آسمان روشنی اش را همه بر چشم تو داد
مثل خورشید که خود را به دل من بخشید
ما به اندازه هم سهم ز دریا بردیم
هیچ کس مثل تو ومن به تفاهم نرسید
خواستی شعر بخوانم دهنم شیرین شد
ماه طعم غزلم را ز نگاه تو چشید
من که حتی پی پژواک خودم می گردم
آخرین زمزمه ام را همه شهر شنید
ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شد دل رمیده ما را انیس و مونس شد
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسله آموز صد مدرس شد
به بوی او دل بیمار عاشقان چو صبا فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد
به صدر مصطبهام مینشاند اکنون دوست گدای شهر نگه کن که میر مجلس شد
خیال آب خضر بست و جام اسکندر به جرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد
طربسرای محبت کنون شود معمور که طاق ابروی یار منش مهندس شد
لب از ترشح می پاک کن برای خدا که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد
کرشمه تو شرابی به عاشقان پیمود که علم بیخبر افتاد و عقل بیحس شد
چو زر عزیز وجود است نظم من آری قبول دولتیان کیمیای این مس شد
ز راه میکده یاران عنان بگردانید چرا که حافظ از این راه رفت و مفلس شد
بعثت پیامبر اکرم(ص) بر پیروان حقیقی آن حضرت تبریک و تهنیت باد...