عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

اهل کاشانم... "سهراب سپهری"


اهل کاشانم، اما
شهر من کاشان نیست
شهر من گم شده است
من با تاب ، من با تب
خانه ای در طرف دیگر شب ساخته ام
و راستی! مگر فرقی هم می کند که انسان در کجای زمین باشد؟
هر کجا هستم، باشم
آسمان مال من است
پنجره، فکر، هوا،  عشق، زمین مال من است
او با هشت کتاب آمد، 

و پیام هایی از دوستی، مهربانی، روشنایی و ... برای ما آورد

روزی خواهم آمد ، و پیامی خواهم آورد
خواهم آمد ، گل یاسی به گدا خواهم داد
خواهم آمد سر هر دیواری ، میخکی خواهم کاشت
آشتی خواهم داد
آشنا خواهم کرد
دوست خواهم داشت
و با قایقی به پشت دریاها سفر کرد و از این خاک دور شد
قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب
دور خواهم شد از این خاک غریب ،
همچنان خواهم خواند .
همچنان خواهم راند
پشت دریاها شهری است
که در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است
پشت دریاها شهری است
قایقی باید ساخت.. .


اهل کاشانم
روزگارم بد نیست
تکه نانی دارم ، خرده هوشی ، سر سوزن ذوقی

مادری دارم ، بهتر از برگ درخت
دوستانی ، بهتر از آب روان
و خدایی که در این نزدیکی است :
لای این شب بو ها ، پای آن کاج بلند


من مسلمانم
قبله ام یک گل سرخ ...
اهل کاشانم
پیشه ام نقاشی است
گاه گاهی قفسی می سازم با رنگ ، می فروشم به شما
تا به آواز شقایق که در آن زندانی است
دل تنهایی تان تازه شود ...


من نمی دانم
که چرا می گویند : اسب حیوان نجیبی است ، کبوتر زیباست
و چرا در قفس هیچکس کرکس نیست .
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد ،
چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید ...


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.