عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

منم که می‌گذری... "مهدی فرجی"


دوباره مست شد و یاوه گفت و شَنگ ترم کرد
نخورده گونه‌ی من سرخ شد قشنگ ترم کرد


به گریه گفت شبی "دوستم بدار" و ندانست
که گریه‌های زنان رفته رفته سنگ ترم کرد

  ادامه مطلب ...

مردی که یک پا ندارد..."سیمین بهبهانی"


شلوار تا خورده دارد مردی که یک پا ندارد
خشم است و آتش نگاهش یعنی: تماشا ندارد


رخساره می‌تابم از او اما به چشمم نشسته
بس نوجوان است و شاید از بیست بالا ندارد

  ادامه مطلب ...

دختران..."احمد شاملو"


دختران دشت!

دختران انتظار!

دختران امید تنگ

در دشت بی کران،

و آرزوهای بیکران

در خلق های تنگ!

دختران آلاچیق نو

در آلاچیق هائی که صد سال! -

از زره جامه تان اگر بشکوفید

باد دیوانه

یال بلند اسب تمنا را

آشفته کرد خواهد...


***  

ادامه مطلب ...

دوباره می‌سازمت وطن!... "سیمین بهبهانی"

دوباره می‌سازمت وطن! 
اگر چه با خشت جان خویش 
ستون به سقف تو می زنم، 
اگر چه با استخوان خویش 
دوباره می بویم از تو گُل، 
به میل نسل جوان تو 
دوباره می شویم از تو خون، 
به سیل اشک روان خویش
 
ادامه مطلب ...

چشم دلم به سمت حرم باز می شود... "یوسف رحیمی"


چشم دلم به سمت حرم باز می شود

با یک سلام صبح من آغاز می شود

 

پر می کشد دلم به هوای طواف تو

وقتی که لحظه لحظه ی پرواز می شود

 

قفل دلم شکسته کنار در حرم

از مرقدت دری به جنان باز می شود

 

ادامه مطلب ...

ابتدای عشق... "سهیل محمودی"

نه همدمی،نه رفیقی،نه آشنا مانده ست

دل غریب من از همرهان جدا مانده ست

ستارگان شب من،یکی یکی مُردند

فقط تویی که دلم دیدن تو را مانده ست

تمام قافله آماده شد؛ولی خورشید

نیامده ست،گمانم که باز جا مانده ست

دوباره گَرد گرفته کتاب ها بر رَف

دوباره دفتر من،زیرِ دست و پا مانده ست

مجال زمزمه و گفتن و شنیدن نیست

دوباره باز شباهنگ بی صدا مانده ست

چه روزگار خوش و روزهای خوبی بود

ولی دریغ ! فقط یادشان به جا مانده ست

ولی چه غم ؟ که به سوی من و تو پنجره ای

در امتداد خیابان هنوز وا مانده ست

اگر هنوز ، ز سرما ، ز سوز می لرزم

هنوز گرمیِ آغوش تو به جا مانده ست

بیا که با هم از این کوچه های شب برویم

به خلوتی که در او نوری از خدا مانده ست

بیا !بیا که هنوز ابتدای عشق است این

هنوز راه زیادی به انتها مانده ست


بزرگ بود... "سهراب سپهری"

بزرگ بود
و از اهالی امروز بود
و با تمام افق های باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید
صداش
به شکل حزن پریشان واقعیت بود
و پلک هاش
مسیر نبض عناصر را
به ما نشان داد
و دست هاش
هوای صاف سخاوت را ورق زد
و مهربانی را
به سمت ما کوچاند

  ادامه مطلب ...