عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

شعرزیبای عقاب و کلاغ... "دکتر پرویز خانلری"

گشت غمناک دل و جان عقاب

چو ازو دور شد ایام شباب

دید کش دور به انجام رسید

آفتابش به لب بام رسید

باید از هستی دل بر گیرد

ره سوی کشور دیگر گیرد

خواست تا چاره ی نا چار کند

دارویی جوید و در کار کند

صبحگاهی ز پی چاره ی کار

گشت برباد سبک سیر سوار

گله کاهنگ چرا داشت به دشت

ناگه ا ز وحشت پر و لوله گشت

وان شبان ، بیم زده ، دل نگران

شد پی بره ی نوزاد دوان

کبک ، در دامن خار ی آویخت

مار پیچید و به سوراخ گریخت

آهو استاد و نگه کرد و رمید

دشت را خط غباری بکشید 

ادامه مطلب ...

شیدایی... "مهرداد اوستا"

با من بگو تا کیستی, مهری بگو, ماهی بگو؟

خوابی؟ خیالی؟ چیستی؟ اشکی؟ بگو, آهی؟ بگو

راندم چو از مهرت سخن گفتی بسوز و دم مزن

دیگر بگو از جان من, جانا چه می‌خواهی بگو؟

گیرم نمی‌گیری دگر, زآشفته عشقت خبر

بر حال من گاهی نگر, با من سخن گاهی بگو

ای گل پی هر خس مرو, در خلوت هر کس مرو

گویی که دانم, پس مرو گر آگه از راهی بگو

غمخوار دل ای می نیی, از دردو من آگه نیی

ولله نیی, بالله نیی, از دردم آگاهی بگو

بر خلوت دل سرزده یک ره درآ ساغر زده

آخر نگویی سرزده, از من چه کوتاهی بگو؟

من عاشق تنهایی‌ام سرگشته شیدایی‌ام

دیوانه‌ای رسوایی‌ام, تو هرچه می‌خواهی بگو

صدای پای آب... "سهراب سپهری"

اهل کاشانم روزگارم بد نیست ...

اهل کاشانم 

روزگارم بد نیست 

تکه نانی دارم ، خرده هوشی ، سر سوزن ذوقی 

مادری دارم ، بهتر از برگ درخت 

دوستانی ، بهتر از آب روان  

  

و خدایی که در این نزدیکی است :

لای این شب بوها ، پای آن کاج بلند 

روی آگاهی آب ، روی قانون گیاه  

  

ادامه مطلب ...

اهل کاشانم... "سهراب سپهری"


اهل کاشانم، اما
شهر من کاشان نیست
شهر من گم شده است
من با تاب ، من با تب
خانه ای در طرف دیگر شب ساخته ام
و راستی! مگر فرقی هم می کند که انسان در کجای زمین باشد؟
هر کجا هستم، باشم
آسمان مال من است
پنجره، فکر، هوا،  عشق، زمین مال من است
او با هشت کتاب آمد، 

و پیام هایی از دوستی، مهربانی، روشنایی و ... برای ما آورد

روزی خواهم آمد ، و پیامی خواهم آورد
خواهم آمد ، گل یاسی به گدا خواهم داد
خواهم آمد سر هر دیواری ، میخکی خواهم کاشت
آشتی خواهم داد
آشنا خواهم کرد
دوست خواهم داشت
و با قایقی به پشت دریاها سفر کرد و از این خاک دور شد
قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب
دور خواهم شد از این خاک غریب ،
همچنان خواهم خواند .
همچنان خواهم راند
پشت دریاها شهری است
که در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است
پشت دریاها شهری است
قایقی باید ساخت.. .


اهل کاشانم
روزگارم بد نیست
تکه نانی دارم ، خرده هوشی ، سر سوزن ذوقی

مادری دارم ، بهتر از برگ درخت
دوستانی ، بهتر از آب روان
و خدایی که در این نزدیکی است :
لای این شب بو ها ، پای آن کاج بلند


من مسلمانم
قبله ام یک گل سرخ ...
اهل کاشانم
پیشه ام نقاشی است
گاه گاهی قفسی می سازم با رنگ ، می فروشم به شما
تا به آواز شقایق که در آن زندانی است
دل تنهایی تان تازه شود ...


من نمی دانم
که چرا می گویند : اسب حیوان نجیبی است ، کبوتر زیباست
و چرا در قفس هیچکس کرکس نیست .
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد ،
چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید ...


تن آدمی شریفست به جان آدمیت... "سعدی شیرازی"

تن آدمـــی شــریفســـت به جــــــان آدمــــــــیت

نه همین لباس زیباست نشــــان آدمــــیت

اگر آدمـــی به چشمست و دهـــان و گــوش و بینی

چه میان نقش دیوار و میــــان آدمــــیت؟

خور و خواب و خشم و شهوت شغبست و جهل و ظلمت

حـیوان خبر ندارد ز جهــــــان آدمــــیت

به حقیقــــت آدمـــی باش، و گـــرنه مرغ باشــــــد

که همین سخن بگوید به زبـــــان آدمــــیت

مـــگر آدمــی نـــبودی که اســـیر دیو مانــــدی؟

که فرشــته ره نــدارد به مــــکان آدمــــیت

اگــــر ایـــن درنده خویـــی ز طبیعتــت بمـــیرد

همه عمر زنده باشـی بـــه روان آدمــــیت

رســــد آدمــی بــجایـــی که بــجـــز خدا نبیــــند

بنگر که تا چه حدست مــــکان آدمــــیت

طیــــران مرغ دیـــدی تــو زپــای بند شــــهوت

بـــدرآی تـــا ببـــینی طیــــــران آدمــــیت

نه بیـــان فضــل کـــردم، که نصیحت تو گفتـــم

هــم از آدمــی شنیــدیم بیــــــــان آدمــــیت

به نصیحت آدمـی شـــو نه به خویشـــتن، که سـعدی

هــم از آدمـی شنیـدست بیــــــان آدمــــیت

تو بـــه گوش خود بیـــاری سخـــن قـــبول سعدی

که نصحیت تـو گویـــد به لســــان آدمــــیت

چو دری بـگوش خود کن که دگر چـنین نیــابی

سخن حقـیقت این بود و بیان آدمیت

 


 

وقتی که تو نیستی... "سیدعلی صالحی"

وقتی که تو نیستی

من حزن هزار آسمان بی اردی‌بهشت را

گریه می‌کنم ..

 

فنجانی قهوه در سایه‌های پسین ،

عاشق‌شدن در دی‌ماه ،

مردن به وقت شهریور

 

وقتی که تو نیستی

هزار کودک گمشده در نهان من

لای‌لای مادرانه‌ی ترا می‌طلبند ..

درها بسته و کوچه‌ها مغمومند ..

چشم کدام خسته از آواز من

خواهد گریست ؟

 

سفر بنام تو، خانه

خانه بنام تو، سینه

سینه بنام تو، رگبار ...

 


 

وفا... "مهرداد اوستا"

وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم

شکستی و نشکستم، بُریدی و نبریدم


اگر ز خلق ملامت، و گر ز کرده ندامت

کشیدم از تو کشیدم، شنیدم از تو شنیدم


کی ام، شکوفه اشکی که در هوای تو هر شب

ز چشم ناله شکفتم، به روی شکوه دویدم


مرا نصیب غم آمد، به شادی همه عالم

چرا که از همه عالم، محبت تو گزیدم


چو شمع خنده نکردی، مگر به روز سیاهم

چو بخت جلوه نکردی، مگر ز موی سپیدم


بجز وفا و عنایت، نماند در همه عالم

ندامتی که نبردم، ملامتی که ندیدم


نبود از تو گریزی چنین که بار غم دل

ز دست شکوه گرفتم، بدوش ناله کشیدم


جوانی ام به سمند شتاب می شد و از پی

چو گرد در قدم او، دویدم و نرسیدم


به روی بخت ز دیده، ز چهر عمر به گردون

گهی چو اشک نشستم، گهی چو رنگ پریدم


وفا نکردی و کردم، بسر نبردی و بردم

ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم؟