عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

اشعار کوتاه از شیرکو بی کس...


در برابر چشم‌های آسمان

ابر را

در برابر چشم‌های ابر

باد را

در برابر چشم‌های باد

باران را

در برابر چشم‌های باران

خاک را

دزدیدند،

و سرانجام در برابر همه چشم‌ها

دو چشم زنده را زنده به گور کردند

چشم‌هایی که دزدها را دیده بود!

 

 

 ***

  

از میان همه روزها اگر

روزی طوفانی بمیری

بسا باز به گونه ببری زاده شوی 

 

از میان همه روزها اگر

روزی بارانی بمیری

بسا باز به گونه برکه‌ای زاده شوی 

 

از میان همه روزها اگر

روزی آفتابی بمیری

بسا باز به گونه انعکاس یکی پرتو زاده شوی 

 

از میان همه روزها اگر

روزی برفی بمیری

بسا باز به گونه کبکی زاده شوی 

 

از میان همه روزها اگر

روزی مه‌آلود بمیری

بسا باز به گونه دره‌ای روشن زاده شوی 

 

اما من چه؟

من که این گونه زنده‌ام

من که این‌گونه زیسته‌ام

و برای شما

شعرهای بسیاری سروده ام

بسیار بازآمده، دوباره همچون کردستان زاده شوم 

 

 

 ***

 

 

از ترانه‌های من اگر

گل را بگیرند

یک فصل خواهد مرد

اگر عشق را بگیرند

دو فصل خواهد مرد

و اگر نان را

سه فصل خواهد مرد

اما آزادی را

اگر از ترانه‌های من،

آزادی را بگیرند

سال، تمام سال خواهد مرد.

 

 

 ***

 

بافنده‌ای

تمام عمر

ترنج و ابریشم می‌بافت

گل می‌بافت

اما وقتی مرد

نه فرشی داشت

و نه کسی

که گلی بر گورش بگذارد! 

 

 

 ***

 

کوه شاعر است

درخت، قلم

دشت، کاغذ

رود، سطر

سنگ، نقطه

و من

که علامت تعجب‌ام!

 

 

 ***

 

 

شعر

آوای کبوتر است به وقت عشق

شعر

بال پروانه است به وقت باران

شعر

غبار ستاره‌ایست

که بر دشت‌ها و دامنه‌ها می‌بارد

و شعر

سرانگشتان کودکان است

در دوزخ کردستان

و در گورهای بی نشان رواندا 

 

 

 ***

 

 

آسمان

همیشه باران را نمی‌نویسد

باران

همیشه رود را،

رود

باغ را،

باغ

گل را،

و من

همیشه شعر ... 

شعر بزرگ خود را ... !

 

 

*** 

 

 

 

هر شب می‌آید

بال می‌گسترداند بر خواب‌هایم

هر روز می‌آید

قدم‌های خسته مرا می‌شمرد مرگ،

و باز به جست‌و‌جوی نشانی تازه

تمامی‌ جیب‌هایم را می‌کاود،

همین!

 

 

 ***

 

 

ناگهان

پرستوهای جان شاعران جهان

پرواز کردند،

چرخی زدند

و بعد به آرامی

فرود آمدند

و در صندوقی نظر کرده آرام گرفتند.

امروز به آن صندوق

پیانو می‌گوییم 

 

 

 

 ***

 

 

باران را به خانه دعوت کردم

آمد، ماند،‌ و رفت،

شاخه گلی برایم جا گذاشته بود،

 

آفتاب را به خانه دعوت کردم

آمد، ماند، و رفت،

آینه کوچکی برایم جا گذاشته بود.

 

درخت را به خانه دعوت کردم

آمد، ماند، و رفت

شانه سبزی برایم جا گذاشته بود.

 

تو را به خانه دعوت کردم

تو، زیباترین دختر جهان!

و آمدی

و با من بودی

و وقت بازگشت

گل و آینه و شانه را با خود بردی،

و برای من شعری زیبا

زیبا جا گذاشتی و من کامل شدم 

 

 

 ***

 

 

به یاد آر

پرنده اگر پرواز می‌کند

فقط به خاطر آسمان آبی نیست

 

چشمه اگر می‌جوشد

فقط برای رسیدن به رودخانه نیست

 

درخت اگر سایه دارد

فقط به دلیل شاخ و برگ‌اش نیست

 

اسب اگر می‌تازد

فقط از ترس تازیانه راکب نیست

 

باد اگر می‌وزد

فقط برای رقص جنگل نیست

و تو اگر شعرهای مرا می‌خوانی

فقط به بهانه نام شیرکو بی‌کس نیست 

 

 

 

 ***

 

 

چهار کودک:

ترک، فارس، عرب

و کرد

تصویر مردی را کشیدند.

 

اولی دست‌هایش را

دومی سرش را

سومی میانه و پاهایش را

و چهارمی

تفنگی بر دوش اش.

 

 

اشعار کوتاه از شیرکو بیکس ـ ترجمه و بازسرایی: سید علی صالحی 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.