عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

دل ِتنگم... "ه.الف.سایه"



 

من آن ابرم که می خواهد ببارد

دل ِتنگم هوای گریه دارد

 

دل ِتنگم غریبِ این در و دشت

نمی داند کجا سر می گذارد...

  

       

 

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد... "حافظ"

 در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

 

جلوه‌ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت

عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد

 

عقل می‌خواست کز آن شعله چراغ افروزد

برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد

 

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز

دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

 

دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند

دل غمدیده ما بود که هم بر غم زد

 

جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت

دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد

 

حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت

که قلم بر سر اسباب دل خرم زد

 


شعر انتظار... "میثم"


کویر تشنه شده قلبم، ای سحاب، بیا

تمام زندگیم بی تو شد سراب، بیا

 

هزار جمعه گذشت و نقاب نگشودی

به جان فاطمه این جمعه بی نقاب بیا

  ادامه مطلب ...

ولادت امام زمان (عج) مبارک باد...



اى گل که ولاى تو در جان من است 

 داغ غم دورى تو مهمان من است


یک لحظه بیابه جان زهرا سوگند 

 جاى قدمت به روى چشمان من است . . .


زدیم بر صف رندان و هر چه بادا باد... "حافظ"

شراب و عیش نهان چیست کار بی‌بنیاد

زدیم بر صف رندان و هر چه بادا باد

 

گره ز دل بگشا و از سپهر یاد مکن

که فکر هیچ مهندس چنین گره نگشاد

 

ز انقلاب زمانه عجب مدار که چرخ

از این فسانه هزاران هزار دارد یاد

 

قدح به شرط ادب گیر زان که ترکیبش

ز کاسه سر جمشید و بهمن است و قباد

 

که آگه است که کاووس و کی کجا رفتند

که واقف است که چون رفت تخت جم بر باد

 

ز حسرت لب شیرین هنوز می‌بینم

که لاله می‌دمد از خون دیده فرهاد

 

مگر که لاله بدانست بی‌وفایی دهر

که تا بزاد و بشد جام می ز کف ننهاد

 

بیا بیا که زمانی ز می خراب شویم

مگر رسیم به گنجی در این خراب آباد

 

نمی‌دهند اجازت مرا به سیر و سفر

نسیم باد مصلا و آب رکن آباد

 

قدح مگیر چو حافظ مگر به ناله چنگ

که بسته‌اند بر ابریشم طرب دل شاد

 


بوی بهار می‌آید... "جویا معروفی"

کنارِ پنجره بوی بهار می‌آید

بهار با دلِ عاشق کنار می‌آید

 

"چمن حکایتِ اردیبهشت می‌گوید"

شمیمِ نرگس و آوای سار می‌آید

 

برای باغ و چمن نه، برای این دلِ تنگ

بهار با دو سه تا گل به بار می‌آید

 

به موج‌های فروخفته مژده خواهم داد

که ماه بر سرِ قول و قرار می‌آید

 

نسیمِ "جامه دران" می‌رسد ز هر طرفی

صلای عشق و صدای "سه تار" می‌آید

 

تفالی زدم و حافظ عزیزم گفت :

"زهی خجسته زمانی که یار می‌آید"

 

 

- اسفند 90 -

نظربازی... "حافظ"

 

 در نظربازی ما بی‌خبران حیرانند

من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند

 

عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی

عشق داند که در این دایره سرگردانند

 

جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیست

ماه و خورشید همین آینه می‌گردانند

 

عهد ما با لب شیرین دهنان بست خدا

ما همه بنده و این قوم خداوندانند

 

مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم

آه اگر خرقه پشمین به گرو نستانند

 

وصل خورشید به شبپره اعمی نرسد

که در آن آینه صاحب نظران حیرانند

 

لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ

عشقبازان چنین مستحق هجرانند

 

مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار

ور نه مستوری و مستی همه کس نتوانند

 

گر به نزهتگه ارواح برد بوی تو باد

عقل و جان گوهر هستی به نثار افشانند

 

زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد

دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند

 

گر شوند آگه از اندیشه ما مغبچگان

بعد از این خرقه صوفی به گرو نستانند

 

"حافظ"