عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

زمینی نشوید..."ناصر حامدی"

 

دوست دارم بروم سر به سرم نگذارید

گریه ام را بــــه حساب سفرم نگذارید

 

دوست دارم که به پابوسی باران بروم

آسمــان گفته کـــه پا روی پرم نگذارید

 

این قدر آئینه ها را به رخ من نکشید

این قدر داغ جنــون بـر جگرم نگذارید

 

چشمــی آبـــی تـر از آئینه گرفتارم کرد

بس کنید این همه دل دور و برم نگذارید

 

آخـرین حرف من اینست زمینی نشوید

فقط از حال زمین بی خبرم نگذارید...  

 


سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان...

 

کاروانی در زمین یونان بزدند و نعمت بی قیاس ببردند.

بازرگانان گریه و زاری کردند و خدا و پیمبر شفیع آوردند و فایده نبود

 

چو پیروز شد دزد تیره روان

چه غم دارد از گریه کاروان

 

لقمان حکیم اندر آن کاروان بود یکی گفتش از کاروانیان مگر اینان را نصیحتی کنی

و موعظه ای گویی تا طرفی از مال ما دست بدارند که دریغ باشد چندین نعمت که

ضایع شود. گفت دریغ کلمه حکمت با ایشان گفتن

 

آهنی را که موریانه بخورد

نتوان برد ازو به صیقل زنگ

 

با سیه دل چه سود گفتن وعظ

نرود میخ آهنین در سنگ

 

همانا که جرم از طرف ماست

 

به روزگار سلامت شکستگان دریاب

که جبر خاطر مسکین بلا بگرداند

 

چو سائل از تو به زاری طلب کند چیزی

بده وگرنه ستمگر به زور بستاند!

مستانه مستم می کنی... "نسرین نبئی"

 مستانه مستم می کنی، دل را ز دستم می کنی

گه باده نوشم ای صنم،گه می پرستم می کنی

 

در سوزو تابم می کنی، هردم خرابم می کنی

گه می نوازی ماه من،گاهی زهستم می کنی

 

حیران شدم در کار تو،درمانده از رفتار تو

هم می گشایی پای را،هم قفل و بستم می کنی

 

با من نگویی چیستی، اهل کجا یا کیستی؟

گاهی بلندم می کنی، گاهی تو پستم می کنی

 

آتش زدی کاشانه را،بردی دل دیوانه را

هم شاد شادم ای صنم،هم غم پرستم می کنی

 

بگرفته ای جان مرا،کردی به زندانت مرا

می بخشیم عالم به من، گه ورشکستم می کنی

 

دل را به زاری می بری،اندرخماری می بری

خوبم که آزردی مرا،آنگه تو مستم می کنی!

گم شد آن گوهر فیروزه... "اسماعیل محمدی"

دل بنا بود که محکم نکند بندش را

تا که آغاز کند عشق، فرآیندش را

 

من آلوده تو را سخت بغل خواهم کرد

مثل تهران که بغل کرده دماوندش را

 

حل شدن در دل معشوقه که ایرادی نیست

چای هم آب کند در دل خود قندش را

 

موقع حج تمتع دل من پیش تو بود

چند سالیست که گم کرده خداوندش را

 

عاقبت آخر یک کوچه زمین خواهد خورد

هر که تعقیب کند سایه ی دلبندش را

 

گم شد آن گوهر فیروزه و در نیشابور

هر چه گشتیم ندارند همانندش را

 

چقدر ساده تو را داده ام از دست دریغ

مثل ایران که ز کف داد سمرقندش را

 

تک بیتی و دو بیتی1... "رع"

آخر ای ماه شب افروز، نور دیده

ظلمت تنهایی ام را، با نگاهی روشنی ده...


**********


تو که چشمات، خورشید و آتیش می زنه!

نازنینم، فکرتم باغ و بیابون می کنه!...



ناله ی نی... "مهدی صارمی"

 

امشب ای ماه کجایی که دلم غمگین است

دیده بگشا که مرا آمدنت تسکین است

 

تو که هم صحبت تنهایی، شب‌های منی

پس کجا مانده‌ای امشب که سحر نزدیک است

 

آمدی دیر چرا ای که رخت تسکینم

نکند قلب توام زخمی و دل چرکین است

 

عارضت سرخ چرا گشته چرا دلگیری

مونس من چه شده، از چه دلت خونین است

 

با که گویم سخن از درد که بی‌درد بود

آخر ای رحم خدایا، چه دلم سنگین است

 

چه شد ای غافله‌ی عمر کجا وا ماندی

خسته‌ام وقت سفر کردن این مجنون است

 

رو شبان بار سفر بند که اینک دنیا

بی‌وفایست که خود مستحق نفرین است

 


باید کمک کنی ... "مهدی فرجی"

 

باید کمک کنی ، کمرم را شکسته اند

بالم نمی دهند ، پرم را شکسته اند

 

نه راه پیش مانده برایم نه راه پس

پل های امن پشت سرم را شکسته اند

 

هم ریشه های پیر مرا خشک کرده اند

هم شاخه های تازه ترم را شکسته اند

 

حتی مرا نشان خودم هم نمی دهند

آیینه های دور و برم را شکسته اند

 

گل های قاصدک خبرم را نمی برند

پای همیشه ی سفرم را شکسته اند

 

حالا تو نیستی و دهان های هرزه گو

با سنگ حرف مُفت ، سرم را شکسته اند