عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

زبان عشق... "قیصر امین پور"

دست عشق از دامن دل دور باد

می‌توان آیا به دل دستور داد  

 

می‌توان آیا به دریا حکم کرد

که دلت را یادی از ساحل مباد

 

موج را آیا توان فرمود: ایست

باد را فرمود: باید ایستاد

 

آن که دستور زبان عشق را

بی‌گزاره در نهاد ما نهاد

 

خوب می‌دانست تیغ تیز را

در کف مستی نمی‌بایست داد

 


تا نیمه چرا ای دوست؟... "محمد علی بهمنی"

جنگل همه‌ی شب سوخت در صاعقه‌ی پاییز

از آتش دامن‌گیر ای سبز جوان پرهیز!

 

برگ است که می‌بارد! چشم تو نبیند کاش

این منظره را هرگز در عالم رویا نیز

 

هیهات... نمی‌دانم این شعله که بر من زد

از آتش «تائیس» است یا بارقه‌ی «چنگیز»!

 

خاکستر من دیگر ققنوس نخواهد زاد؟

و آن هلهله پایان یافت این گونه ملال انگیز!

 

تا نیمه چرا ای دوست؟! لاجرعه مرا سرکش

من فلسفه‌ای دارم: یا خالی و یا لبریز

 

مگذار به طوفانم؛ چون دانه به خاکم بخش

شاید که بهاری باز صور تو دمد؛ برخیز!

 

 

 


عاشقانه ای... "؟"

دل من مست دلت بود،تو بد فهمیدی

عاشق حرف دلت بود، تو بد فهمیدی

 

دل من اهل وفا بود، توبد فهمیدی

خالی از رنگ وریا بود، تو بد فهمیدی

 

دل من محرم اسرار دلت بود، تو بد فهمیدی

مرهم زخم دلت بود،تو بد فهمیدی

 

کاش می شد که بفهمی دل من عاشق توست

خواب خوش بودی و افسوس تو بد فهمیدی!...

 


وقتی که من بچه بودم ... "اسماعیل خوئی"

  

وقتی که من بچه بودم،

 

 پرواز یک بادبادک

 

 می‌بردت از بام ‌های سحرخیزی پلک

 

 تا

 

 نارنج زاران خورشید

 

 آه،

 

 آن فاصله های کوتاه

 

وقتی که من بچه بودم،

 

 خوبی زنی بود

 

 که بوی سیگار می‌داد،

 

 و اشک های درشتش

 

 از پشت آن عینک ذره‌ بینی

 

 با صوت قرآن می‌آمیخت

 

وقتی که من بچه بودم،

 

 آب و زمین و هوا بیشتر بود،

 

 و جیرجیرک

 

 شب‌ها

 

 در متن موسیقی ماه و خاموشی ژرف

 

 آواز می‌خواند

 

وقتی که من بچه بودم،

 

 در هر هزاران و یک شب

 

 یک قصه بس بود

 

 تا خواب و بیداری خواب ناکت

 

 سرشار باشد

 

وقتی که من بچه بودم،

 

 زور خدا بیشتر بود

 

وقتی که من بچه بودم،

 

 مردم نبودند

 

وقتی که من بچه بودم

 

 غم بود،

 

 اما

 

 کم بود!...

 


ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم... " حافظ "

 

ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم

جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم

 

عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است

کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم

 

رقم مغلطه بر دفتر دانش نزنیم

سر حق بر ورق شعبده ملحق نکنیم

 

شاه اگر جرعه رندان نه به حرمت نوشد

التفاتش به می صاف مروق نکنیم

 

خوش برانیم جهان در نظر راهروان

فکر اسب سیه و زین مغرق نکنیم

 

آسمان کشتی ارباب هنر می‌شکند

تکیه آن به که بر این بحر معلق نکنیم

 

گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید

گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم

 

حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم بر او

ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم

 


 

گاهی نفسی هست... "؟"

گاهی نفسی هست٬ ولی هم نفسی نیست

درهرنفست هم نفست هیچ کسی نیست

 

آنقدرغریبی که دراین شهر درندشت

دنیای تو اندازه ی کنج قفسی نیست

 

باید که هوایی به سرت داشته باشی

درقلب زمستانی ات امّا هوسی نیست

 

تلخ است که راضی شده باشی به دغل ها

شیرین شده باشی و ببینی مگسی نیست

 

تنهایی ات آنقدر بزرگ است که پیشش

خوشبختی ات اندازه ی حجمِ عدسی نیست

 

کبریت بکش روی خودت شاعر بدبخت!

فریاد بزن! داد بزن! دادرسی نیست

 

لعنت به توکه هرنفست مژده ی درد است

گاهی نفسی هست٬ ولی هم نفسی نیست...

 


صید منی شکار من... "مولانا"

 

آمده‌ام که تا به خود گوش کشان کشانمت

بی دل و بیخودت کنم در دل و جان نشانمت

 

آمده‌ام بهار خوش پیش تو ای درخت گل

تا که کنار گیرمت خوش خوش و می‌فشانمت

 

آمده‌ام که تا تو را جلوه دهم در این سرا

همچو دعای عاشقان فوق فلک رسانمت

 

آمده‌ام که بوسه‌ای از صنمی ربوده‌ای

بازبده به خوشدلی خواجه که واستانمت

 

گل چه بود که گل تویی ناطق امر قل تویی

گر دگری نداندت چون تو منی بدانمت

 

جان و روان من تویی فاتحه خوان من تویی

فاتحه شو تو یک سری تا که به دل بخوانمت

 

صید منی شکار من گر چه ز دام جسته‌ای

جانب دام باز رو، ور نروی برانمت

 

شیر بگفت مر مرا نادره آهوی برو

در پی من چه می‌دوی تیز که بردرانمت

 

زخم پذیر و پیش رو چون سپر شجاعتی

گوش به غیر زه مده تا چو کمان خمانمت

 

از حد خاک تا بشر چند هزار منزلست

شهر به شهر بردمت بر سر ره نمانمت

 

هیچ مگو و کف مکن سر مگشای دیگ را

نیک بجوش و صبر کن زانک همی‌پرانمت

 

نی که تو شیرزاده‌ای در تن آهوی نهان

من ز حجاب آهوی یک رهه بگذرانمت

 

گوی منی و می‌دوی در چوگان حکم من

در پی تو همی‌دوم گر چه که می‌دوانمت