عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

تک بیتی های ناب ... "صائب تبریزی"

تک بیتی های ناب از صائب تبریزی

 

 

چون وا نمی کنی گره ای خود گره مباش

ابرو گشاده باش اگر دستت گشاده نیست

 

 

*****

 

من از بی قدری خار سر دیوار دانستم

که ناکس کس نمی گردد از این بالا نشینی ها

 

 

*****

 

اظهار عجز نزد ستم پیشه ابلهی است

اشک کباب موجب طغیان آتش است

 

 

*****

 

به چه مشغول کنم دیده و دل را که مدام

دل تورا می طلبد دیده تورا می جوید

 

 

*****

 

از چشم و دل مپرس که در اولین نگاه

شد چشم من خراب دل و دل خراب چشم

 

 

*****

 

از گفته ی مولانا مدهوش شدم صائب

این ساغر روحانی صهبای دگر دارد...

 

 

*****

 

 

 

 

 

از قصیدهٔ ایوان مدائن..."خاقانی"

 

هان ای دل عبرت‌بین از دیده عبر کن هان              

ایوان مدائن را آیینه عبرت دان

 

یک ره ز لب دجله منزل به مدائن کن                     

وز دیده دوم دجله بر خاک مدائن ران

 

خود دجله چنان گرید صد دجله خون گویی             

کز گرمی خونابش آتش چکد از مژگان

 

بینی که لب دجله چون کف به دهان آرد                

گویی ز تف آهش لب آبله زد چندان

 

از آتش حسرت بین بریان جگر دجله                      

خود آب شنیدستی کاتش کندش بریان

 

بر دجله گری نونو وز دیده زکاتش ده                    

گرچه لب دریا هست از دجله زکات استان

 

گر دجله درآموزد باد لب و سوز دل                       

نیمی شود افسرده نیمی شود آتشدان

 

تا سلسله ایوان بگسست مدائن را                       

در سلسله شد دجله، چون سلسله شد پیچان

 

گه‌گه به زبان اشک آواز ده ایوان را                      

تا بو که به گوش دل پاسخ شنوی ز ایوان

 

دندانه هر قصری پندی دهدت نونو            

پند سر دندانه بشنو ز بن دندان

 

گوید که تو از خاکی ما خاک توایم اکنون                

گامی دوسه بر ما نه و اشکی دوسه هم بفشان

 

از نوحه جغد الحق ماییم به دردسر                      

از دیده گلابی کن دردسر ما بنشان

 

آری چه عجب داری کاندر چمن گیتی                    

جغد است پی بلبل، نوحه است پی الحان

 

ما بارگه دادیم، این رفت ستم بر ما                       

بر قصر ستمکاران تا خود چه رسد خذلان

 

گویی که نگون کرده ست ایوان فلک‌وش را                       

حکم فلکِ گردان یا حکم فلک گردان

زندگی نامه پروین اعتصامی...

پروین اعتصامی


 


 

نام اصلی:          رخشنده اعتصامی

زمینهٔ کاری:       شعر و ادبیات

زادروز:  ۲۵ اسفند ۱۲۸۵- ۱۷ مارس ۱۹۰۷ تبریز

پدر و مادر:         یوسف اعتصامی آشتیانی- اختر اعتصامی

مرگ:     ۱۵ فروردین ۱۳۲۰ (۳۴ سال)-۴ آوریل ۱۹۴۱ تهران

ملیت:                ایرانی

محل زندگی:      تبریز و تهران

علت مرگ:          حصبه

جایگاه خاکسپاری:  قم، حرم فاطمه معصومه، صحن امام رضا، آرامگاه خانوادگی

 

سبک نوشتاری:  شعر مناظره‌ای،قطعه

کتاب‌ها: دیوان اشعار

تخلص:              پروین

همسر:              فضل‌الله اعتصامی

مدرک تحصیلی:              مدرسه ایران کلیسا

حوزه:    کتاب‌خانه دانشسرای عالی تهران

استاد:   یوسف اعتصامی آشتیانی، دهخدا، ملک الشعرای بهار

وبگاه رسمی:     جایزهٔ ادبی پروین اعتصامی

 

 

رخشندهٔ اعتصامی معروف به پروین اعتصامی (زاده ۲۵ اسفند ۱۲۸۵ در تبریز – درگذشته ۱۵ فروردین ۱۳۲۰ در تهران) شاعر ایرانی بود که از وی به عنوان «مشهورترین شاعر زن ایران» یاد شده است. اعتصامی از کودکی فارسی، انگلیسی و عربی را نزد پدرش آموخت و از همان کودکی تحت نظر پدرش و استادانی چون دهخدا و ملک الشعرای بهار سرودن شعر را آغاز کرد. پدر وی یوسف اعتصامی، از شاعران و مترجمان معاصر ایرانی بود که در شکل‌گیری زندگی هنری پروین و کشف استعداد و گرایش وی به سرودن شعر نقش مهمی داشت. او در بیست و هشت سالگی ازدواج کرد اما به دلیل اختلاف فکری با همسرش، از او جدا شد. پروین بعد از جدایی از همسرش مدتی در کتاب‌خانهٔ دانشسرای عالی، به شغل کتابداری مشغول بود. پروین قبل از دومین نوبت چاپ دیوان اشعارش، بر اثر بیماری حصبه در سن سی و پنج سالگی در تهران درگذشت و در حرم فاطمه معصومه، در آرامگاه خانوادگی‌اش، به خاک سپرده شد. زادروز پروین اعتصامی، (بیست و پنجم اسفندماه)، به عنوان «روز بزرگداشت پروین اعتصامی» نام‌گذاری شده است.

 

تنها اثر چاپ و منتشر شده از پروین، دیوان اشعار اوست؛ که دارای ۶۰۶ شعر شامل اشعاری در قالب‌های مثنوی، قطعه و قصیده می‌شود. پروین بیشتر به دلیل به کار بردن سبک شعر مناظره در شعرهایش، معروف است. شعرهای پروین قبل از چاپ به عنوان کتاب، در مجله بهار و «منتخبات آثار» از هشترودی و «امثال و حکم» از دهخدا، چاپ می‌شدند. موفقیت اولین چاپ دیوان اشعار او، باعث شد تا این کتاب برای چاپ‌های بعدی آماده شود.

   ادامه مطلب ...

بیچاره مادر... "ایرج میرزا"

 

پسر رو قدر مادر دان که دایم

کشد رنج پسر بیچاره مادر

 

برو بیش از پدر خواهش که خواهد

تو را بیش از پدر بیچاره مادر

 

زجان محبوب تر دارش که دارد

زجان محبوب تر بیچاره مادر

 

از این پهلو به آن پهلو نغلتد

شب از بیم خطر بیچاره مادر

 

نگهداری کند نه ماه و نه روز

تو را چون جان به بر بیچاره مادر

 

به وقت زادن تو مرگ خود را

بگیرد در نظر بیچاره مادر

 

بشوید کهنه و آراید او را

چو کمتر کارگر بیچاره مادر

 

تموز و دی تو را ساعت به ساعت

نماید خشک و تر بیچاره مادر

 

اگر یک عطسه آید از دماغت

پرد هوشش زسر بیچاره مادر

 

اگر یک سرفه بی جا نمایی

خورد خون جگر بیچاره مادر

 

برای این که شب راحت  بخوابی

نخوابد تا سحر بیچاره مادر

 

دو سال از گریه روز و شب تو

نداند خواب و خور بیچاره مادر

 

چو دندان آوری رنجور گردی

کشد رنج دگر بیچاره مادر

 

سپس چون پا گرفتی ، تا نیافتی

خورد غم بیشتر بیچاره مادر

 

تو تا یک مختصر جانی بگیری

کند جان مختصر بیچاره مادر

 

به مکتب چون روی تا  باز گردی

بود چشمش به در بیچاره مادر

 

وگر یک ربع ساعت دیر آیی

شود از خود به در  بیچاره مادر

 

نبیند  هیچکس  زحمت به دنیا

زمادربیشتر بیچاره مادر

 

تمام حا صلش از زحمت این است

که دارد یک پسر بیچاره مادر

 


 

بانویم!... "نزارقبانی"

۱

بانویم!

تو مهم‌ترین زنِ تاریخم بودی

پیش از آن‌که سال تمام شود

اکنون تو مهم‌ترین زن هستی

در آغازِ این‌سال…

تو زنی هستی که به‌شمارِ ساعت و روز نمی‌آید

زنی برساخته از میوه‌ی شعر

و از زرِ رویا…

زنی که خانه در تنم دارد

از میلیون‌ها سال قبل...

 

  ادامه مطلب ...

خزف و گهر... "رازق فانی"

 

طعنه برخسته رهروان نزنید

بوسه بر دست رهزنان نزنید

 

چون کمان کهنه شد، کمانش  پیر

به هدف تیر ازآن کمان نزنید

 

تکیه بر زنده گان کنید ای قوم

تاج بر فرق مردگان نزنید

 

هیچ گاهی خزف گهر نشود

خاک در چشم مردمان نزنید

 

چون خود ازهمرهان قافله اید

همرهء دزد کاروان نزنید

 

باده با دوست در عیان چو خورید

لقمه با غیر در نهان نزنید

 

 


 

مگر ابر بهار امشب غمی چون من به دل دارد... "مهدی اخوان ثالث"

همین از غم نه تنها چشم خون پالای من گرید

که همچون نخل باران خورده سر تا پای من گرید

 

نه چون شمعم، که شب گرید ولی آرام گیرد روز

که چشمم شب به روز و روز بر شبهای من گرید

 

مگر ابر بهار امشب غمی چون من به دل دارد

که می خواهد بدین سان تا سحر همپای من گرید

 

دو چشمم خشک شد امروز از بس گریه بر دیروز

دگر امشب کدامین چشم بر فردای من گرید

 

امید این غم مگر مشفق دهد تسکین که می بیند

همین از غم نه تنها چشم خون پالای من گرید