عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

از تو شهرم قفس است ای همه آزادی من... "حسین منزوی"


از تو شهرم قفس است ای همه آزادی من

غم مرا هم نفس است ای تو همه شادی من

 

بی تو آوارم و بر خویش فرو ریخته ام

ای همه سقف و ستون و همه آبادی من

 

منگر اینک به سکوتم که جهانی شر و شور

خفته در سینه ی خاموشی فریادی من

 

نز تو مجموعه ی آرامشم از هم پاشید

که سرشتی است پریشانی بنیادی من

 

چون در او، پنجه ی تقدیر به جز باد نکاشت

غیر توفان چه درو میکنی از وادی من؟

 

منم و حیرت و مقصد گم و ره ظلمانی

خود مگر کوکب چشم تو شود هادی من

 

بیستون دفتر و تیشه قلم و شیرین تو

تا چه نقشی بزند، خامه ی فرهادی من

 

 

 


صدا کن مرا... "سهراب سپهری"

 

صدا کن مرا

صدای تو خوب است

صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است

که در انتهای صمیمیت حزن می‌روید

 

در ابعاد این عصر خاموش

من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم

بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است

و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش‌بینی نمی‌کرد

و خاصیت عشق این است.

 

کسی نیست،

بیا زندگی را بدزدیم، آن وقت

میان دو دیدار قسمت کنیم

بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم.

بیا زودتر چیزها را ببینیم

ببین، عقربک‌های فواره در صفحه ساعت حوض

زمان را به گردی بدل می‌کنند

بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی‌ام

بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را

 

مرا گرم کن

(و یک‌بار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد

و باران تندی گرفت

و سردم شد، آن وقت در پشت یک سنگ

اجاق شقایق مرا گرم کرد )

 

در این کوچه‌هایی که تاریک هستند

من از حاصل ضرب تردید و کبریت می‌ترسم

من از سطح سیمانی قرن می‌ترسم

بیا تا نترسم من از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است

مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد

مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات

اگر کاشف معدن صبح آمد، صدا کن مرا

و من، در طلوع گل یاسی از پشت انگشت‌های تو، بیدار خواهم شد

و آن وقت حکایت کن از بمب‌هایی که من خواب بودم، و افتاد

حکایت کن از گونه‌هایی که من خواب بودم، و تر شد

بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند

در آن گیروداری که چرخ زره‌پوش از روی رویای کودک گذر داشت

قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی بست.

بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد

چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد

چه ادراکی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید

 

و آن وقت من، مثل ایمانی از تابش "استوا" گرم

تو را در سرآغاز یک باغ خواهم نشانید...

 


 

بهانه... "مریم حیدرزاده"

 

گفتی که به احترام دل باران باش

باران شدم و به روی گل باریدم

 

گفتی که ببوس روی نیلوفر را

از عشق تو گونه های او بوسیدم

 

گفتی که ستاره شو

دلی روشن کن

من همچو گل ستاره ها تابیدم

 

گفتی که برای باغ دل پیچک باش

بر یاسمن نگاه تو پیچیدم

 

گفتی که برای لحظه ای دریا شو

دریا شدم و ترا به ساحل دیدم

 

گفتی که بیا و لحظه ای مجنون باش

مجنون شدم و ز دوریت نالیدم

 

گفتی که شکوفه کن به فصل پاییز

گل دادم

و با ترنمت روییدم

 

گفتی که بیا و از وفایت بگذر

از لهجه بی وفاییت رنجیدم

 

گفتم که بهانه ات برایم کافیست

معنای لطیف عشق را فهمیدم!...

 

 


 

از دل سلامت می کنم... "مولانا"

ای با من و پنهان چو دل از دل سلامت می کنم

تو کعبه‌ای هر جا روم قصد مقامت می کنم

 

هر جا که هستی حاضری از دور در ما ناظری

شب خانه روشن می شود چون یاد نامت می کنم

 

گه همچو باز آشنا بر دست تو پر می زنم

گه چون کبوتر پرزنان آهنگ بامت می کنم

 

گر غایبی هر دم چرا آسیب بر دل می زنم

ور حاضری پس من چرا در سینه دامت می کنم

   ادامه مطلب ...

تو کیستی؟... "فریدون مشیری"

تو کیستی، که من اینگونه بی تو بی تابم؟

شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم  

تو چیستی، که من از موج هر تبسم تو

بسان قایق، سرگشته، روی گردابم!

 

تو در کدام سحر، بر کدام اسب سپید؟

تو را کدام خدا؟

تو از کدام جهان؟

تو در کدام کرانه، تو از کدام صدف؟

تو در کدام چمن، همره کدام نسیم؟

تو از کدام سبو؟

 

من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه!

چه کرد با دل من آن نگاه شیرین، آه!

مدام پیش نگاهی، مدام پیش نگاه!

کدام نشاه دویده است از تو در تن من؟

 

که ذره های وجودم تو را که می بینند،

به رقص می آیند،

سرود می خوانند!

   ادامه مطلب ...

تا کی پریشانی هنوز؟ ... "امیرخسرو دهلوی"

دل ز تن بردی و در جانی هنوز

دردها دادی و درمانی هنوز

 

آشکارا سینه‌ام بشکافتی

هم چنان در سینه پنهانی هنوز

 

ملک دل کردی خراب از تیغ ناز

واندرین ویرانه سلطانی هنوز

 

هر دو عالم، قیمت خود گفته‌ای

نرخ بالا کن که ارزانی هنوز

 

ما ز گریه چون نمک بگداختیم

تو ز خنده شکرستانی هنوز

 

جان ز بند کالبد آزاد گشت

دل به گیسوی تو زندانی هنوز

 

پیری و شاهدپرستی هم خوشست!

خسروا تا کی پریشانی هنوز؟

 


ای عاشقان... "؟"

ای عاشقان ، ای عاشقان ، جان می ‌رسد ، جان می ‌رسد

مهری درخشان می‌ دمد ، ماهی فروزان می ‌رسد

 

آید نوای کاروان ، بر گوش جهان کان دل ستان

تا دل ستاند زین و آن ، اینک شتابان می ‌رسد

 

رخسار ماهش را ببین ، زلف سیاهش را ببین

برق نگاهش را ببین ، یوسف به کنعان می ‌رسد

 

ساقی ببخشا جام را ، از باده پر کن کام را

گو باز این پیغام را ، پیمانه گردان می ‌رسد

 

رونق فزای باغ‌ ها ، لطف  و صفای راغ ‌ها

بر قلب عاشق ، داغ‌ ها ، زیبا گلستان می ‌رسد

 

بر درگهش کن بندگی ، خواهی اگر پایندگی

کان رهنمای زندگی ، و آن مهد عرفان می ‌رسد

 

مهر سحر ، ماه صفا ، بحر گهر ، گنج وفا

آیینه یزدانما ، خورشید ایمان می ‌رسد

 

یار موافق می ‌رسد ، دلدار صادق می ‌رسد

قرآن ناطق می ‌رسد ، محبوب یزدان می ‌رسد

 

کاخ وفا ، قائم از او ، مهر و صفا دائم از او

غرق طرب ، صائم، از او ، جان می ‌رسد جان می ‌رسد