عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

اشک ندامت..."شهریار"

زندگی شد من و یک سلسله ناکامی ها

مستم از ساغر خون جگر آشامی ها

 

بسکه با شاهد ناکامیم الفت ها رفت

شادکامم دگر از الفت ناکامی ها

 

بخت برگشته‌ی ما خیره سری آغازید

تا چه بازد دگرم تیره سرانجامی ها

 

دیر جوشی تو در بوته‌ی هجرانم سوخت

ساختم این همه تا وارهم از نامی ها

 

تا که نامی شدم از نام نبردم سودی

گر نمردم من و این گوشه‌ی ناکامی ها

 

نشود رام سر زلف دل‌آرامم دل

ای دل از کف ندهی دامن آرامی ها

 

باده پیمودن و راز از خط ساقی خواندن

خرم از عیش نشابورم و خیامی ها

 

شهریارا ورق از اشک ندامت می شوی

تا که نامت نبرد در افق نامی ها

 

من ترک عشق شاهد و ساغر نمی‌کنم..."حافظ"

من ترک عشق شاهد و ساغر نمی‌کنم

صد بار توبه کردم و دیگر نمی‌کنم

 

باغ بهشت و سایه طوبی و قصر و حور

با خاک کوی دوست برابر نمی‌کنم

 

تلقین و درس اهل نظر یک اشارت است

گفتم کنایتی و مکرر نمی‌کنم

 

هرگز نمی‌شود ز سر خود خبر مرا

تا در میان میکده سر بر نمی‌کنم

 

ناصح به طعن گفت که رو ترک عشق کن

محتاج جنگ نیست برادر نمی‌کنم

 

این تقویم تمام که با شاهدان شهر

ناز و کرشمه بر سر منبر نمی‌کنم

 

حافظ جناب پیر مغان جای دولت است

من ترک خاک بوسی این در نمی‌کنم

 


زمستان برف می‌پوشد لباسش سردِ تکراری‌ست..."مریم جعفری آذرمانی"

 

 

زمستان برف می‌پوشد لباسش سردِ تکراری‌ست

اگر هم مژده‌ی فصل بهار آورده تکراری‌ست

 

هم‌آغوشند و می‌زایند و می‌میرند و می‌زایند

که این بستر پر از تکرار زن یا مردِ تکراری‌ست

 

جنین! پیش از به دنیا آمدن بهتر که برگردی

نیا سرگیجه می‌گیری زمین، پاگرد تکراری‌ست

 

مبادا لحظه‌ای سیری کنی آفاق و انفس را

که کفرت در می‌آید چون خدا هم فرد تکراری‌ست

 

سلام ای شاعرِ خندان، منم هر لحظه می‌گریم

سوالی نیست بودن یا نبودن دردِ تکراری‌ست

 

تو بودی و من و باران... "زهرا گلچین"

تو بودی و من و باران و عشق درهم بود

هوا پر از عطش و اشتیاق مبرم بود

 

برای قلب غریبم هجوم خواستنت

عجیب تر ز حکایات سخت مبهم بود

 

خودت به خلوت این زن قدم گذاشته ای

اگر چه این زن تنها برای تو کم بود

 

برو سوار بر اسب مراد خویش بتاز

بزرگتر شدنت آرزوی من هم بود

 

ببین به نقطه پایان رسیده ام جانم

کشنده تر ز تو و عشق تو در عالم بود

 

تمام می شود این روزها عزیزدلم

عبور می کنی از آن که شکل ماتم بود

 

تو لایق غزل و اشتیاق و خورشیدی

برو ببخش مرا، وسع شعر من کم بود!

 

من مرغ عالی همتم از آشیانه بر پرم..."مولانا"


این بار سرمست آمدم تا جام و ساغر بشکنم

ساقی و مطرب هر دو را من کاسه ی سر بشکنم

 

از کف عصا گر بفکنم فرعون را عاجز کنم

گر تیشه بر دستم فتد بت های آزر بشکنم

 

امروز سرمست آمدم تا دیر را ویران کنم

گرز فریدونی کشم ضحاک را سر بشکنم

 

گر کژ به سویم بنگرد گوش فلک را برکنم

گر طعنه بر حالم زند دندان اختر بشکنم

 

چون رو به معراج آورم از هفت کشور بگذرم

چون پای بر گردون کشم نه چرخ و چنبر بشکنم

 

گر محتسب جوید مرا تا در رهی کوبد مرا

من دست و پایش در زمان با فرق و دندان بشکنم

 

من مرغ عالی همتم از آشیانه بر پرم

تا کرکسان چرخ را هم بال و هم پر بشکنم

 

من طائر فرخنده ام در کنج حبس افتاده ام

باشد مگر که وارهم روزی قفس در بشکنم

 

گر شمس تبریزی مرا گوید که هی آهسته شو

گویم که من دیوانه ام این بشکنم آن بشکنم

 



غباری در بیابانی... "رهی معیری"

 

نه دل مفتون دلبندی نه جان مدهوش دلخواهی

نه بر مژگان من اشکی نه بر لب های من آهی

 

نه جان بی نصیبم را پیامی از دلارامی

نه شام بی فروغم را نشانی از سحرگاهی

 

نیابد محفلم گرمی نه از شمعی نه از جمعی

ندارد خاطرم الفت نه با مهری نه با ماهی

 

به دیدار اجل باشد اگر شادی کنم روزی

به بخت واژگون باشد اگر خندان شوم گاهی

 

کیم من؟ آرزو گم کرده ای تنها و سرگردان

نه آرامی نه امیدی نه همدردی نه همراهی

 

گهی افتان و خیزان چون غباری دربیابانی

گهی خاموش و حیران چون نگاهی برنظرگاهی

 

رهی تا چند سوزم در دل شب ها چو کوکب ها

باقبال شرر نازم که دارد عمر کوتاهی

  


بعثت پیامبر گرامی اسلام مبارک باد...


 

ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد

دل رمیده ما را انیس و مونس شد


نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت

به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد...