عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

چرکین ترین زخمی که انسان دیده تنهایی ست... "سهیل محمودی"


وقتی تمام شهر دستاویز رسوایی ست

بی پرده می گویم تماشایی،تماشایی ست


بر چهره ها جز صورتک یا عینک دودی

چیزی نخواهی دید در شهری که هرجایی ست


سقفی مهیا کن برایم، گر چه گوری تنگ

بیزارم از این خانه هایی که مقوایی ست


بر آفتاب افکنده ام بود و نبودم را

از زندگی تنها نصیبم شعر و شیدایی ست


خون دل و داغ جگر، گندابه و مردار

تا بوده دنیا را همین رسم پذیرایی ست


آیینه ام، آیینه در شهری که تفریحش

از صبح تا شب، سنگسار عشق و زیبایی ست


فریادهای خویش را در سینه پنهان کن

ای جان بر لب آمده،وقت شکیبایی ست


دردی ست جانفرسا و بی بهبود و رنج آلود

چرکین ترین زخمی که انسان دیده تنهایی ست



هفتم مهرماه 1393

برای این روزهای نخستین ماه مهر... "سهیل محمودی"


 

نه همدمی،نه رفیقی،نه آشنا مانده ست
دل غریب من از همرهان جدا مانده ست

ستارگان شب من،یکی یکی مُردند
فقط تویی که دلم دیدن تو را مانده ست

تمام قافله آماده شد؛ولی خورشید
نیامده ست،گمانم که باز جا مانده ست

دوباره گَرد گرفته کتاب ها بر رَف
دوباره دفتر من،زیرِ دست و پا مانده ست

مجال زمزمه و گفتن و شنیدن نیست
دوباره باز شباهنگ بی صدا مانده ست

چه روزگار خوش و روزهای خوبی بود
ولی دریغ ! فقط یادشان به جا مانده ست

ولی چه غم ؟ که به سوی من و تو پنجره ای
در امتداد خیابان هنوز وا مانده ست

اگر هنوز ، ز سرما ، ز سوز می لرزم
هنوز گرمیِ آغوش تو به جا مانده ست

بیا هنوز کلاس قدیم مدرسه مان
نگاه شوقش در انتظار ما مانده ست

بیا که با هم از این کوچه های شب برویم
به خلوتی که در او نوری از خدا مانده ست

بیا !بیا که هنوز ابتدای عشق است این
هنوز راه زیادی به انتها مانده ست


 

زیارت... "سهیل محمودی"


دوس دارم صدات کنم، تو هم منو نیگا کنی

من تو رو نیگات کنم ، تو هم منو صدا کنی

 

قربون چشات برم، از راه دوری اومدم

جای دوری نمی ره، اگه به من نیگا کنی

 

دل من زندونیه، تویی که تنها می تونی

قفسو واکنی و پرنده رو رها کنی

 

می شه کنج حرمت گوشه قلب من باشه؟

می شه قلب منو مثل گنبدت طلا کنی؟

 

تو سرت شلوغه، زیر دستیات فراوونن

از خدا می خوام، کمی نیگا به زیر پا کنی

 

تو غریبی و منم غریبم , اما چی می شه

دل این غریبه رو با خودت آشنا کنی

 

دوس دارم تو ایوونِ آیینه ت، از صبح تا غروب

من با تو صفا کنم، تو هم منو دعا کنی

 

به وفای کفترای حرمت،منم می خوام

کفتری باشم که تنها، تو منو هوا کنی

 

دلمو گره زدم به پنجره ت، دارم می رم

دوس دارم تا من میام، زود گره ها رو، واکنی

 

صد هزار دفه م شده، پای ضریح زار می زنم

تا دلت یه بار بسوزه، دردامو دوا کنی

 

دوس دارم که از حالا، تا صبح محشر، همه شب

من "رضا رضا" بگم، تو هم منو رضا کنی

 


ابتدای عشق... "سهیل محمودی"

نه همدمی،نه رفیقی،نه آشنا مانده ست

دل غریب من از همرهان جدا مانده ست

ستارگان شب من،یکی یکی مُردند

فقط تویی که دلم دیدن تو را مانده ست

تمام قافله آماده شد؛ولی خورشید

نیامده ست،گمانم که باز جا مانده ست

دوباره گَرد گرفته کتاب ها بر رَف

دوباره دفتر من،زیرِ دست و پا مانده ست

مجال زمزمه و گفتن و شنیدن نیست

دوباره باز شباهنگ بی صدا مانده ست

چه روزگار خوش و روزهای خوبی بود

ولی دریغ ! فقط یادشان به جا مانده ست

ولی چه غم ؟ که به سوی من و تو پنجره ای

در امتداد خیابان هنوز وا مانده ست

اگر هنوز ، ز سرما ، ز سوز می لرزم

هنوز گرمیِ آغوش تو به جا مانده ست

بیا که با هم از این کوچه های شب برویم

به خلوتی که در او نوری از خدا مانده ست

بیا !بیا که هنوز ابتدای عشق است این

هنوز راه زیادی به انتها مانده ست


آغازِ من ، تو بودی و پایان من تویی... "سهیل محمودی"


 

 

........................... عاشقانه

 

آغازِ من ، تو بودی و پایان من تویی

 آرامشِ پس از شبِ توفانِ من تویی

 

 حتی عجیب نیست، که در اوج شک و شطح

 زیباترین بهانه ی ایمان من تویی

 

احساسهایی از متفاوت میان ماست

 آباد از توام من و ، ویران من تویی

 

آسان نبود گِردِ همه شهر گشتنم

 آنک ، چه سخت یافتم :" انسان " من تویی

 

پیداست من به شعله ی تو زنده ام هنوز

 در سینه ی من ، آتشِ پنهان من تویی

 

هر صبح ، با طلوعِ تو بیدار می شوم

 رمزِ طلسمِ بسته ی چشمان من تویی

 

هر چند سرنوشت من و تو ، دوگانگی است

 تنهای من ! نهایت عرفان من تویی

 


مگر تو باز کنی سمت من دری یکروز... "سهیل محمودی"

 

مرا به سمت گل سرخ می بری یکروز

 بهار را به سرایم می آوری یکروز


 در این اتاق تهی از صدای پنجره ها

مگر تو باز کنی سمت من دری یکروز


 مرا به لحظه ی اعجاز باغ خواهی بُرد :

به سایه سارِ درخت تناوری یکروز


 در این خزان که درختان چو من تهیدستند

 نسیم وار به من می زنی سری یکروز


 صدای کیست ؟ صدای تو،کز نهایت شب

 نوید می دهدم صبح بهتری یکروز


 رهایی ؟ آه... نه ! این غیر ممکن است ،اما

 به قدرِ حجم قفس می زنم پَری یکروز


 نه بر شکافتنِ آسمان...که می ریزیم

 به وُسع اندک خود ، طرح دیگری یکروز


 ببین،ورق ورق آتش گرفته دفترِ من

 بیا به دیدنِ گُلهای پَرپَری یکروز

 


تو را دوست دارم... "سهیل محمودی"


 

 عاشقانه ترین..................................

 

تو را دوست دارم ، چرا باورت نیست ؟
به عشقت دچارم ، چرا باورت نیست ؟

 

تمام خودم را _ اگر چند ناچیز _
به تو می سپارم ، چرا باورت نیست ؟

 

من ابری ترین بُغض - بُغضی که باید -
که باید ببارم ، چرا باورت نیست ؟

 

اگر هم در آتش ، ولی باز با تو
قدم می گذارم ، چرا باورت نیست ؟

 

کویرم ، پُر از تشنگی... با تو امّا
پُر از چشمه سارم چرا باورت نیست ؟

 

کنار تو چون جویباران ِ جاری 
صدای بهارم ، چرا باورت نیست ؟