عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

نذر کرده ام... "مهدی اخوان ثالث"


نذر کرده ام

یک روزی که خوشحال تر بودم

بیایم و بنویسم که

زندگی را باید با لذت خورد

که ضربه های روی سر را باید آرام بوسید

و بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد

 

یک روزی که خوشحال تر بودم

می آیم و می نویسم که

این نیز بگذرد

مثل همیشه که همه چیز گذشته است و

آب از آسیاب و طبل طوفان از نوا افتاده است

 

یک روزی که خوشحال تر بودم

یک نقاشی از پاییز میگذارم , که یادم بیاید زمستان تنها فصل زندگی نیست

زندگی پاییز هم می شود , رنگارنگ , از همه رنگ , بخر و ببر

 

یک روزی که خوشحال تر بودم

نذرم را ادا می کنم

تا روزهایی مثل حالا

که خستگی و ناتوانی لای دست و پایم پیچیده است

بخوانمشان

و یادم بیاید که

هیچ بهار و پاییزی بی زمستان مزه نمی دهد

و

هیچ آسیاب آرامی بی طوفان


 

 


خار خندید و به گل گفت سلام..."قیصر امین پور"

 

خار خندید و به گل گفت سلام

و جوابی نشنید

خار رنجید ولی هیچ نگفت

ساعتی چند گذشت

گل چه زیبا شده بود

دست بی رحمی نزدیک آمد،گل سراسیمه ز وحشت افسرد

لیک آن خار در آن دست خلید و گل از مرگ رهید

صبح فردا که رسید

خار با شبنمی از خواب پرید

گل صمیمانه به او گفت سلام...

گل اگر خار نداشت

دل اگر بی غم بود

اگر از بهر کبوتر قفسی تنگ نبود،

زندگی

عشق

اسارت

قهر و آشتی

همه بی معنا بود...

 


بر تیر نگاه تو دلم سینه سپر کرد... "قیصر امین پور"


بر تیر نگاه تو دلم سینه سپر کرد

تیر آمد و از این سپر و سینه گذر کرد

 

چشم تو به زیبایی خود شیفته‌تر شد

همچون گل نرگس که در آیینه نظر کرد

 

با عشق بگو سر به سر دل نگذارد

طفلی دلکم را غم تو دست به سر کرد

 

گفتیم دمی با غم تو راز نهانی

عالم همه را شور و شر اشک خبر کرد

 

سوز جگرم سوخته دامان دلم را

آهی که کشیدیم در آیینه اثر کرد

 

یک لحظه شدم از دل خود غافل و ناگاه

چون رود به دریا زد و چون موج خطر کرد

 

بی‌صبر و شکیبم که همه صبر و شکیبم

همراه عزیزان سفر کرده، سفر کرد

 

باید به میانجی گری یک سر مویت

فکری به پریشانی احوال بشر کرد

 

 


دلربایانه دگر بر سر ناز آمده‌ای... " صائب تبریزی"

 

دلربایانه دگر بر سر ناز آمده‌ای

از دل من چه به جا مانده که باز آمده‌ای

 

در بغل شیشه و در دست قدح، در بر چنگ

چشم بد دور که بسیار بساز آمده‌ای

 

بگذر از ناز و برون آی ز پیراهن شرم

که عجب تنگ در آغوش نیاز آمده‌ای

 

می بده، می بستان، دست بزن پای بکوب

به خرابات نه از بهر نماز آمده‌ای

 

آنقدر باش که من از سر جان برخیزم

چون به غمخانه‌ام ای بنده نواز آمده‌ای

 

چون نفس سوختگان می‌رسی ای باد صبا

می‌توان یافت کزان زلف دراز آمده‌ای

 

چون نگردد دل صائب ز تماشای تو آب؟

که به رخسارهٔ آیینه گداز آمده‌ای

 


حال دنیا... "ابوسعید ابوالخیر"

حال دنیا را چو پرسیدم من از فرزانه ای

گفت: یا آب است؛ یا خاک است یا پروانه ای

 

گفتمش احوال عمرم را بگو؛ این عمر چیست؟

گفت یا برق است؛ یا باد است؛ یا افسانه ای

 

گفتمش این ها که می بینی؛ چرا دل بسته اند؟

گفت یا خوابند؛ یا مستند؛ یا دیوانه ای!

 

گفتمش احوال جانم را پس از مردن بگو

گفت یا باغ است؛ یا نار است؛ یا ویرانه ای!

 


وصیت نامه ى وحشی بافقـی...


روز مرگم، هر که شیون کند از دور و برم دور کنید

همه را مســــت و خراب از مــــی انــــگور کنیــد

 

مرد غـسـال مرا سیــــر شـــرابـــــش بدهید

مست مست از همه جا حـــال خرابش بدهیـــد

 

بر مزارم مــگــذاریــد بـیـــاید واعــــــظ

پـیــر میخانه بخواند غــزلــی از حــــافـــظ

 

جای تلقــیـن به بالای سرم دف بـــزنیـــد

شاهدی رقص کند جمله شما کـــف بزنید

 

روز مرگــم وسط سینه من چـــاک زنیـد

اندرون دل مــن یک قـلمه تـاک زنـیـــــــد

 

روی قــبـــرم بنویـسیــد وفــــادار برفـــت

آن جگر سوخته خسته از این دار برفــــت

عیش مدام... "حافظ"


گل در بر و می در کف و معشوق به کام است

سلطان جهانم به چنین روز غلام است

 

گو شمع میارید در این جمع که امشب

در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است

 

در مذهب ما باده حلال است ولیکن

بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است

 

گوشم همه بر قول نی و نغمه چنگ است

چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است

 

در مجلس ما عطر میامیز که ما را

هر لحظه ز گیسوی تو خوش بوی مشام است

 

از چاشنی قند مگو هیچ و ز شکر

زان رو که مرا از لب شیرین تو کام است

 

تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است

همواره مرا کوی خرابات مقام است

 

از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است

وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است

 

میخواره و سرگشته و رندیم و نظرباز

وان کس که چو ما نیست در این شهر کدام است

 

با محتسبم عیب مگویید که او نیز

پیوسته چو ما در طلب عیش مدام است

 

حافظ منشین بی می و معشوق زمانی

کایام گل و یاسمن و عید صیام است