عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

وصیت نامه ی حافظ...


 

من از آنکه گردم به مستی هلاک

به آیین مستان بریدم به خاک

 

به آب خرابات غسلم دهید

پس آنگاه بر دوش مستم نهید

 

به تابوتی از چوب تاکم کنید

 به راه خرابات خاکم کنید

 

مریزید بر گور من جز شراب

میارید در ماتمم جز رباب

 

مبادا عزیزان که در مرگ من

بنالند جز مطرب و چنگ زن

 

تو خود حافظا سر ز مستی متاب

که سلطان نخواهد خراج از خراب

 

دختر هندویی... " اسمر شجاعان"

از من تو بوسه بی حیا در خواب خواهی ؟

اندام ماهی روی شط آب خواهی ؟

 

قندانِ چینیِ سفیدِ رویِ سینی

کوری ندیدی از لبم عناب خواهی ؟

 

با پنجه روی قطره قطره موجِ دریا

رقصِ پری را در شبِ مهتاب خواهی؟

 

دستم بگیری و تنِ مرجانی ام را

در حلقه ی بازوی خود قُلاب خواهی ؟

 

رو سینه ریزم نقشِ طاووس پرنده

با رنگ های شهره ی کمیاب خواهی ؟

 

غرقِ همان اشعارِ ممنوعِ فروغی

یک بیتِ بی پروایِ شعرِ ناب خواهی ؟

 

بر یک طرف رو شانه موهای پریشان

بانویِ گندمزارِ این مرداب خواهی ؟

 

راهت بگیر و دور شو آقا حرام است

یک دختر هندوییِ پنجاب خواهی ؟

 


پنجاب:ایالتی است در کشور هندوستان که 

نام پیراهن محلی زنان این منطقه پنجابی است.

مخاطبه شمع و پروانه... " سعدی"

 

شبی یاد دارم که چشمم نخفت

شنیدم که پروانه با شمع گفت

 

که من عاشقم گر بسوزم رواست

تو را گریه و سوز باری چراست؟

 

بگفت ای هوادار مسکین من

برفت انگبین یار شیرین من

 

چو شیرینی از من بدر می‌رود

چو فرهادم آتش به سر می‌رود

 

همی گفت و هر لحظه سیلاب درد

فرو می‌دویدش به رخسار زرد

 

که ای مدعی عشق کار تو نیست

که نه صبر داری نه یارای ایست

 

تو بگریزی از پیش یک شعله خام

من استاده‌ام تا بسوزم تمام

 

تو را آتش عشق اگر پر بسوخت

مرا بین که از پای تا سر بسوخت

 

همه شب در این گفت و گو بود شمع

به دیدار او وقت اصحاب، جمع

 

نرفته ز شب همچنان بهره‌ای

که ناگه بکشتش پری چهره‌ای

 

همی گفت و می‌رفت دودش به سر

همین بود پایان عشق، ای پسر

 

ره این است اگر خواهی آموختن

به کشتن فرج یابی از سوختن

 

مکن گریه بر گور مقتول دوست

قل الحمدلله که مقبول اوست

 

اگر عاشقی سر مشوی از مرض

چو سعدی فرو شوی دست از غرض

 

فدائی ندارد ز مقصود چنگ

وگر بر سرش تیر بارند و سنگ

 

به دریا مرو گفتمت زینهار

وگر می‌روی تن به طوفان سپار

 


 

ترس... "مرتضی کیوان هاشمی"

من از شب های تاریک بدون ماه می ترسم

نه از شیر و پلنگ، از این همه روباه می ترسم

 

مرا از جنگ رو در روی در میدان گریزی نیست

ولی از دوستان آب زیر کاه می ترسم

 

من از صد دشمن دانای لامذهب نمی ترسم

ولی از زاهد بی عقل نا آگاه می ترسم

 

پی گم گشته ام در چاه نادانی نمی گردم

اصولأ من نمی دانم چرا از چاه می ترسم

   ادامه مطلب ...

هر آنچه عشق... "نجمه زارع"

میان این همه آدم، همیشه بهترِ من

فدای چشم سیاهت شود سراسر من

 

فقط برای تو اینگونه زنده می مانم
برای اینکه تویی سایه سایه بر سر من

 

تو از کدام تباری؟ کدام قبله ی سبز؟!
که ذکر توست فقط در نماز باور من

 

فرشته های نگاهت دریچه ی غم را
چگونه باز نکردند بر کبوتر من؟

 

تو مهربانتر از آنی که گفتنی باشی
چه عاجز است ز درک تو، شعرِ دفتر من

 

هر آنچه عشق، خدا آفریده در دل ها
نثار مادر او، مادر تو، مادر من

 


به شعر خودت پناه بیاور... "امیر ارجینی"

 

برایم از دل برکه دو کاسه ماه بیاور

هواى روى تو دارم مرا به راه بیاور

 

بریز تا که بریزم بنوش تا که بنوشم

به پاس پاکى ام امشب کمى گناه بیاور

 

در امتداد نگاهت , به گیسوان سیاهت

براى روز سپیدم , شبى سیاه بیاور

 

به صبر نه , به سکوتم. دوباره رو به سقوطم

شکست خورده ام از خود تو هم سپاه بیاور

 

به مهربانى اگر نه , به اخم خویش دوباره

تمام جان مرا به شکنجه گاه بیاور

 

هوا , هواى تو بوده غزل براى تو بوده

دلت گرفت , به شعر خودت پناه بیاور

 


دختر حافظ کجایی؟... "شهراد میدری"

دختر حافظ  کجایی؟ آفتاب آورده ام

زیر باران، کوزه بر دوشم شراب آورده ام

 

خانه های خشتی و پرچین دورش سرو ناز

شهر شیراز است یا من رو به خاب آورده ام؟

 

بس که ماندم پشت در، کوبه صدایش شد بلند

باز کن در را که شوق بی حساب آورده ام

 

رفته بابا قصر بو اسحاق یا شاه شجاع؟

من هرآنچه گفته را در یک کتاب آورده ام

 

مادرت شاخه نبات، آن ترک شیرازی کجاست؟

نقره نقره تا شبستانش شهاب آورده ام

 

این دل است از آب رکن آباد تا گلگشت تو

سیب سرخی را که غرق پیچ و تاب آورده ام

 

لول لولم شوخ شیرین کار شهرآشوب من!*

اینهمه شور و شر از شهر شراب آورده ام

 

کج کلاه ترمه پوش اشرفی خلخال مست!

رو به قد و قامتت خرد و خراب آورده ام

 

باز کن گیسوی خود در آینه فالی بگیر

شاهد رقص تو را چنگ و رباب آورده ام

 

تا رز قرمز بکاری روی برف مخملت

بوسه بوسه سهم دستانت خضاب آورده ام

 

منقل آغوش روشن کن دو کبکت را بده

میهمانت هستم و میل کباب آورده ام

 

هرچه میخاهد بگوید واعظ منبر نشین

من گناه عشق را جای ثواب آورده ام

 

هفتصد سال نبودن های تو دیگر بس است

دوری ات را کم مگر با گریه تاب آورده ام؟

 

گرچه دستم خالی اما واژه هایم مال تو

جای مهریه برایت شعر ناب آورده ام