عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

خوشا دردی که درمانش تو باشی...“عراقی”

  

 

خوشا دردی که درمانش تو باشی

خوشا راهی که پایانش تو باشی

 

خوشا چشمی که رخسار تو بیند

خوشا ملکی  که سلطانش تو باشی

 

خوشا آن دل  که دلدارش تو گردی

خوشا جانی که جانانش تو باشی

 

خوشی و خرمی و کامرانی

کسی دارد که خواهانش تو باشی

 

چه خوش باشد دل امیدواری

که امید دل و جانش تو باشی

 

همه شادی و عشرت باشد،ای دوست

در آن خانه که مهمانش تو باشی

 

گل و گلزار خوش آید کسی را

که گلزار و گلستانش تو باشی

 

چه باک آید ز کس  آن را که او را

نگهدار و نگهبانش تو باشی

 

مپرس از کفر و ایمان بی‌دلی را

که هم کفر و هم ایمانش تو باشی

 

مشو پنهان از آن عاشق که پیوست

همه پیدا و پنهانش تو باشی

 

برای آن به ترک جان بگوید

دل بیچاره، تا جانش تو باشی

 

عراقی طالب درد است دایم

به بوی آن که درمانش تو باشی

 


یک حقیقت به جهان هست... “غلامرضا طریقی”

خفته در چشم تو نازیست که من می دانم

نگهت دفتر رازیست که من می دانم

 

قصه ایی را که به من طره کوتاه تو گفت

رشته عمر درازیست که من می دانم

 

بی نیازانه به ما می گذرد دوست ، ولی

سینه اش بحر نیازیست که من می دانم

 

گرچه در پای تو خاموش فتادست ای شمع

سایه را سوز و گدازیست که من می دانم

 

یک حقیقت به جهان هست که عشقش خوانند

آن هم ای دوست مجازیست که من می دانم

 


قصد او چیست...؟“محسن نظری”

تو دلت سنگ و دلم چشم به در دوخته است

نزن آتش به درختی که خودش سوخته است

 

به خدا رسم وفا نیست ، دلی را ببری

که وفا را ، خودش از محضرت آموخته است

 

چه بگویم به خدایت ، که جهان باخبر است

که در این دل چه حریقی که برافروخته است

 

گل من سرکش و زیباست ، دل آراست ، ولی

حیف ! در سینه جفا و ستم اندوخته است

 

قصد او چیست؟ ، که عمری به اسارت ببرد؟

یوسفی را که به صد قافله نفروخته است؟

 

 


هم از امروز سخن باید گفت... “پروین اعتصامی”

بلبل آهسته به گل گفت شبی

که مرا از تو تمنائی هست

 

من به پیوند تو یک رای شدم

گر ترا نیز چنین رائی هست

 

گفت فردا به گلستان باز آی

تا ببینی چه تماشائی هست

 

گر که منظور تو زیبائی ماست

هر طرف چهرهٔ زیبائی هست

 

پا بهرجا که نهی برگ گلی است

همه جا شاهد رعنائی هست

 

باغبانان همگی بیدارند

چمن و جوی مصفائی هست

 

قدح از لاله بگیرد نرگس

همه جا ساغر و صهبائی هست

 

نه ز مرغان چمن گمشده‌ایست

نه ز زاغ و زغن آوائی هست

 

نه ز گلچین حوادث خبری است

نه به گلشن اثر پائی هست

 

هیچ کس را سر بدخوئی نیست

همه را میل مدارائی هست

 

گفت رازی که نهان است ببین

اگرت دیدهٔ بینائی هست

 

هم از امروز سخن باید گفت

که خبر داشت که فردائی هست

 


سزار عاشق... “هادی خوانساری”

 

  چهار فصل شبت چار دکمه‌ی سبز است

چهار دکمه شبیه چهار تا گل‌سرخ

 

که یک‌به‌یک همگی باز می‌شود تا صبح

که رمز هر یک‌شان شعر و بوسه یا گل‌سرخ

 

قبول می‌کنی آیا که میزبان باشی

شکوه عشق و شب عاشقانه را گل‌سرخ

 

در این ستاره‌ی کوچک بگو ببینم که

چگونه من شده‌ام عاشق شما گل‌سرخ

 

به من بگو که چرا شاهزاده کوچولو

تمام روز و شبش را نشسته با گل‌سرخ

 

شمیم عطر تو را شعر می‌کند دایم

چهار فصل تن‌ات را بگو چرا گل‌سرخ

 

تمام لشکر من مانده پشت قلعه‌ی تو

سزار عاشق خود را نکن رها گل‌سرخ

 

و فکر کن که به یک میهمانی آمده‌ای

به صرف قهوه‌ی گرمی شبانه با گل‌سرخ

 

من از ستاره‌ی دوری رسیده‌ام خانم!

چه‌قدر مانده از این ایستگاه تا گل‌سرخ


 

تو کجایی که برای دل تو مست شدم... "؟"


تو کجایی که برای دل تو مست شدم

سر از این خاک بر آورده ز نو هست شدم

 

تو کجایی که ز بوی تن تو بود شدم

با تو چون خانه یکی بود چنین عود شدم

 

تو کجایی که من از هجر تو بیمار شدم

وز برای تن بیمار خودم دار شدم

 

تو کجایی که غزل باز و غزل ساز شدم

تا سحر با غزل و میکده دمساز شدم

 

تو کجایی که من از بودن تو داد شدم

در میان همه شاهان چو شه راد شدم

 

تو کجایی که چنین مست و خراب تو شدم

دل من باده و من کوزه شراب تو شدم

 

تو کجایی که منم عاشق پرواز شدم

تا رسیدم به برت یکسره من راز شدم

 

تو کجایی که به خود من غل و زنجیر شدم

به فریبایی دنیای تو نخجیر شدم

پرده های گلباف ... “شهراد میدری”

پرده های گلباف را

گرده گیری کرده ام

پنجره را به روی پروانه ها گشوده ام

گلدان های بالکن را آب

پیچک های سرریز نرده ها را تاب

و شرشر فواره ها را شعر ناب داده ام

سماور می نوازد

و قوری چای گرم آواز است

و استکان ها به تماشا صف کشیده اند

مثل هر روز خیالت در راه است

تا من و اشک های خوشآمدگویم

دستی به سر و روی سفره ی ابر بکشیم و

خوشبخت ترین میز

با

نان آفتاب باشیم.