عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

بن بست... "دکتر افشین یداللهی"

 

گاهی مسیر جاده به بن بست می رود

گاهی تمام حادثه از دست می رود

 

گاهی همان کسی که دم از عقل می زند

در راه هوشیاری خود مست می رود

 

گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست

وقتی که قلب خون شده بشکست می رود

 

اول اگرچه با سخن از عشق آمده

آخر خلاف آنچه که گفته است می رود

 

گاه یکسی نشسته که غوغا به پا کند

وقتی غبار معرکه بنشست می رود

 

اینجا یکی برای خودش حکم می دهد

آن دیگری همیشه به پیوست می رود

 

وای از غرور تازه به دوران رسیده ای

وقتی میان طایفه ای پست می رود

 

هرجند مضحک است و پر از خنده های تلخ

بر ما هرآنچه لایقمان هست می رود

 

این لحظه ها که قیمت قد کمان ماست

تیریست بی نشانه که از شست می رود

 

بیراهه ها به مقصد خود ساده می رسند

اما مسیر جاده به بن بست می رود

 

از مهر بخوانیم و به آبان برسیم ... "حسین قربانی"

 ای عشق مدد کن که به سامان برسیم    

 چون تشنه ی دل خسته به باران برسیم

 

 ای عشق دل تنگ مرا درمان باش

 با یار بدانم که به درمان برسیم

 

 ای هستی یکتای شب تنهایی

 از روح بخوانیم و به جانان برسیم

 

 یا من برسم به یار و یا یار به من

 یا هردو بمیریم و به پایان برسیم

 

 از بدو تو در ماه ششم شعر سرایم

 از مهر بخوانیم و به آبان برسیم

 

 ما هر دو بدانیم که تنهای زمانیم

 ای عشق مدد کن که به سامان برسیم

 


شعر سکوت... "شمس لنگرودی"

این شعرها که بوی سکوت می دهند

از غیبت لب های توست

کلمات

مثل زنجره های خشکیده ی تابستانی

از معنا خالی شدند

و در انتظار مورچه هایند

توشه بار زمستانی شان را

در حفره ی تاریک خالی کنند

اندوهی که سرازیر می شود

در سینه ی خاموش من...

 

 


برآمد باد صبح و بوی نوروز..."سعدی"

 

برآمد باد صبح و بوی نوروز

به کام دوستان و بخت پیروز

 

مبارک بادت این سال و همه سال

همایون بادت این روز و همه روز

 

چو آتش در درخت افکند گلنار

دگر منقل منه آتش میفروز

 

چو نرگس چشم بخت از خواب برخاست

حسدگو دشمنان را دیده بردوز

 

بهاری خرمست ای گل کجایی

که بینی بلبلان را ناله و سوز

 

جهان بی ما بسی بودست و باشد

برادر جز نکونامی میندوز

 

نکویی کن که دولت بینی از بخت

مبر فرمان بدگوی بدآموز

 

منه دل بر سرای عمر سعدی

که بر گنبد نخواهد ماند این گوز

 

دریغا عیش اگر مرگش نبودی

دریغ آهو اگر بگذاشتی یوز

 


بهار آمد بهار آمد بهار مشکبار آمد..."مولانا"

بهار آمد بهار آمد بهار مشکبار آمد

نگار آمد نگار آمد نگار بردبار آمد

 

صبوح آمد صبوح آمد صبوح راح  و روح آمد

خرامان ساقی مه رو به ایثار عقار آمد

 

صفا آمد، صفا آمد که سنگ و ریگ روشن شد

شفا آمد شفا آمد شفای هر نزار آمد

 

حبیب آمد حبیب آمد به دلداری مشتاقان

طبیب آمد طبیب آمد طبیب هوشیار آمد

 

سماع آمد سماع آمد سماع بی صداع آمد

وصال آمد وصال آمد وصال پایدار آمد

 

ربیع آمد ربیع آمد ربیع بس بدیع آمد

شقایق ها و ریحان ها و لاله خوش عذار آمد

 

کسی آمد کسی آمد که ناکس زوکسی گردد

مهی آمد مهی آمد که دفع هر غبار آمد

 

دلی آمد دلی آمد که دل ها را بخنداند

می ای آمد می ای آمد که دفع هر خمار آمد

 

کفی آمد کفی آمد که دریا دُرّ ازو یابد

شهی آمد شهی آمد که جان هر دیار آمد

 

کجا آمد کجا آمد کزین جا خود نرفته است او

ولیکن چشم گه آگاه و گه بی اعتبار آمد

 

ببندم چشم و گویم شد، گشایم گویم او آمد

و او در خواب و بیداری قرین و یار غار آمد

 

کنون ناطق خمش گردد کنون خامش به نطق آمد

رها کن حرف بشمرده که حرف بی شمار آمد

 

 

گل بی رخ یار خوش نباشد..."حافظ"

 

گل بی رخ یار خوش نباشد

بی باده بهار خوش نباشد

 

طرف چمن و طواف بستان

بی لاله عذار خوش نباشد

 

رقصیدن سرو و حالت گل

بی صوت هزار خوش نباشد

 

با یار شکرلب گل اندام

بی بوس و کنار خوش نباشد

 

هر نقش که دست عقل بندد

جز نقش نگار خوش نباشد

 

جان نقد محقر است حافظ

از بهر نثار خوش نباشد