عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

رباعی... "فروغی بسطامی"

 

 

تا قبلهٔ ابروی تو ای یار کج است

محراب دل و قبلهٔ احرار کج است

 

ما جانب قبلهٔ دگر رو نکنیم

آن قبله مراست گر چه بسیار کج است

 

 


ای خداوند یکی یار جفاکارش ده... "مولانا"


ای خداوند یکی یار جفاکارش ده

دلبری عشوه ده سرکش خون خوارش ده

 

تا بداند که شب ما به چه سان می‌گذرد

غم عشقش ده و عشقش ده و بسیارش ده

 

چند روزی جهت تجربه بیمارش کن

با طبیبی دغلی پیشه سر و کارش ده

 

ببرش سوی بیابان و کن او را تشنه

یک سقایی حجری سینه سبکسارش ده

 

گمرهش کن که ره راست نداند سوی شهر

پس قلاوز کژ بیهده رفتارش ده

 

عالم از سرکشی آن مه سرگشته شدند

مدتی گردش این گنبد دوارش ده

 

کو صیادی که همی‌کرد دل ما را پار

زو ببر سنگ دلی و دل پیرارش ده

 

منکر پار شده‌ست او که مرا یاد نماند

ببر انکار از او و دم اقرارش ده

 

گفتم آخر به نشانی که به دربان گفتی

که فلانی چو بیاید بر ما بارش ده

 

گفت آمد که مرا خواجه ز بالا گیرد

رو بجو همچو خودی ابله و آچارش ده

 

بس کن ای ساقی و کس را چو رهی مست مکن

ور کنی مست بدین حد ره هموارش ده

 

 

لاله دیدم روی زیبا توام آمد به یاد... "رهی معیری"

 

لاله دیدم روی زیبا توام آمد به یاد

شعله دیدم سرکشی های توام آمد به یاد

 

سوسن و گل آسمانی مجلسی آراستند

روی و موی مجلس آرای توام آمد به یاد

 

بود لرزان شعله شمعی در آغوش نسیم

لرزش زلف سمنسای توام آمد به یاد

 

در چمن پروانه ای آمد ولی ننشسته رفت

با حریفان قهر بیجای تو ام آمد به یاد

 

از بر صید افکنی آهوی سرمستی رمید

اجتناب رغبت افزای توام آمد به یاد

 

پای سروی جویباری زاری از حد برده بود

های های گریه در پای توام آمد به یاد

 

شهر پرهنگامه از دیوانه ای دیدم رهی

از تو و دیوانگی های توام آمد به یاد

 


میلاد امام علی (ع) و روز پدر فرخنده و مبارک باد...



در میـــان کعـبه جـان ، پـرتـو حق جلــوه گر شــد

فاطمه بنت اســد هم ، صــاحب زیبـا پسر شــد

 

کعبه آن شب ، غـرقـه در نـور دل افـروز خـدا بـود

آسمان کعبه گویی ، مظــهر صــدها گهـــر شــد

 

عطــر جـانبخش بهشـتی در فضــای کعبه پیچید

تا کـه میـــلاد ســعید مـرتضی فخــر بشــر شــد

 

مـژده میـــلاد مـولا ، می کنــــد از غم رهـــــــایم

زین بشارت کام امّت ، مملو از شهد و شکر شـد

 

دوبیتی-رباعی... "رع-نیکو"

بهار آمده جانا،تو هم پروانه شو
زما کمتر گریزان شو، بیا هم خانه شو

چو دیدی می تپد قلبم به شوق تو
بیا جانا در آغوشم، بیا مستانه شو...

       96/1/5

========

عشق اصل ست، حق ست رمز زندگی ست
یار چشم ست، عقل ست مغز زندگی ست

هر که را کو یارنیست و عشق نیست در زندگی
محفلش دریوزگی ست ،مرز زندگی ست؟

    96/1/15

دلخوشم با غزلی تازه همینم کافیست...“محمدعلی بهمنی”


دلخوشم با غزلی تازه همینم کافیست

 تو مرا باز رساندی به یقینم کافیست

 

 قانعم بیشتر از این چه بخواهم از تو

 گاه گاهی که کنارت بنشینم کافیست

 

 گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم

 گاهی از دور تو را خوب ببینم کافیست

 

 آسمانی تو، در آن گستره خورشیدی کن

 من همین قدر که گرم است زمینم کافیست

 

 من همین قدر که با حال و هوایت گه گاه

 برگی از باغچه ی شعر بچینم کافیست

 

 فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز

 که همین شوق ٬ مرا خوب ترینم  کافیست



آنکه آمد خسته آمد خسته رفت...“؟”

 

آنکه آمد خسته آمد خسته رفت

دفتر دل را نخواند و بسته رفت

دل غمین شد ماند در کار خودش

دیدمش در جاده او دلبسته رفت

 

آنکه آمد با خودش تقدیر داشت

خواب بودم خواب من تعبیر داشت

گوشه ی گلدان گلی روییده بود

آنکه آمد با دلش تاثیر داشت

 

او شکایت داشت او رنجیده بود

از دل ما او بدی ها دیده بود

هرچه گفتم ملتمس زین جا نرو

گفت او این قصه را نشنیده بود

 

من ندیدم آنکه آمد خسته رفت

او چه شد از این بساط بسته رفت؟

من نفهمیدم چه کردم خسته شد

خسته از ما آمد و آهسته رفت...