عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

راز هستی... "سهراب سپهری"

چه جالب...

 

ناز را می کشیم،

 

آه را می کشیم،

 

انتظار را می کشیم،

 

فریاد را می کشیم،

 

درد را می کشیم،

 

ولی بعد از این همه سال آنقدر نقاش خوبی نشده ایم

 

که بتوانیم دست بکشیم !

 

از هر انچه آزارمان می دهد...

 

به چه می اندیشی؟

 

نگرانی بیجاست

 

عشق اینجا و‎ ‎خداهم اینجاست

 

لحظه هارا دریاب

 

زندگی در فردا نه همین امروز است

 

راه ها منتظرند تا تو هرجا که بخواهی برسی

 

لحظه ها را دریاب پای در راه گذار

 

 "راز هستی این است"

 


 

 

قایقی خواهم ساخت... "سهراب سپهری"

 

قایقی خواهم ساخت،

خواهم انداخت به آب

دور خواهم شد از این خاک غریب

که در آن هیچ‌کسی نیست که در بیشه عشق

قهرمانان را بیدار کند

    ادامه مطلب ...

صدای پای آب... "سهراب سپهری"

اهل کاشانم روزگارم بد نیست ...

اهل کاشانم 

روزگارم بد نیست 

تکه نانی دارم ، خرده هوشی ، سر سوزن ذوقی 

مادری دارم ، بهتر از برگ درخت 

دوستانی ، بهتر از آب روان  

  

و خدایی که در این نزدیکی است :

لای این شب بوها ، پای آن کاج بلند 

روی آگاهی آب ، روی قانون گیاه  

  

ادامه مطلب ...

اهل کاشانم... "سهراب سپهری"


اهل کاشانم، اما
شهر من کاشان نیست
شهر من گم شده است
من با تاب ، من با تب
خانه ای در طرف دیگر شب ساخته ام
و راستی! مگر فرقی هم می کند که انسان در کجای زمین باشد؟
هر کجا هستم، باشم
آسمان مال من است
پنجره، فکر، هوا،  عشق، زمین مال من است
او با هشت کتاب آمد، 

و پیام هایی از دوستی، مهربانی، روشنایی و ... برای ما آورد

روزی خواهم آمد ، و پیامی خواهم آورد
خواهم آمد ، گل یاسی به گدا خواهم داد
خواهم آمد سر هر دیواری ، میخکی خواهم کاشت
آشتی خواهم داد
آشنا خواهم کرد
دوست خواهم داشت
و با قایقی به پشت دریاها سفر کرد و از این خاک دور شد
قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب
دور خواهم شد از این خاک غریب ،
همچنان خواهم خواند .
همچنان خواهم راند
پشت دریاها شهری است
که در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است
پشت دریاها شهری است
قایقی باید ساخت.. .


اهل کاشانم
روزگارم بد نیست
تکه نانی دارم ، خرده هوشی ، سر سوزن ذوقی

مادری دارم ، بهتر از برگ درخت
دوستانی ، بهتر از آب روان
و خدایی که در این نزدیکی است :
لای این شب بو ها ، پای آن کاج بلند


من مسلمانم
قبله ام یک گل سرخ ...
اهل کاشانم
پیشه ام نقاشی است
گاه گاهی قفسی می سازم با رنگ ، می فروشم به شما
تا به آواز شقایق که در آن زندانی است
دل تنهایی تان تازه شود ...


من نمی دانم
که چرا می گویند : اسب حیوان نجیبی است ، کبوتر زیباست
و چرا در قفس هیچکس کرکس نیست .
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد ،
چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید ...


بزرگ بود... "سهراب سپهری"

بزرگ بود
و از اهالی امروز بود
و با تمام افق های باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید
صداش
به شکل حزن پریشان واقعیت بود
و پلک هاش
مسیر نبض عناصر را
به ما نشان داد
و دست هاش
هوای صاف سخاوت را ورق زد
و مهربانی را
به سمت ما کوچاند

  ادامه مطلب ...

منم زیبا... "سهراب سپهری"

منم زیبا

که زیبا بنده ام را دوست می دارم

تو بگشا گوش دل، پروردگارت با تو می گوید

ترا در بیکران دنیای تنهایان

رهایت من نخواهم کرد

رها کن غیر من را

آشتی کن با خدای خود

تو غیر از من چه می جویی؟

تو با هر کس به غیر از من چه می گویی؟

 

ادامه مطلب ...

زندگی رسم خوشایندی است... "سهراب سپهری"


  

 زندگی رسم خوشایندی است 

زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ
پرشی دارد اندازه عشق

زندگی چیزی نیست

که لب طاقچه عادت از یادمن و تو برود
زندگی جذبه دستی است که می چیند
زندگی نوبر انجیر سیاه در دهان گس تابستان است
زندگی بعد درخت است به چشم حشره
زندگی تجربه شب پره در تاریکی است
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد
زندگی سوت قطاری است که درخواب پلی می پیچد
زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیماست
خبر رفتن موشک به فضا
لمس تنهایی ماه
فکر بوییدن گل در کره ای دیگر
زندگی شستن یک بشقاب است
زندگی یافتن سکه دهشاهی در جوی خیابان است
زندگی مجذور اینه است
زندگی گل به توان ابدیت
زندگی ضرب زمین در ضربان دل ما
زندگی هندسه ساده و یکسان نفسهاست