عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

نمی خواهم بمیرم... "فریدون مشیری"

 

 نمی خواهم بمیرم، با که باید گفت؟

کجا باید صدا سر داد؟

                 در زیر کدامین آسمان،

                            روی کدامین کوه؟

که در ذرات هستی رَه بَرَد توفان این اندوه

که از افلاک عالم بگذرد پژواک این فریاد!

کجا باید صدا سر داد؟

فضا خاموش و درگاه قضا دور است

زمین کر، آسمان کوراست 

ادامه مطلب ...

از خدا صدا نمی رسد... "مشیری"

  

ای ستاره ها که از جهان دور

چشمتان به چشم بی فروغ ماست

نامی از زمین و از بشر شنیده اید؟

درمیان آبی زلال آسمان

 

موج دود و خون و آتشی ندیده اید؟

این غبار محنتی که در دل فضاست

این دیار وحشتی که در فضا رهاست

این سرای ظلمتی که آشیان ماست

در پی تباهی شماست

 

گوشتان اگر به ناله ی من آشناست

از سفینه ای که می رود به سوی ماه

از مسافری که می رسد ز گرد راه

از زمین فتنه گر حذر کنید

 

پای این بشر اگربه آسمان رسد

روزگارتان چو روزگار ما سیاه ست

   ادامه مطلب ...

بنشین مرو... "فریدون مشیری"

بنشین مرو چه غم که شب از نیمه رفته است

بگذار تا سپیده بخندد به روی ما

 

بنشین ببین که : دختر خورشید صبحگاه

حسرت خورد ز روشنی آرزوی ما

 

بنشین مرو ھنوز به کامت ندیده ام

بنشین مرو ھنوز ز کلامی نگفته ایم

 

بنشین مرو چه غم که شب از نیمه رفته است

بنشین که با خیال تو شب ھا نخفته ایم

 

بنشین مرو که در دل شب در پناه ماه

خوشتر ز حرف عشق و سکوت و نگاه نیست

 

بنشین و جاودانه به آزار من مکوش

یکدم کنار دوست نشستن گناه نیست

 

بنشین مرو حکایت وقت دگر مگو

شاید نماند فرصت دیدار دیگری

 

آخر تو نیز با منت از عشق گفتگوست

غیر از ملال و رنج ازین در چه می بری

 

بنشین مرو صفای تمنای من ببین

امشب چراغ عشق در این خانه روشن است

 

جان مرا به ظلمت ھجران خود مسوز

بنشین مرو مرو که نه ھنگام رفتن است

 

اینک تو رفته ای و من ازره ھای دور

می بینمت به بستر خود برده ای پناه

 

می بینمت نخفته بر آن پرنیان سرد

می بینمت نھفته نگاه از نگاه ماه

 

درمانده ای به ظلمت اندیشه ھای تلخ

خواب از تو در گریز و تو ازخواب در گریز

 

یاد منت نشسته بر ابر پریده رنگ

با خویشتن به خلوت دل می کنی ستیز

 


گرگ... "فریــدون مشیری"


گفت دانایی که گرگی خیره‌سر،
هست پنهان در نهاد هر بشر!


لاجرم جاریست پیکاری ستُرگ
روز و شب، مابین این انسان و گرگ

  ادامه مطلب ...

ای عشق... "فریدون مشیری"

ای عشق ٬ شکسته ایم٬ مشکن ما را

این گونه به خاک ره میفکن ما را

 

ما در تو به چشم دوستی می بینیم

ای دوست مبین به چشم دشمن ما را

 

ای عشق ٬ پناهگاه پنداشتمت٬

ای چاه نهفته! راه پنداشتمت٬

 

ای چشم سیاه٬ آه ای چشم سیاه

آتش بودی٬ نگاه پنداشتمت

 

ای عشق ٬ غم تو سوخت بسیار مرا

آویخت مسیح وار بر دار مرا

 

چندان که دلت سوخت بیازار مرا

مگذار مرا ز دست٬ مگذار مرا

 

ای عشق در آتش تو فریاد خوش است

هر کس که در آتش تو افتاد خوش است

 

بیداد خوش است از تو٬ وز هستی ما

خاکسترکی سپرده بر باد خوش است

 

ای دل به کمال عشق آراستمت

وز هر چه به غیر عشق پیراستمت

 

یک عمر اگر سوختم و کاشتمت

امروز چنان شدی که می خواستمت

 


 

 

یاد من باشد از فردا... "فریدون مشیری"

یاد من باشد از فردا
  
جور دیگر باشم
  
بد نگویم به هوا،  آب، زمین
 
 
مهربان باشم  با مردم 
 
و فراموش کنم،  هر چه گذشت
  
خانه ی دل،  بتکانم ازغم
  
و به دستمالی از جنس گذشت 
 
 
بزدایم ،تار کدورت، از دل
  
مشت را باز کنم، 
 
 
و به لبخندی خوش
 
 
دست در دست زمان بگذارم
  
 
یاد من باشد فردا دم صبح
 
 
به نسیم از سر صدق، سلامی بدهم
 
 
و به انگشت نخی خواهم بست
 
 
تا فراموش، نگردد فردا
 
 
زندگی شیرین است، زندگی باید کرد
 
 
گرچه دیر است ولی
 
 
کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزم ،شاید
 
 
به سلامت ز سفر برگردد
 
 
بذر امید بکارم، در دل
  
لحظه را در یابم
  
من به بازار محبت بروم فردا صبح
 
مهربانی  خودم، عرضه کنم
 
 
یک بغل عشق از آنجا بخرم
 
 
یاد من باشد فردا 
 
به سلامی، دل همسایه ی خود شاد کنم
 
بگذرم از سر تقصیر رفیق ، بنشینم دم در
 
چشم بر کوچه بدوزم با شوق
 
تا که شاید برسد همسفری، ببرد این دل مارا با خود
 
و بدانم دیگر قهر هم چیز بدیست
 
یاد من باشد فردا 
 
باور این را بکنم، که دگر فرصت نیست
 
و بدانم که اگر دیر کنم، مهلتی نیست مرا
 
و بدانم که شبی خواهم رفت
 
و شبی هست، که نیست، پس از آن فردایی
 
یاد من باشد
 
باز اگر فردا، غفلت کردم
 
آخرین لحظه ی از فردا شب،
 
من به خود باز بگویم این را
 
مهربان باشم با مردم 
 
و فراموش کنم هر چه گذشت

 

کوچه... "فریدون مشیری"

 

 

بی تو، مهتاب‌شبی، باز از آن کوچه گذشتم،

همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،

شدم آن عاشق دیوانه که بودم

در نهانخانۀ جانم، گل یاد تو، درخشید

باغ صد خاطره خندید،

عطر صد خاطره پیچید

   ادامه مطلب ...