عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

دیدی ای دل عاقبت زخمت زدند..."؟"

دیدی ای دل عاقبت زخمت زدند؟

گفته بودم مردم اینجا بدند

 

دیدی ای دل ساقه ی جانت شکست؟

آن عزیزت عهد و پیمانت شکست

 

دیدی ای دل درجهان یک یار نیست

هیچ کس درزندگی غمخوار نیست

 

دیدی ای دل حرف من بی جا نبود

از برای عشق اینجا جا نبود

 

نوبهار عمر را دیدی چه شد؟

زندگی را هیچ فهمیدی چه شد؟

 

دیدی ای دل دوستی ها بی بهاست

کم ترین چیزی که می ماند وفاست

 

ای دل اینجا باید ازخود گم شوی

عاقبت هم رنگ این مردم شوی

 

 

 

آنکه آمد خسته آمد خسته رفت...“؟”

 

آنکه آمد خسته آمد خسته رفت

دفتر دل را نخواند و بسته رفت

دل غمین شد ماند در کار خودش

دیدمش در جاده او دلبسته رفت

 

آنکه آمد با خودش تقدیر داشت

خواب بودم خواب من تعبیر داشت

گوشه ی گلدان گلی روییده بود

آنکه آمد با دلش تاثیر داشت

 

او شکایت داشت او رنجیده بود

از دل ما او بدی ها دیده بود

هرچه گفتم ملتمس زین جا نرو

گفت او این قصه را نشنیده بود

 

من ندیدم آنکه آمد خسته رفت

او چه شد از این بساط بسته رفت؟

من نفهمیدم چه کردم خسته شد

خسته از ما آمد و آهسته رفت...

 

 

تو در جانی..."خوجه احمد سیفی"

 

تو در جانی تو مرجانی

تو آن چشمهء جوشانی

 

تویی آن عشق رویایی

که احساسم تو می دانی

 

گل یاسم تو احساسم

بگو با من تو می مانی

 

گلی چون تو ندیدم من

به هیچ دشت و گلستانی

 

به دریای دلم آری

تو آن موج خروشانی

 

دراین شب های تار من

تو آن ماه درخشانی

 

به دشت سبز قلب من

چو آهویی خرامانی

 

تو آن بغض نهفته در

میان ابر و بارانی

 

مبادا اشک چون در را

از آن گوشه بلغزانی

 

بیا ای همسر و همدل

دل من را تو میزبانی

 

دل من گر صدف باشد

تو مروارید پنهانی...

 


از مهر بخوانیم و به آبان برسیم ... "حسین قربانی"

 ای عشق مدد کن که به سامان برسیم    

 چون تشنه ی دل خسته به باران برسیم

 

 ای عشق دل تنگ مرا درمان باش

 با یار بدانم که به درمان برسیم

 

 ای هستی یکتای شب تنهایی

 از روح بخوانیم و به جانان برسیم

 

 یا من برسم به یار و یا یار به من

 یا هردو بمیریم و به پایان برسیم

 

 از بدو تو در ماه ششم شعر سرایم

 از مهر بخوانیم و به آبان برسیم

 

 ما هر دو بدانیم که تنهای زمانیم

 ای عشق مدد کن که به سامان برسیم

 


بامن بمان..."نفیسه مقدادی"

با من بمان تا در کنارت جان بگیرم

در سینه ی طوفانیت سامان بگیرم

 

دیروز با نامت شدم آغاز ، مگذار

امروز بی نامِ تو ، من پایان بگیرم

 

در دشت بی آب خیالم ریشه کردی

فرصت بده تا وامی از باران بگیرم

 

جان دادم گر باب میل توست،هر دم

چشمت مرا کافی ست تا فرمان بگیرم

 

رنگ خزان چون می زنی بر لحظه هایم

من داد خود از مهر یا آبان بگیرم ؟

 

پُر می شوم از شور هستی با نگاهت

با من بمان تا بار دیگر جان بگیرم...



کوچه های عاشقی..." کیهان حکمت شعار"

بوی باران می دهد این کـــــــوچه های عاشقی

عطــــــــــــرگل های عطش آلود و یاس و رازقی

 

بوی احســـاس دلم چون خاک باران خورده بود

ذره ای از اشـک حق ،برگونه ام سر خورده بود

 

این من و در جســـتجوی شعری از عمق وجود

شــــــــعر باران خورده ام بر دیده ، تقدیم تو بود

 


  

خواب می بینم تو را هر شب که مهمان منی...“؟”


خواب می بینم تو را هر شب که مهمان منی

در کنارم هستی و هر لحظه در جان منی

 

گونه های زرد من تر می شود از اشک شوق

همچو باران گوهر غلطان چشمان منی

 

در بغل می گیرم آن اندام زیبای تو را

خواب می بینم که چون گل بین دستان منی

 

بارها می بینمت چون هاله ای در دشت نور

در میان آسمان ، ماه درخشان منی

 

تا سحر با یاد تو با عشق خلوت می کنم

در خیالم هستی و رویای پنهان منی

 

چشم می دوزم به عکس روی دیوار اتاق

خواب می بینم تو را هر شب که مهمان منی