عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

دوستی... "حمید مصدق"

 

 من گمان می کردم

دوستی همچو سروی سرسبز

چهار فصلش همه آراستگی است

 

من چه می دانستم

هیبت باده زمستانی هست

 

من چه می دانستم

سبزه می پژمرد از بی آبی

سبزه یخ می زند از سردی دی

 

من چه می دانستم

دل هر کس دل نیست

 

قلبها صیقلی از آهن و سنگ

قلبها بی خبر از عاطفه اند

 

سخن از مهر من و جور تو نیست ، سخن از

متلاشی شدن دوستی است

و عبث بودن پنداره سرور آور مهر...




 


یاد من کن ، یاد من کن... "معینی کرمانشاهی"

 

ز درد من بسوزد سینه تو

 شود غمگین دل بی کینه تو

 

نباشد تا به چشم خود ببینم

غبار آلوده آن آیینه تو

 

هر کجا رفتی پس از من

 محفلی شد از تو روشن

 

یاد من کن ، یاد من کن

هر کجا دیدی به بزمی

 

 عاشقی با لب گزیدن

یاد من کن ، یاد من کن

   ادامه مطلب ...

قلب ها درد هجران ندارد... "کاوه جوادیه"


قلب ها درد هجران ندارد

چشم ها اشک پنهان ندارد

 

سال ها آسمان را گرفته است

ابرهائی که باران ندارد

 

خشکسالی است در دشت دل ها

شبنمی این بیابان ندارد

   ادامه مطلب ...

عاشقانه ترین... تو را دوست دارم... "سهیل محمودی"‎


 

تو را دوست دارم ، چرا باورت نیست ؟

به عشقت دچارم ، چرا باورت نیست ؟

 

تمام خودم را _ اگر چند ناچیز _

به تو می سپارم ، چرا باورت نیست ؟

 

من ابری ترین بُغض - بُغضی که باید -

که باید ببارم ، چرا باورت نیست ؟

 

اگر هم در آتش ، ولی باز با تو

قدم می گذارم ، چرا باورت نیست ؟

 

کویرم ، پُر از تشنگی... با تو امّا

پُر از چشمه سارم چرا باورت نیست ؟

 

کنار تو چون جویباران ِ جاری

صدای بهارم ، چرا باورت نیست ؟

 



پادشه خوبان داد از غم تنهایی ... "حافظ"


پادشه خوبان داد از غم تنهایی

دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی

 

دایم گل این بستان شاداب نمی ماند        

دریاب ضعیفان را در وقت توانایی

   ادامه مطلب ...

این روزا... "مریم حیدرزاده"

این روزا عادت همه رفتن ودل شکستنه

درد تموم عاشقا پای کسی نشستنه

 

این روزا مشق بچه ها یه صفحه آشفتگیه

گردای رو آینه ها فقط غم زندگیه

 

این روزا درد عاشقا فقط غم ندیدنه

مشکل بی ستاره ها یه کم ستاره چیدنه

   ادامه مطلب ...

بر هم زدی آسایش دنیای مـــن را... "علیرضا شیدا"


بر هم زدی آسایش دنیای مـــن را

در خانه ی غم باز کردی پای من را

 

مانند امواج پریشان می خروشم

در چشم های من ببین دریای من را

 

از سرنوشت تلخ امروزی که دارم

باید بخوانی قصه ی فردای من را

 

من دوستم یا دشمنم باید بدانم

واضح مشخص کُن برایم جای من را

 

با این بهانه که سرت خیلی شلوغ است

آزار ها دادی دل تنـــــهای من را

 

با این همه دل واپسی امیدوارم

یک روز تو پایان دهی غم های من را