عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار
عرفان من...Erfane Man

عرفان من...Erfane Man

مجموعه اشعار

اشعار انوری ابیوردی...


ای غارت عشق تو جهانها

بر باد غم تو خان و مانها

 

شد بر سر کوی لاف عشقت

سرها همه در سر زبانها

 

در پیش جنیبت جمالت

از جسم پیاده گشته جانها

 

در کوکبهٔ رخ چو ماهت

صد نعل فکنده آسمانها

 

داند همه‌کس که آن چه طعنه‌ست

دندانست بتا در این دهانها

 

 

 

 

 

گرچه شب سقطهٔ من هر که دید

پاره‌ای از روز قیامت شمرد

 

عاقبت عافیت آموز را

گنج بزرگیست پس از رنج خرد

 

من که نیم دستخوش آسمان

کی برم از گردش او دستبرد

 

پی نبری خاصه در این حادثه

تا نشوی بر سر پی همچو کـُرد

 

واقعه از سر بشنو تا بپای

پای بر این راه چه باید فشرد

 

سوی فلک می‌شدم الحق نه زانک

تا بشناسم سبب صاف و درد

 

منزلتت گفت شوی بنگری

تا کلهیت آید از این هفت برد

 

خاک چو از عزم من آگاه شد

روح برو از غم هجرم بمرد

 

حلم مرا باز برو دل بسوخت

راه نکو عهدی و یاری سپرد

 

از فلکم باز عنان بازتافت

بار دگر زی کرهٔ خاک برد

 

 

رباعیات(1) ... "منوچهری"


در بندم از آن دو زلف بند اندر بند

نالانم از آن عقیق قند اندر قند

 

ای وعدهٔ فردای تو پیچ اندر پیچ

آخر غم هجران تو چند اندر چند

 

 

***** 

 

تاریک شد از مهر دل افروزم روز

شد تیره شب، از آه جگر سوزم روز

 

شد روشنی از روز و سیاهی ز شبم

اکنون نه شبم شبست و نه روزم روز

 

 

*****

 

هر کار که هست جز به کام تو مباد

هر خصم که هست جز به دام تو مباد

 

هر سکه که هست جز به نام تو مباد

هر خطبه که هست جز به بام تو مباد

 

 

*****

 

هست ایام عید و فصل بهار

جشن جمشید و گردش گلزار

 

ای نگار بدیع وقت صبوح

زود برخیز و راح روح بیار

 

 

 


 

 

 

در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی... "منوچهری"


 

 » دیوان اشعار » مسمطات

 

خیزید و خز آرید که هنگام خزانست

باد خنک از جانب خوارزم وزانست

آن برگ رزان بین که بر آن شاخ رزانست

گویی به مثل پیرهن رنگ‌رزانست

 

دهقان به تعجب سر انگشت گزانست

کاندر چمن و باغ ، نه گل ماند و نه گلنار

  ادامه مطلب ...

در صفت بهار و مدح ابوالحسن... "منوچهری"

 

نوبهار آمد و آورد گل و یاسمنا

باغ همچون تبت و راغ بسان عدنا

 

آسمان خیمه زد از بیرم و دیبای کبود

میخ آن خیمه ستاک سمن و نسترنا

  

ادامه مطلب ...

خلاصه ای از زندگینامه غضائری رازی...


غضائری رازی:

    

اَبوزَید محمد غضائری رازی (درگذشتهٔ ۴۲۶ قمری) شاعر ایرانی، از شاعران بزرگ عراق و از مداحان امرای آخر دیلمی در ری و نیز سلطان محمود غزنوی بوده‌است. لقب شعری او غضایری است؛ غضاری هم نوشته‌اند. غضایری یعنی کسی که منسوب است به گلی که به آن گل سفال سازند. تذکره‌نویسان متاخر همچون دولتشاه سمرقندی در شرح احوال غضائری نوشته‌اند که او از ولایت ری به عزم خدمت سلطان محمود به غزنین رفت و در خدمت او تقرب بسیار یافت، و محسود شاعران دربار شد، چنانکه عنصری بر او رشک برد و دیوان او را در حضورش به آب شست . لیکن اولاً غضائری در قصیده‌ای که در جواب عنصری ساخته و به غزنین فرستاده اشارات صریح به دوری از غزنین دارد، و ثانیاً مسعود سعد در اشارتی که به غضائری و قصیدهٔ لامیه او دارد به دوری وی از غزنین و ارسال هر قصیده از شهر ری تصریح می‌کند.

گفته‌اند که غضائری مذهب شیعه داشت و ابیاتی که از غضائری نقل کرده و دلیل تشیع او قرار داده‌اند این است :


مرا شفاعت این پنج تن بسنده بودکه روز حشر بدین پنج تن رسانم تن
بهین خلق و برادرش و دختر و دو پسرمحمد و علی و فاطمه، حسین و حسن

حضرت عشق... "جویا معروفی"

 

در سایه‌سارِ "سایه" و در سایه‌سارِ عشق

ما زنده‌ایم، زنده و چشم انتظارِ عشق

 

با عسرتِ زمانه به جایی نمی‌رسیم

پاینده باد دولتِ امیدوار عشق

 

جز ما در این دیار نمانده‌ست عاشقی

دردا ! چه رفته بر سرِ ایل و تبارِ عشق؟

 

پر کن پیاله را که به یک آن گذر کنیم

از روزهای غمزده تا روزگارِ عشق

 

من بر همان قرارِ عزیز ایستاده‌ام

سوگند می‌خورم به دلِ بی‌قرارِ عشق

 

"ای غم که حقِ صحبتِ دیرینه داشتی"

از من جدا مشو که تویی یادگارِ عشق

 

شادم که آن الهه‌ی زیبا – ونوس – گفت

نامِ مرا نوشته به سنگِ مزارِ عشق

 


هیاهو... "محمدرضا نظری"

 

آن قدر با این غزلهایم هیاهو می کنم

تا بدانی عاشقم!دارم تکاپو می کنم

 

دفترم آماده ای؟ می بندَمَت امشب به شعر

تا سَحَر با این قوافی بازیِ "زو" می کنم

 

چوبِ جادویِ قلم،احساس می خواهد نه علم!

عاشقم!حتی بدونِ علم جادو می کنم

 

شعله می پیچد میانِ دفترم با هر غزل

واژه های داغِ خود را،یک به یک رو می کنم

   ادامه مطلب ...